-
آخر آدم هم اینقدر ...؟!
سهشنبه 3 آبان 1390 09:16
میدانی یک نفر میتواند برای خیلیها عزیز و دوست داشتنی باشد؛ میتواند آنقدر محبوب باشد که تمام نقاط ضعف، کاستیها و خلق و خوی منفیش اصلا به چشم نیاید. اما محبوبیت او نزد جماعتی دلیل بر کامل بودن، توانایی، دانایی، منطق و یا خوب بودن او نیست! بنابراین همین آدم به ظاهر عزیز و دوست داشتنی میتواند آنقدر « نفهم و نادان »...
-
برای تو
شنبه 30 مهر 1390 09:49
آسمانی پر ستاره برای تو دشتی پر از گل برای من سبد سبد نرگس و مریم برای تو نفس نفس شمیم خوشبو برای من کرور کرور حال خوش برای تو بغل بغل شور و مستی از آن من همای زیبای سعادت نصیب تو همه دعای خیرت از آن من آرامش و آلایشم از آن تو نگاه گرم و گیرایت از آن من بهانه ی بودن و ماندم از آن تو دلیل هستی و ماندنت از آن من نوا و...
-
اندر احوالات ما
دوشنبه 25 مهر 1390 11:16
این جابجایی اداره پدری از ما درآورده آن سرش ناپیدا! همچنان شبکه نداریم، همچنان اینترنت نداریم، همچنان با مصیبت و سختی کار میکنیم و همچنان با عدهای قازقولنگ هم اتاقیم از بین ده نفر همکار تنها خانم مدیر و خانم همکار به شبکه متصلند (منم الان از سیستم خانم همکار دارم استفاده میکنم) و خلاصه بلبشویی است وضع و اوضاعمان!...
-
۱۲/مهر/۱۳۹۰ (همان دیروز خودمان!)
چهارشنبه 13 مهر 1390 10:11
سوار ماشین میشوم و به سمت خانه حرکت میکنم. ذهنم از دیشب تا به حال درگیر دانیال (پسر برادرم) است و گریه ی ناباورانهاش. دیشب طبق روال تمام کودکان ۲ ساله که عادت دارند اجسام را در دست گرفته و چون دیسکی که در دست احسان حدادی است، پرتاپ کنند به گوشه و کنار، موبایل محمد را در دست گرفت و پرتاب کرد به آسمان! محمد اما...
-
میهمانی خداحافظی
سهشنبه 12 مهر 1390 10:16
اگر از کتاب «عادت میکنیم» زویا پیرزاد، «از میان ظرفهای شسته شده» و «به سادگی خوردن یک فنجان چای» نازنین لیقوانی خوشتان آمده پس کتاب «میهمانی خداحافظی» شیدا اعتماد را از دست ندهید... من عاشقش شدم. انقدر روان و ملموس نوشته است که تو خود را با شخصیتهای داستان عجین می بینی. دغدغه های زن قهرمان داستان، دغدغه های تو می شود...
-
جایی در وجودم
دوشنبه 11 مهر 1390 09:30
امروز نمیدانم چرا یک جایی در وجودم که حالا دقیقا نمیدانم کجاست، هوس باران، قدم زدن در خیابان ولیعصر، گردش در بازار تجریش و زیارت امامزاده صالح را میکند. یک جایی در وجودم دلش میخواهد دوباره بیقید و مسئولیت شوم، میخواهد ندانم و نفهمم که دنیا دست چه کسی است، چقدر مهم است مگر؟ یک جایی در وجودم میخواهد دوباره...
-
النظافته من الایمان!
یکشنبه 10 مهر 1390 12:50
آقا جان من مگر نمیگویند النظافته من الایمان؟! مگر نمیگویند مومن باید به تمیزی و نظافت خود خیلی اهمیت بدهد پس تویی که اینهمه ادعای مومن بودنت میشود، تویی که وقتی با خانمی طرف صحبت میشوی رو به دیوار میایستی مبادا که از راه راست منحرف شوی، تویی که به تمام فرامین بزرگان دینت عمل میکنی، چرا تنها به این یک قلم دستور...
