روزهای من
روزهای من

روزهای من

گزارش وضع حال این روزا!

بعد از شونصد دفعه صحبت کردن با مستر عثمان از ترکیه و سنگ قلاب کردن جناب نامبرده با وعده‌های سر خرمن که رئیسم این هفته جواب نامه‌تان را می‌دهد... نه دو هفته ی دیگر پاسخ می‌دهد... امروز کاملا در حد نمنه باهاش صحبت کردم! یعنی تا می‌خواستم مطلبی را بگویم نمیدوانم چرا این مغز لامذهبم کامپلیتلی بلاک می‌شد و یادم می‌رفت چی می‌خواستم بگم و اصلا داشتم می‌گفتم بعد فکر کن مردک فلان فلان شده فکر کرده بود از ذوق اونه که هی مغز من ارور میده برگشته با یه لحن مکش مرگ ما میگه کی میشه بیایید ترکیه و از نزدیک همدیگه رو ببینیم و من حسابی از خجالتتون در بیام؟!!!!!!!! یعنی فقط خدا بهش رحم کرد که مغز من امروز تعطیله وگرنه ............ وگرنه هیچ غلطی نمی‌تونستم بکنم و باید خفه‌خون می‌گرفتم! هرچه باشد من یک کارمند دولت هستم و ناسلامتی می‌بایست مودب بوده و با مودیان خارجی (حتی آن پر رو و پدرسوخته هاش! هم) مث بچه آدم حرف بزنم. درنتیجه فقط تونستم بگم بنده عمرا ترکیه نیومدم و نمیام و نخواهم آمد؛ چرایش هم نان آو یور بیزینس بچه پررو!

ادامه مطلب ...

سکوت

گاهی تو زندگی هر کسی لحظاتی پیش میاد که آدم دوست نداره با احدی تقسیمشون کنه. لحظاتی که تو رو صبور، متفکر و گاهی هم غمگین می‌کنه. اینجور وقتا آدم نمیتونه لب از لب باز کنه و کلامی به زبون بیاره... شاید ده ها حرف و جمله رو دلش سنگینی بکنند و کم کم توان و تحمل نگهداریشون رو از دست بده، ولی بازم دوست نداره از اونهمه حرف و حدیث کلامی به زبون بیاره. نمی‌دونم چرا اینجوریه و یا چرا درست الان این حرفا به ذهن من اومدن. فقط اینو میدونم که دقیقا تفاسیری که برات گفتم شرح حال کنونی منه. دلم میخواد یه دنیا حرف بزنم ولی نمیتونم. دلم میخواد از خوشحالی‌هام، ناراحتیام، موضوعی که چند روزیه فکرم و به خودش مشغول کرده، از جابجایی جالبی که برام پیش اومده، از نگرانیم از وضعیت آینده دنیا، ایران و اصلا خودم بگم ولی نمی‌تونم. نمی دونم چرا دوباره دست و دلم به نوشتن نمی ره. این روزها برای بار هزارم دارم افسوس می خورم و به خودم لعنت می فرستم که چرا دنبال یادگیری چیزایی که دوست داشتم نرفتم؟ مثلا چرا نرفتم نقاشی ای رو که اونهمه دوستش داشتم یاد بگیرم؟ منکه استعداد و علاقه و حوصله شو دارم پس چرا نرفتم دنبالش؟ چرا نرفتم زدن تنبوری و که اونهمه دوستش دارم یاد بگیرم؟ چرا مث بچه آدم نمیرم دنبال یک مربی خوب آواز؟ چرا دارم خودم رو درگیر مسائل روزمره میکنم؟ چرا گاهی اوقات (بهاره) رو فراموش میکنم؟ یادم میره بهاره کی بود و کی هست؟ چرا آمال و آروزهای بهاره الان برام اینقدر پیش پا افتاده شدند؟ چرا بهشون اهمیت نمیدم؟ بهاره ای که من میشناختم همیشه دنیا و آدماش و رنگی و زیبا میدید، این بهاره چرا همه چی رو تیره و تار و تاریک می‌بینه؟ بهاره ای که من میشناختم شاد و سرحال و خندون بود، این بهاره ای که الان تو وجود منه چرا اینقدر گوشه گیر و ساکت شده؟ چرا اینجور مچاله آخه؟ نمیدونم. فقط اینو میدونم که دلم برای خودم، بهاره ی قدیم با همه ی آمال و آرزوهاش تنگه حسابی. این بهاره دیگه داره کم کم حال من و به هم میزنه! 

