-
حالتون چطوره؟
سهشنبه 25 بهمن 1390 09:26
وقتی اول صبح ولنتاینت را سوار ماشین آقای راننده شوی و به ناگهان بشنوی احمد آزاد برایت بخواند: خوشگل مو شرابی~~~دوستت دارم حسابی~~~ نگو که شراب نداری~~~ خودت شراب نابی~~~لالای لالای لالای لای~~~ و بعدش عباس خان قادری برایت بخواند: بزنم به تخته صورتت ماه شده~~~ بزنم به تخته رنگ و روت باز شده~~~ لالالالای لالای لای...
-
بی حوصله
یکشنبه 23 بهمن 1390 12:29
ته تکشیدن مطالب آدم که نباید حتما شاخ و دم داشته باشد؛ خیلی ساده نوشتنم نمیآید! نه مشکلی دارم نه ناراحتم نه اتفاق خاصی افتاده است و نه هیچ چیز دیگری... من فقط نوشتنم نمیآید! این روزها نه تنها نوشتنم نمیآید که حتی حس و حال خواندن و فیلم دیدنم هم نیست؛ اصلا یک جورهایی که نمیدانم چه جوریست، در حالت خنثی به سر میبرم....
-
شام ایرانی
شنبه 15 بهمن 1390 10:28
آقای رسانه ملی خاک عالم بر سرت کنند که حاضر نشدی اجازه دهی برنامه «شام ایرنی» بیژن خان بیرنگ از تو پخش شود؛ یعنی واقعا خاک بر سرت!!! میتوانستی دوباره مجبورمان کنی خانوادگی بنشیم مقابلت و انتظار پخش این برنامه را بکشیم، میتوانستی دوباره کاری کنی تا کمی رضایتمان جلب شود و قدر فیس مثقال از احترام گذشته را برای خودت...
-
آقای ...
شنبه 8 بهمن 1390 20:36
آقای رسانه ملی، حواست هست چه بلایی سر ما و دلهایمان آوردهای؟ خبرت هست دیگر احدی تماشایت نمیکند و من چقدر دلتنگ تماشای تو در کنار خانواده هستم؟ با اینکه از وقتی به یاد دارم تمام لحظات و گفتار لطیف و عاشقانه را یا حذف کردهای یا سانسور، اما من دلم برای عشق ریوزو به اوشین، من دلم برای زنان کوچک، برای جودی و جرویس.......
-
شوکه!
دوشنبه 3 بهمن 1390 19:36
گیجم خیلی گیج! شاید لغت مبهوت یا شوکه بیشتر به حالتم بخوره... ولی راستش یک جورایی هم گیجم و از اتفاقاتی که داره لحظه به لحظه برامون میفته هم مبهوتم و هم از نگرانی زیاد شوکه شدم به قدری که نمیخوام و اصلا نمی تونم باور کنم اینهمه اخبار نگران کننده رو... آخه چطور ممکنه در عرض یکی دو هفته وضعیت اقتصادی همه مون (نه هممون...
-
تکیه کلام
چهارشنبه 28 دی 1390 09:04
از بچگی عادت داشتم به نوع حرف زدن آدمها و تکیه کلامهایشان توجه کنم؛ یعنی اینکه دقت کنم ببینم فلانی چه جور سلام میکند یا برای احوالپرسی از چه جملاتی یا به وقت عصبانی شدن از چه الفاظی استفاده میکند مثلا. دقت در نوع صحبت کردن آدمها واقعا برایم جالب بوده و هست. گاهی اوقات میشود که گوینده از قصد یا سهوا حروف یک کلمه را...
-
خوشحالم
دوشنبه 26 دی 1390 09:32
خیلی خوشحالم چون : پ.ن. فیلم جدایی نادر از سیمین برنده مراسم گلدن گلوب شصت و نهم شد!
-
مونالیزا نه، ممدشان!
یکشنبه 25 دی 1390 08:33
عکسش را سیو کرده ام در گوشیم تا هرآینه که تماس میگیرد، صورت مهربانش پدیدار شود روی صفحه. در تصویر یک پیرهن یاسی به تن دارد همراه با کرواتی بنفش و صورتی راه راه؛ لبخند نامحسوسی هم لبانش را فراگرفته، از آن نوع لبخندها که هم لبخند هست، هم لبخند نیست؛ از طرفی صورتش هم مهربان است، هم مهربان نیست که بماند خیلی هم جدی است......