-
یک فنجان قهوه
شنبه 9 مهر 1390 08:26
نشستهام پشت میز اداره و در حال بررسی پوشههایی هستم که مقابلم قرار دارند، با خودم سبک سنگین میکنم که کدامیک را زودتر انجام دهم تا به مشکل برنخورم که ناگهان بوی بسیار خوشی به مشامم میرسد، بوی قهوه است! نمیدانم از کجا میآید ولی میدانم چیزی خاص و مرموز در این بوی خوش نهفته است که به طرفهالعینی حال و هوای نوستالژیک...
-
تحت نظر!
دوشنبه 4 مهر 1390 11:37
میدونی شاید خیلی وقتها که صبح از خواب بیدار میشی و کارهای معمولیت رو انجام میدی، دست و صورتت رو میشویی، کرم نرمکنندهات رو به همراه ضد آفتابت میزنی، خیلی نامحسوس آرایش میکنی، بعد صبحانه خودت و همسرت رو درست میکنی و نهایتا قبل از خروج از خونه حلقهات رو به انگشت دست چپت میندازی و اون دستبند ظریف طلات رو هم...
-
خانمها... آقایون... تعطیلات شیکی داشته باشید!
چهارشنبه 30 شهریور 1390 10:32
دو روز است که مدام فکر میکنم آن روز چهارشنبه است و بعد خوشحالی عجیبی به قلبم حمله میکند ولی بعد یادم افتاده که آن روز دوشنبه بوده است و روز بعدش هم سه شنبه! بعد، مدتی از ضدحالی که خوردهام پکر میشوم و بعد به امید دو روز دیگر که چهارشنبه میشود بالاخره، میروم رد کارم؛ ولی حالا که واقعا در یک چهارشنبه ی راستکی قرار...
-
آهنگای درخواستی با بهاره
دوشنبه 28 شهریور 1390 12:15
انقدر این چند روز سرم شلوغه که وقت سرخاروندنم ندارم چه برسه به آپ کردن! ولی حالا که شما دوست جونا از آهنگهای دی جی محله ما خوشتون اومده دو تا آهنگ دیگه هم براتون آپلود کردم که دیجه خیلی خوشتون بیاد یکی از قیصره و اون یکی هم از آهنگهای مهدی مدرسه هرچند که فکر میکنم این آهنگ بازخوانی شده و اصل آهنگ مال امیر رسایی باشه....
-
دی جی بهاره:دی
جمعه 25 شهریور 1390 02:41
آقای سی دی فروش محله، دمت گرم با این سلکشن باحالی که درست کرده ای و فروختیش به همسراینجانب؛ با این کارت بدجور نیمه شبم را ساختی با این آهنگهای یکی از یکی زیباتر... ساعت 2:45 بامداد جمعه است ولی من همچنان در حال گلچین کردن هستم و دلم نمی آید دست بکشم از شنیدنشان. راستش را بخواهی انقدر قشنگند هر کدامشان که چندان نیازی...
-
غافلگیری
یکشنبه 20 شهریور 1390 09:55
نمیدانم دیگران وقتی قرار است برای همسرانشان هدیه بگیرند چه کار میکنند اما من همیشه با مصیبت عظمی برای همسر عزیز هدیه میگیرم چون اخلاقش خلاف آدمیزاد است و اصلا و ابدا از هدیه گرفتن خشنود نمیشود مگر اینکه ان هدیه دیگر خیلی هدیه باشد و هدیه کننده دقیقا میدانسته باشد که چه برای او بخرد تا که خوشحالش کند! از شانس گل و...
-
تمرکز
چهارشنبه 16 شهریور 1390 10:40
وقتی گوشیم در گوشم است و فرزین برایم میخواند: اگه تو عزیز من.. منو قابل ندونی دل ندی به عشق من... دلمو دل ندونی قصه قصه گریههامو... مینویسم تو صدام تو رو از خدا می خوام من.. با صدای گریههام و از طرفی در حال فیکس کردن این جدول لعنتی در آن پاورپوینت لعنتیتر نیز میباشم و تمام حواسم به این است که نکند آمار و ارقام را...
-
مینی گزارش
یکشنبه 13 شهریور 1390 11:50
سه شنبه بعد از ظهر مامان از مسافرت برگشت، خدا رو شکر از تقسیم خودم به سه بخش مساوی دیگه راحت شدم. مامان یک کیف چرمی زیبا، دو جفت صندل، یک شال مجلسی، یک پیرهن اسپرت، یک شیشه عطر کنزو، یک لاک و یک مداد چشم برای من؛ یک تی شرت، یک پیرهن مردانه آستین کوتاه، یک پولیور لطیف؛ یک جفت کفش چرمی و یک اسپری مردانه برای محمد آورده...