ادامه مطلب ...

رقص نیم ساعته یک زن در نمایشگر روبروی مصلی!

جمهوری اسلامی نوشت: از اردبیل خبر می‌رسد پخش یک فیلم غیراخلاقی از تابلوی تبلیغاتی در خیابان اصلی این شهر موجب اعتراض و تعجب جمع کثیری از اقشار مختلف مردم شده است.
این دستگاه که به صورت یک نمایشگر بزرگ در خیابان اصلی روبروی مصلی و دفتر امام جمعه اردبیل () با مجوز رسمی از دستگاههای ذیربط توسط شهرداری جهت بخش آگهی‌های تبلیغاتی نصب شده است ساعت 8 صبح به مدت حدود نیم ساعت فیلم یک زن که با وضع مبتذل درحال رقص بود را پخش کرد.
هنوز علت و انگیزه پخش این فیلم مشخص نشده ولی مجری و پیمانکار این طرح می‌گوید فیلم از حافظه دستگاه خود به خود و بدون دخالت انسان پخش شده است اما به این سؤال که چنین فیلمی در چنین مکان حساس چرا در حافظه دستگاه گذاشته شده جوابی داده نشده است! 

ادامه مطلب ...

برف

دلم هوای برف کرده خدا. از اون برفای سنگین سنگین سنگین ... از اونا که باعث بسته شدن خیابونا و مدارس و اداره جات و ... میشوند. از اونا که پارکها و حیاط خونه ی ما رو انقدر خوشگل می کنند که تو دلت میخواد این لحظه هیچ وقت تموم نشه و اصلا ای کاش ههمه ی فصول زمستون و برفی بود... دلم میخواد هوا اینجوری بشه و منم تو این هوای سرد سرد برفی و زیر اون برف زیبا برم یه کافه ی دنج بشینم و کاپوچینو بخورم یا شایدم دلم هات چاکلت خواست یا شایدم اصلا هوس بستنی کردم، نمیدونم؛ فقط اینو میدونم دلم میخواد میشستم اونجا و در حین خوردن نوشیدنی گرم یا سردم زل می زدم به خیابون خلوت بی ماشین و پوشالای زیبا و سبک برف که میشینند روی زمین و بعدشم آی کیف می کردم؛ آی کیف می کردم! 

ادامه مطلب ...

بهاره شاعر می شود!

تو جاری توی رگ‌هامی
همه عطر نفس‌هامی
تو شادی، وقت غم‌هامی
همه شوق غزل‌هامی
بری از هرچه ناپاکی 
clean و طاهر و پاکی
تو عاری از غم و غصه
دل آسا و دلارامی
عزیزی، نازنینی، جان مایی
تو مینویی، تو زهرایی، تو مامی
عسل بانو، شکر بانو، پری روی 
حبیبی، دلنوازی، ناب نابی
تو مهربانو، تو ناز‌بانو، تو خانوم
تو خاتونی تو خاتونی تو ماهی
تو میمی، مثل مه‌بانو، مهین گل
مامانی، مادری، امی 
ولیه، والده، جانم! تو آنایی!     


پ.ن. این شعر و گفتم فقط برای مامان مینوی ناز و خوشگل خودم که چند روز دیگه تولدشه اولش عکس خودش و گذاشتم ولی ترسیدم زنده به گورم کنه برا همین عوضش چردم

تو رو که دارم

تو رو که دارم، همه چی خوبه، همه چی زیباست 

 آسمون آبی، زندگی پویاست 

 تو رو که دارم، سختی بی معنیست،  

غمها گریزون، غصه فراریست 

تو رو که دارم، قصه شیرینه، فیلم تماشائیست 

ستاره پر نور، شب چراغونیست 

 تو رو که دارم، همه چی خوبه؛ همه چی زیباست 

 تو رو که دارم ...   

بی‌ملاحظه!

دقت کردی چقدر بعضی آدما بی‌فکر و بی‌ملاحظه‌اند؟! آدمایی که بدون فکر و نسنجیده چنان رفتار می‌کنند که بچه 5 ساله مثل اونا عمل نمیکنه. حرکات ژانگولری تو محیط کار، وسط خیابون، تو مهمونی و ... (درواقع مکان براشون فرقی نمیکنه اینا یه الگوی رفتاری دارند برای تمام اماکن!) از علائم ظاهری این افراده! مثلا

ادامه مطلب ...