-
از وقتی که داریم ببخشاییم تا به دست بیاوریم ...
دوشنبه 19 دی 1390 08:29
خواستم برایتان از علت ناراحتیم بگویم که دیدم در اینترانت ادارهمان مطلب زیبایی گذاشتهاند پس تصمیم گرفتم به جای مطلب بلند بالا و اذیت کن خودم این مطلب زیبا و سرشار از آرامیش را برایتان بگذارم... فعلا این را جایگزین آن پست غرغرانه داشته باشید حالا وقت برای اعصاب خرد کردن زیاد است...امیدوارم خوشتان بیاید گفت: در زندگی...
-
خوب نیستم
چهارشنبه 14 دی 1390 11:05
حالم اصلا خوب نیست... یک سری اتفاقات تو محل کارم افتاده که کلا نظام باورهامو نسبت به همه چی و همه کس بهم ریخته... در حال حاضر فقط دوست دارم به قول فانی کلید پاز ِ مغزمو بزنم و تو سرم هیچی نباشه جز سکوت و سکوت و آرامش. یک مدت نیستم... نگرانم نباشید دوستان.
-
دیدار اتفاقی
دوشنبه 12 دی 1390 08:50
از مزایای پیادهروی عصرگاهیِ تا سر میدان این است که گاهی اوقات ناگهان و ناغافل به دوستی، آشنایی، همکار سابقی چیزی برمیخوری و همان دیدار چند دقیقهای باقی روزت را میسازد و شادت میکند. فکر کن بعدازظهر یک روز نه چندان سرد زمستانی، بعد از سپری کردن روزی شلوغ و انرژیبر، آرام آرام از اداره خارج شده و سلانه سلانه به سمت...
-
من نه منم ...
چهارشنبه 7 دی 1390 10:24
اگر بخواهیم حرفهای خانم بتی جین ایدی را در کتاب درآغوش نور باور کنیم، پس باید نتیجه بگیریم که بنده خودم با اختیار تامی که حضرت باری تعالی دراختیارم گذارده بوده، انتخاب کردم که در ایران به زمین بیایم و فرزند همین پدر و مادری شوم که الان دارم اما راستش را بخواهی من معتقدم تنها عاملی که باعث شد من ایران را برای به دنیا...
-
دوست پسر!!!
شنبه 3 دی 1390 15:09
چون خیلی طولانی شد همه رو در ادامه مطالب گذاشتم بچه که بودم تو بخوان (5-4 ساله) مجبور بودم صبحهای خیلی زود همراه مامان از خواب بیدار شوم و همراه او بروم ادارهاش؛ آنجا با مامان و دیگر همکارانش که کودکان خردسال داشتند راهی میشدیم سمت مهدکودکی که خود اداره برای کارمندانش دایر کرده بود. آنجا میماندیم تا ساعت 3 که...
-
شب یلدا
چهارشنبه 30 آذر 1390 07:47
شب یلدا را میگویند از قدیمالایام رسم بر این بوده است که تمام خانواده دور هم جمع شوند و جشن گیرند هم طولانیترین شب سال را و هم فرا رسیدن زمستان را! در همین راستا خوردن آجیلی فرد اعلا که هم باسلق داشته باشد هم برگه ی زردآلو و هم مویز از اوجب واجبات است صد البته که هندوانه ی قرمز رنگِ شیرینِ به شرط چاقو و نیز انار...
-
سه حبه قند!!!
دوشنبه 28 آذر 1390 07:59
شکرپاش ادارهام خالی است و یادم رفته با خودم شکر بیاورم؛ خانم همکار هم نیامده است تا از او کمی قرض بگیرم و این یعنی امروز شکر بی شکر؛ با اکراه و دو دلی قندان را پیش میکشم و قند اول را برمیدارم، ناگهان صدایی در گوشم حرف الهام را به یادم میآورد که: من هرگز به خودم ظلم نمیکنم و قند نمیخورم چون هیچی به بدی قند برای...
