روزهای من
روزهای من

روزهای من

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد            اگر من جای او بودم==›

ادامه مطلب ...

هویجوری!

روزگاریست که سودای بتان دین من است

                               غم این کار نشاط دل غمگین من است

 

ادامه مطلب ...

من !

آرشیو : زمستون ۸۶

این زندگی به هر نمی دانم کجا که می خواهد، برود؛ اما من عشق را به میان کلمه خواهم کشید؛ من و اعدادی که رج می زنند، امروز ۶ بهمن ۱۳۸۶ است.

ادامه مطلب ...

فرق دیوونه با خل و چل!

من میدونم که تنها دو گروه نمی تونن افکار خود رو عوض کنن: دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان.*

ادامه مطلب ...

حرف

بریزید بیرون! بریزید بیرون دارم خفه میشم؛ اگه قراره گفته نشید پس چرا دارید خفه ام میکنید؟ فقط بلدید تو حنجره ام گرگم به هوا بازی کنید؟ بابا سعی کنید، تلاش کنید، زور بزنید، من نمیدونم یک کاری کنید که جمله بشید و بریزید برید؛ تو رو خدا، ازتون خواهش میکنم؛ میخوام حرف بزنم؛ خودتون یه جوری راست و ریستش کنید. خـــــــــواهش میکنم! لعنتیا بریزید بیرون!

ادامه مطلب ...

به که پیغام دهم ؟

به که پیغام دهم؟
به شباهنگ که شب مانده به راه،
یا به انبوه کلاغان سیاه،
به که پیغام دهم؟
به پرستو که سفر می کند از سردی فصل، 
یا به مرغان نکوچیده به مرداب نگاه،
به که پیغام دهم؟
دست من دست تو را می طلبد
چشم من روی تو را می جوید
لب من نام تو را می خواند
- بی تو از خو یش گریزانم من-
دل من باز تو را می خواهد
به که پیغام دهم؟
پ.ن. فچ کنم مصدقه شاعرش اگه اون نیست پس نمیدونم شاعرش کیه!

سوسک

اگه اصلا و ابدا و به جون شما راه نداره حال و حاصله نداشته باشی و یه گوشه واسطه خودت نشسته باشی و کز کرده باشی و رفته باشی به عمق اعماق عمیق مشکلات و مسائل و سختی ها و بدبختیها و درگیریها و پیش خودت هم فکر کنی که دیگه از تو درگیرتر و گرفتارتر تو دنیا موجود نیست، بعدش درست در همین لحظه که این فکر از ذهن مبارکت بگذره ببینی یک فروند سوسک خوش هیکل پرورش اندامی درشت و گنده درست مقابلت شروع کنه به رژه رفتن، چه حالی پیدا میکنی؟ اول جیغ میزنی یعد می پری رو صندلی یا اول می پری رو صندلی و بعد جیغ میزنی یا همینجور که جیغ میزنی با لنگ کفش میکوفونی تو سرش یا اول میکوفونی تو سرش بعد چندشت میشه و جیغ میزنی یا خیلی ریلکس دستت و دراز میکنی و اسپری حشره کش و میگیری دستت و فیــــــــــــس خالی میکنی تو حلق سوسک بدبخت؟ ها؟ کدومش؟

این اتفاق الان برای من افتاد و باید بگم هیچ کدوم این کارها رو نکردم فقط آقا رجب و صداش کردم که بیاد و سوسکه رو منهدمش کنه! (پارازیت... نمیخواد بگی من خودمم یخ کردم) چیه؟ نکنه انتظار داری با این حال خراب و سرگیجه و سر درد و  عدم تمرکزی که دارم بتونم جیغ هم بزنم؟ ولی عوضش چنان آقا رجب و صداش کردم که خودش فهمید و اسپری به دست اومد تو اتاق و گفت کوش خانوم؟ کجاست؟!

یه حس موذی بهم میگه نوع نوشتنم با قبلنا فرق کرده یه جور دیگه شده... قبلنا خیلی راحت حرفام و میزدم و حس و حالم و می گفتم ولی حالا باید شونصد دور یه لقمه رو دور سرم بچرخونم تا بتونم یک منظور دو خطه رو توضیح بدم! نمدونم هم چرا ایطور شدم!