-
چهارمین سالگرد
یکشنبه 6 شهریور 1390 09:39
ای سراینده صبح وی نوازشگر باد ای حدیث گل و نور ای ستایشگر دستان نسیم ای فریبنده ئ دلها ای عشق من تو را در دل سجاده ئ صبح در دل همهمه ئ مسجد شهر در نگاه پر از انتظار دوست در دل سبز عبادت دیدم Happy anniversary مهربون
-
شمع و چراغا رو روشن کنید
چهارشنبه 2 شهریور 1390 11:57
هفته ی دیگر جشن عروسی آزاده است و هنوز اینـــــــــــــــــــــهوا کار مانده تا خانه ی عروس شکل خانه ی عروس به خود بگیرد. ظرفهای خریداری شده هنور از کارتن خارج نشده اند، ویترین همانگونه خالی و خاک آلود گوشه خانه مانده است، کف خانه باید آب و جارو شود تا بشود فرشها را پهن کرد، مبلمان خریداری شده است اما هنوز انگار یک...
-
یادم باشد
سهشنبه 25 مرداد 1390 10:37
دو هفته قبل سر مسالهای که برایم پیش آمد نذر کردم اگر کارم درست شود، تا چهل شب سوره ی واقعه را بخوانم؛ تا دیشب مدام به خود یادآوری میکردم که حتما بخوانم این سوره را و میخواندم، دیشب اما یادم رفت... یادم باشد امروز به جای یک بار، دوبار بخوانمش حتما. دیروز تنها ۵ دقیقه با مامان صحبت کردم... دیشب از سر شب مدام به خود...
-
بر تو دوست سایلنت خوان من سلام
شنبه 22 مرداد 1390 09:51
میدانم که هستی و هر روزه به دیدارم میآیی و صبورانه حرفهایم را میخوانی ، میدانم که خیلی از اوقات با خوشحالی من خوشحال و از ناراحتیم ملول و گرفته میشوی؛ میدانم که بعد از خواندن هر پست دلت خواسته که تو هم مطلبی را با من درمیان بگذاری ولی یا وقتش را نداشتهای یا پیش خود فکر کردهای که اصلا چه بگویم او که نمیداند من...
-
بهشت
دوشنبه 17 مرداد 1390 09:48
میدانی خیلی وقتها که از زندگی شهری خسته و کسل میشوم و دلم هوس کوه و جنگل میکند اما مجالی نیست برای مسافرت، فولدر «تصاویر زیبا»یم را باز میکنم و زل میزنم بهشان. با دیدن آنهمه تصاویر زیبا و نفسگیر از دریاها و سواحل زیبایشان، از جنگل و جادههایی که از دل جنگل عبور میکنند، با خودم فکر میکنم وقتی روی این کره ی خاکی...
-
آنگاه که حضرت حق پوزخند میزند به تو برنامههایت!
چهارشنبه 12 مرداد 1390 09:28
ساعت ۳ که میرسی خانه، یکباره تصمیم میگیری برای همسرت که روزه است یک فروند شلهزرد فرد اعلا بپزی به همراه باقالی پلو با ماهیچه. با توجه به اینکه تا دو ساعت دیگه مربیات میآید وقت زیادی نداری پس سریع دست به کار میشوی یک پیمانه و نیم برنج را پاک میکنی و با آب فراوان میگذاریش روی گاز، کتری برقی را روشن میکنی و وقتی...
-
غم قصد جان ما کرد
دوشنبه 10 مرداد 1390 08:57
گفتم مکن چنینها ای جان چنین نباشد غم قصد جان ما کرد گفتا خود این نباشد غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد چون خرده اش بسوزم گر خرده بین نباشد غم ترسد و هراسد ما را نکو شناسد صد دود ازو برآرم گر آتشین نباشد غم خصم خویش داند هم حد خویش داند در خدمت مطیعان جز چون زمین نباشد چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی کی زهر،...
-
امان از تابستان و بَه بِه پاییز...