-
خانه تکانی
جمعه 25 آذر 1390 17:24
از مزایای خانه تکانی این است که بعد از تکاندن اتاق خوابها، آشپزخانه و هال و پذیرایی، میروی سر وقت کتابخانه ات و آنجاست که میفهمی بیخود نبود جلد کتاب «خط تیره ی آیلین» به نظرت آشنا میامده چون خودت چند قرن پیش خریده بودیش اما یک جوری گذاشته بودیش در کتابخانه که جلو دید نبوده و درنتیجه همانطور خوانده نشده برای خودش خاک...
-
یکی بیاید ...
سهشنبه 22 آذر 1390 08:54
بابا یکی بیاید مرا از پریز بکشد بیرون؛ یا اگر سخت است یکی بیاید محکم بکوفاند بر فرق سرم؛ یا اگر آنهم سخت است بیاید و از قبضهای سر به فلک کشیده ی موبایلهای خودم و محمد، تلفن و برق، از قسطهای بانکهای مختلف و اینها بگوید بلکه عقل متواری شدهام بازگردد به مأمن خود! یکی بیاید تکانم داده و یادآوریم کند که عزیز من، جان من،...
-
ایـــــــــــــــــــــش! بدم میاد!
دوشنبه 21 آذر 1390 23:45
باز امشب این آقاهه ی خسته کننده شده مجری رادیو ۷ انقدر هم اشعار را بد میخواند که آدم خوابش میگیرد! از حرصم گوشی را برمیدارم و به مامان زنگ میزنم تا بگویم این آقاهه چرا مثل نریتور فیلمهای ترسناک شعر میخواند؟! که دیدم مامان جان درحال دیدن برنامه ۹۰ هستند ولی تا میگویم مامان این مردک غازقولنگ کیه که من از بچگی ازش...
-
از وقتی عمه شده ام
یکشنبه 20 آذر 1390 08:55
وقتی دانیال (پسر برادرم) به دنیا آمد، من تهران نبودم؛ پس فردایش آمدم. تا قبل از دیدن آن فنقلی فقط کنجکاو بودم تا ببینم پسر بهنام چه شکلی میتواند باشد اما... به محض اینکه چشمم به صورت ماه دانیال (از دیدِ منِ عمه البته) افتاد باورم نمیشد که این حجم عظیم عشق ناگهان حملهور شود به قلبم؛ درست عین فیلمهای تخیلی که...
-
از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
سهشنبه 8 آذر 1390 10:01
میدانی آدم میتواند خیلی سال داشته باشد اما هنوز از وجود خیلی چیزها بیخبر باشد؛ او میتواند بچه یا حتی نوه هم داشته باشد اما باز از وجود خیلی چیزها بیخبر باشد. آدم میتواند عمری را بگذراند که فقط گذرانده باشد، که چون به دنیا آمده پس مجبور به زندگی است! او میتواند عمری را بگذراند بدون فراگرفتن هنری، بدون انجام کار...
-
انار هوس انگیز
شنبه 5 آذر 1390 10:59
از وقتی مامان آن دو کیسه ی بزرگ انار باغش را برایم آورد، چشمم بدجوری آن انار گنده ی صورتی پوست نازک را گرفته بود؛ از ظاهرش پیدا بود که از آن انارهای دانه درشتِ سرخ پر آب است؛ از آن انارهای ملسِ ترش و شیرینِ خوشمزه ی خوشمزه ی خوشمزه! از همانها که حتی با نگاه کردن بهش آب از لب و لوچهات روان میشود، از همانها! یک ماه و...
-
:((
چهارشنبه 2 آذر 1390 10:50
آی دندونم
-
در رابطه با خبر دیروز
یکشنبه 29 آبان 1390 08:54
در مورد خبر دیروز ... راستش را بخواهید هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و این پست قرار بود از اول هم همینطور نقطه چین بماند... این خبر میتواند هر خبری باشد نه برای من که برای همه... من فقط میخواستم از وقوع وقایعی باهاتون صحبت کنم که همیشه زمانی اتفاق میافتند که آدم هیچ انتظارشان را ندارد! در عین ناراحتی و ناامیدی، در عین...