دیروز یکی از این کانال فرانسوی ها فیلم کینگونگ و گذاشته بود... من از اون صحنه ای رسیدم که سه تا دایناسور میخواستند دختره رو بخورند و کینگونگ نمیذاشت و داشت باهاشون مبارزه میکرد و آخرشم دایناسورا رو کشت ولی با دختر قهر کرده بود ... انقدر از طرز قهر کردنش خندیدم و بجاش اونقده دلم براش سوخید طلفکی خو گناه داشت

به قول محمد خیلی جالبه، ۴۰ درصد رشد تورم داریم اونقت همش ۱۰ درصد حقوق کارمندا رو افزایش دادند ... بسی بسی خیلی خیلی زیاد زیاد جالبه! یعنی خیلی جالبه ها!

 پ.ن۱. دیگه تو نگو خودم میدونم ایندفعه پرت و پلا زیاد گفتم یعنی راستش و بخوای قبلن هم پرت و پلا زیاد گفتم ولی دیگه امروز نقطه اوجش بود... خیلی پرت و پلا گفتم حتی الان هم ول کن ماجرا نیستم و بازم دارم پرت و پلا میگم! دیگه تو نگو خودم بلتم!

پ.ن.۲. به نظر تو چرا بعضی از آدما به بلد میگن بلت یا به همسایه میگن همساده یا مثلا چرا مادر شاگرد خاله ام به تبصره می گفت تفصره و به تجدید می گفت تجریش و به تک ماده می گفت جفت ماده! هاین چرا؟ خوب بابا رفتم چرا می زنی حالا؟

مرغ باغ ملکوت ...

ز کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

                               به کجا می بری؟ آخر ننمایی وطنم؟

تمرکز ندارم... چند روزی میشه که تمام فکر و ذهنم و به خودش مشغول کرده... دقیقترش و بخوام بگم میشه بعد از گوش دادن به شعر محکمه الهی اینجوری شدم؛ میگم که نمیذارند تمرکز کنم... برام کار آوردند که باید زود زود انجامش بدم... امروز روز بیگاری و اضافه کاری اجباریه چون آقای وزیر محترم هفته پیش بعد از ۲ ساعت معطلی نیومدند و دلشان خواسته که امروز روز تعطیلی ما را زهرمان کنند و به اجبار بکشندمان اداره که همه دست به سینه و خبردار جلویش بایستیم و یحتمل برای خوشایند آقا ای رژه ای هم برویم که دیگر خیلی خوشش بیاید! باز از بحث خارج شدم... نمیگذارند که تمرکز کنم... بقیه حرفها باشد برای وقتی که کارم تمام شد!

فعلا تمامش کردم اگه ظرف سیم ثانیه کار دیگه ای برام نیاورند.

داشتم میگفتم... اگر منم مثل اون حاجی همه ی عمرم و اشتباه کنم چی؟ اگر کورکورانه و ندونسته به چیزی معتقد بشم چی؟ اگه بخاطر اون اعتقاد ظلم و ستمی کنم چی؟ اگر تهمت بزنم چی؟ اگر دلی و بشکونم چی؟ اگر حقی و ناحق کنم چی؟ اگه ناحقی و حق کنم چی؟ عمری و  که رفته و به باد رفته و هیچ جوره نمیشه برش گردوند رو چه جور میشه جبران کرد؟! اصلا اگه یهو پیمونه ام پر بشه و تلپی بیفتم بمیرم، با چه رویی میخوام برم دیدن حق؟ اگه نتونم هزارتا کار خطایی و که مرتکب شدم بدون هیچ دلیلی و برهانی توجیه کنم چی؟

مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک                چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