یکشنبه 2 مرداد 1390 08:55
یک وقتهایی آنقدر حرف برای گفتن دارم، آنقدر حرف برای گفتن دارم که گیج میشوم کدام را اول بگویم و تازه به چه نحو که حق مطلب را خوب ادا نمایم! این زمانیست که برایت پستهای بلند بلند و طولانی میگذارم آنقدر که خستهات کنم و دادت را دربیاروم که ماشاالله چقدر حرف سر دلت قلنبه شده بود! برای اینجور پستها بخش نظرات با کمال میل...
-
Dance me to the end of love
شنبه 1 مرداد 1390 09:28
امروز به قول امیرخان قلعه نویی کل یوم! حال و هوایمان اینگونه است که در زیر میخوانید... میتوانید برای شنیدنش اینجا کلیک کنید: Dance me to your beauty with a burning violin Dance me through the panic til Im gathered safely in Lift me like an olive branch and be my homeward dove Dance me to the end of love Dance me to...
-
برای بابا و مامان
دوشنبه 27 تیر 1390 08:37
برای بابا که پسرکش ناتوان ذهنی است ولی او طاقت دیدن این ناتوانی را ندارد؛ پس هر از چندگاه رو به درگاه خدا فریاد برمیآورد که چرا؟ آخر چرا؟! ولی او هرگز نخواسته و نمیخواهد بفهمد که چرا! برای مامان که صبورانه اینهمه سال عاشقانه پسر کوچکش را نوازش میکند... به گردش میبرد... میبوسد... در قبال همه کس از او طرفداری...
-
خیلی از شبها
سهشنبه 21 تیر 1390 11:16
میدانی شاید خیلی از شبها که به بستر میروم و سر بر بالین میگذارم هرگز فکرش را نکنم که صبح فردایش آسمان چقدر آبی و زندگی چقدر زیبا خواهد شد... که عشق و محبت چقدر در وجودم زبانه خواهد کشید و مرا حیران خواهد کرد که چه کنم با آنهمه محبت و چطور منتقل کنم آنهمه عشق و محبت را به خلق خدا؟ به همسرم... به مادرم... به...
-
مردم شهر
شنبه 18 تیر 1390 08:57
خوشا به حالت ای روستایی چه شاد و خرم، چه باصفایی در شهر ما نیست جز دود و ماشین دلم گرفته از آن و از این در شهر ما نیست جز داد و فریاد خوشا به حالت که هستی آزاد ای کاش من هم پرنده بودم با شادمانی پر میگشودم میرفتم از شهر به روستایی آنجا که دارد آب و هوایی دم بانک تو ماشین نشسته ام و منتظرم تا محمد برگرده. کار خاصی...
-
محبوبترین بخش
سهشنبه 14 تیر 1390 15:16
خانه ای که شیرین یکی از آپارتمانهایش را داشت تقریبا چسبیده بود به کوه. سه نفری از پلهها بالا رفتند تا رسیدند به پاگرد سوم. راه پله دیوار نداشت و وقت بالا پایین رفتن یک طرف کوه را میدیدی و یک طرف باغی پراز درخت. آیه گفت: منزل خاله شیرین انگار توی تهران نیست. شیرین کلید انداخت و در را باز کرد: "اینجا گمانم شاهکار...
-
مشاعره
دوشنبه 13 تیر 1390 08:32
دوستان جان بیایید امروز یک فروند مشاعره راه بیندازیم... در این راستا تایید نظرات را برمیدارم پس اگر خواستید چیز خصوصی برام بنویسید به صندوق پستیم بفرستید لطفا... حالا بریم سر شعر: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم «میم» بدید لفطا ساعت 17:30 دوست جونا ممنون از همگی مخصوصا نازلی جونم، فیروزه...
-
آخر هفته
شنبه 11 تیر 1390 18:52
چهارشنبه طبق روال تمام چهارشنبهها من سرم حسابی شلوغه. دارم کارهای مربوط به جلسه شنبه رو انجام میدم که ژیلی (خواهر محمد) زنگ میزنه. بعد از کمی صحبت کردن میگه ما داریم ۵ شنبه صبح میریم آهار اگه کاری ندارید شما هم بیایید. یکدفعه انگار هوای سرد و خنک آهار میخوره تو صورتم... معلومه که میرم تازه اگه کار هم داشتم بازم...