-
Most of the times!
شنبه 28 آبان 1390 10:27
خیلی وقتها آدم خیلی چیزها را از خدا میخواهد ولی او خونسردانه همراه با یک لبخند ژوکند عاقل اندر سفیه از بین آنهمه خواسته و تمنا هیچکدام را نصیبش نکرده و تنها «صبر» را پیش پای او میگذارد و بس! خیلی وقتها هم آدم هیچ چیزی از خدا نمیخواهد و تنها در سکوت و با حالتی خنثی نظاره میکند گذر عمر و زندگیش را ولی ناگهان لطف...
-
خوشحالم
یکشنبه 22 آبان 1390 12:42
جواب ام آر آی محمد را گرفتیم و خدا را شکر همه چیز نرمال بود... اما خانم آذرخش ته دلمان را خالی میکند و میگوید این ام آر آی فایدهای ندارد شما باید همان زمان که این اتفاق افتاد آزمایش میگرفتید تا مشخص کند نه پنج روز بعدش ولی کلا حال عمومیش خیلی بهتره خدا را شکر (البته اگر تپش قلب، فشار همچنان بالا و بی حسی کم پای...
-
تشکر
شنبه 21 آبان 1390 08:40
۱- خدای عزیزِ مهربانِ قادرِ متعال! به وقتش نشد که سپاست گویم به پاس تمام نعماتی که برایمان فرستادی و میفرستی، به پاس دستان گرم و حمایتگرت که همواره پیرامونمان هست و از برکت وجودشان دلها و قلبهایمان گرم میگردد؛ به پاس آرامش و صبری که به وقت گرفتاری روانه میکنی به قلبهامان، به پاس درایتی که در مواقع حساس به سراغمان...
-
قضیه ازکجا شروع شد؟
شنبه 14 آبان 1390 18:39
قضیه از یک لغزیدن ناگهانی پا شروع شد! پنجشنبه ظهر قبل از اینکه از منزل خارج شویم، چیزی را از محمد خواستم که برایم بیاورد و او همانطور که به سمتم می آمد یکباره ایستاد و با تعجب نگاهم کرد: - بهار زانوی چپم یهو بی حس شد! و بعد سعی کرد که محکم بایستد اما چند ثانیه ای طول کشید تا موفق شود. من زیاد جدی نگرفتم و گفتم چیز...
-
Confession of A Shopaholic
چهارشنبه 11 آبان 1390 12:52
با سوفی کینزلا از سال ۱۳۸۴ آشنا شدم؛ همان زمان که هنوز رمانهای عاشقانه ی خارجی اجازه چاپ داشتند و تو میتوانستی کتابهای خوبی را در این زمینه پیدا کنی؛ کتاب «رازم را نگه دار» سوفی خانم یکی از این کتابهاست. با اینکه حجمش زیاد بود و حوصله میطلبید برای خواندن، اما بعد از خواندن همان یکی دو صفحه اول خودبه خود راغب به...
-
سرماخوردم در حد لالیگا!
شنبه 7 آبان 1390 22:57
خدا جون یادت باشه ها... هرچی حال خوش دادی بهم بلافاصله پشت بندش ضد حالش رو هم فرستادی برام تا یه وقت رودل نکنم احیاناً!!! یادت باشه ها... برامون بارون فرستادی درست... من عاشق هوای بارونی و ابریم درست... از 4 شنبه دارم کیف عالم رو میکنم که تو هوای بارونی و مه آلود بودم و از شر سر و صدای این تهران تیر تپر خلاص بودم اینم...
-
تو زیبا
چهارشنبه 4 آبان 1390 10:56
تو زیبا به زیبا نظر میکنی بگو چیست آئین زیبا شد؟! پ.ن. خدایا این بارون زیبا و هوای سرد و خنک یعنی آشتی؟ یعنی دیگه دلگیر نیستی ازمون و ولمون نکردی به حال خودمون؟ یعنی دلت به رحم اومد؟ یعنی باز هم دوستمون داری و حواست به ما و دلهای مشتاقمون هست؟ یا اینکه دلت به حال کودکان پاک و معصوم سوخت که هنوز پا به دنیا نگذاشته از...