خدایا اصلا چه اصراری بود منو دیپورت کنی زمین؟ خوب اون بالا بودم دیگه چه اجباری بود برای ارسالم؟ اصلا من نادون بودم و اخمخ که میخواستم بیام رو زمین تو که خدایی و دانایی و همه چیز و میدونی چرا گذاشتی بیام؟ اصلا من این حرفا رو قبول ندارم خودت منو فرستادی خودتم بیاد تا آخرش باهام باشی و کمکم کنی!

~~~~~~~

ساعت ۲ بعدازظهر

یعنی آدم باید چقدر خر و احمق و بیشعور و مردم آزار باشه؟ چقدر؟ بیخود و بیجهت ما رو امروز کشوندن اداره با چه استرس و اعصاب خوردی ای اونقت الان میگن میتونید برید خونه تون آقای وزیر امروز هم نمیان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

پ.ن. هوا بس ناجوانمردانه دم دارد!

اینجا ایران است !!!

ساعت ۸ صبح در کمال آرامش داری با ماشین از یک خیابان اصلی رد میشی که یهو از فرعی سمت چپت ماشینی با سرعت زیاد داره میاد که بره تو شیکم ماشینت، ترمز شدید می کنی و با هزار بدبختی جا خالی میدی، از ترس قلبت داره میاد تو حلقت، دستاتو به نشونه اعتراض میگیری بالا که یعنی چه خبرته مگه سر آوردی؟! پرو پرو گازشو میگیره که بره در حینی هم که از کنار ماشینت رد میشه یک حرف رکیک زشت بهت میگه و میره و تو با تعجب و چشای گرد شده برجای میمونی، چیه؟ مگه بار اولته که چنین چیزی میبینی؟ خلاف میکنه چون زورش می رسه، اهانت هم میکنه چون بازم زورش میرسه؛ تازه شکایت هم بکنی، بازم اونه که برنده است چون اون مرده و تو زنی یادت باشه عزیزم ==>اینجا ایران است!!!

ادامه مطلب ...

با سلام خدمت بابا ...

سلام بابا! حال من خوبست ... هوا هم خوبست ... کار هم خوبست ... زندگی هم خوبست ... مانتوی جدیدم، خوبست ... مشکلی نیست ... درد و غمی نیست ... بی پولی نیست ...همه جا امن و امانست ... نگرانی نیست ... دلهره ای نیست ... جای هیچ شکی نیست ... من بازندگی کنار می آیم ... زندگی با من کنار می آید... آن روز خوب که گفتم، می آید ...کلمات فراری به ذهنم می آیند ... بابا! دیگر غمی ندارم... دیگر گریه ام نمی گیرد ... دیگر از تنهایی نمی ترسم .... دیگر دلم برا کسی نمی سوزد... دیگر برای کودکی دلتنگ نمی گردم .... دیگر با کسی دردودلم نمی آید... بابا! دیگر این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست! دیگر قول می دهم که به هرآنچه که در بالا گفتم عمل نمایم... قول می دهم فقط ....... آن دندانی که پارسال پر کرده بودم، ریخت! هوا کمی گرفته و ابریست ...کارم زیاد جالب نیست ... زندگی، ای، بد نیست ...مانتوی جدیدم تنگ است... به نظرم یک چیزی اینجا اشتباهیست.... یه غم قد یه گردو گیر کرده در گلو و راه در رویی نیست ... می گویم، بابا! صد تومن داری تا سر برج قرض دهی؟ .... نا امنی بیداد می کند ... بابا! می ترسم ... از شبحی بی نام و ناپیدا می ترسم ... بابا تو میگویی کاری که می کنم درست است؟ بابا خسته ام از زندگی؟ ... تو می گویی زندگی با من بد است یا من با زندگی بد؟ .... بابا! چیزی به خاطرم نمی آید ... تو می گویی توانی برایم می ماند آیا؟ ... بابا! چرا این روزها اشکم دم مشک است؟! ...بابا دیشب از ترس تنهایی خواب به چشمانم راه نمی یافت ... بابا! کاش برای دختر همسایه که بابا ندارد و پول ندارد و دلش از اون عروسک قشنگها می خواهد، یک باربی خوشگل بخریم! ... چقد دلم برای ده سالگی ام تنگ است ... بابا دیروز باز درد دل کردمباز سعی دارد سرم را گول بمالد ... تو می گویی بهش اعتماد کنم آیا؟ .... بابا! من دیگر عقلم قد نمی دهد... تو بگو چه کنم؟ تو بزرگی ... تو دانایی ... تو عاقلی ... تو می دانی چه باید کرد و چه نکرد... ناسلامتی تو بابایی! تو بگو چه کنم؟!

ادامه مطلب ...