روزهای من
روزهای من

روزهای من

اسکروچ!

  

چند وقتیه بد جور هوس دیدن کارتون اسکروچ و کردم... دلم می خواد هوا سرد باشه، سردِ سرد؛ بیرون هم برف بیاد شدید و ساعت 6 عصرم باشه و یک فنجون هات چاکلت داغ داغ* رو میز باشه و هوای خونه هم گرم و  مطبوع، فردا هم قرار باشه که پام و از خونه بیرون نذارم، بعد بشینم پای تلی** و با لذت فراوون اسکروچ ببینم. بعد تازه دلم یه فیلم دیگه هم که تو حال و هوای کریسمس و این حرفا باشه، می خواد؛ اصلا دوست دارم تا خود صبح بشینم پای تلی و هی فیلم ببینم. به حدی این خواسته شدتش زیاده که منتظرم هرآینه برف بیاد؛ اونم نه برف همینجوری، از اون سنگین خفناش و تمام شرایطی که برات تعریف کردم، برام مهیا بشه. به قدری قویه این خواسته که وقتی می رم کنار پنجره، از دیدن خیابون بدون برف تعجب می کنم اینــــــــــــــــهوا! 

دیشب برای چندمین بار فیلم  Something's gotta give و برای دومین بار یک فیلم قشنگ و دوست داشتنی به اسم Last Holiday رو دیدم و لذت بردم فراوون. اگه تا حالا ندیدی این فیلما رو، حتمن ببینشون؛ خیلی قشنگند، مطمئنم خوشت میاد. 

ادامه مطلب ...

اند خباثت!

تو این کتابه نوشته:
اگر مجبور شدی با کسی درگیر شوی اولین ضربه را بزن و محکم هم بزن!(پارازیت ... بعدشم دو پا داری دوتا دیگه هم قرض کن و با تمام قدرت بزن به چاک ...)

اجناسی که بچه ها میفروشند را بخر ...(پارازیت ... چه اگه نخری دسته جمعی مث سیریش میچسبند بهت و فقط و فقط از طریق خریدنه که میتونی از شرشون خلاص بشی؛ در نتیجه احترامت دست خودت باشه و مث بچه آدم همون اول با زبون خوش ازشون خرید کن!)

زیر دوش آب برا خودت آواز بخوان (پارازیت ... البته همون موقع یادت باشه که برا اسراف آب اون دنیا باید بری ته ته ته جهنم! و با آهن مذاب شده دوش بگیری! حالا اگه مردی بخون!!! ) 

ادامه مطلب ...

سندویچ!

 آقا جان از اون اول اولشم حروم خوری تو ذات ما نبوده و نیست و ایشالا که نخواهد بود... از رو تنبلی، نوشته مردم و گرفتم تالاپی گذاشتم اینجا بدون اینکه حتی اسمی از نویسنده ش بیارم که البته خدایی اینش تقصیر من نیست اونی که این شکایت نامه رو برا من فرستاده بود یادش رفته بود... یا شایدم دلش نخواسته بود... یا شایدم فکر کرده بوده فضولیش به من نیومده که بدونم نویسنده این متن کیه... یا شایدم فکر کرده بود منم مثل خودش خنگ و اخمخم که نفهمم فرستنده این ایمل (منظورم همکارمه) هزار سال سیاه حتی اگه خودشم بکشه و یا دل پیچه هم بگیره، نمیتونه همچنین نامه ی بامزه ای رو بنویسه! اون آدم اگه بخواد کلی هنر کنه و بترکونه فوق فوقش بتونه 4 تا خط جمله اعصاب خرد کنه بنویسه که تازه اونم فقط خودش میفمهمه و بس گویی اینکه مدرکش فوق لیسانسه ها! ولی اینکه دلیل نمیشه با شناختی که من ازش دارم می دونم که نمیتونه اینجوری بنویسه! 

ادامه مطلب ...

اعتراضات نی نی 16 ماهه

هفت بند انتقادی بر عملکردهای روزمره یک جفت پدر و مادر!

پدر گرامی! مباحثات به اصطلاح سیاسی شما با عباس آقا میوه فروش، ممکن بود به قیمت جاگذاشتن اینجانب بر روی یک گونی خیار گندیده تمام شود! به نظر بنده؛ شما به عنوان یک طرفدار دوآتشه برنامه های مبتذلی چون «باغ خاله شادونه» و «اخبار بیست و سی»، اصولا نباید ادعای شعور سیاسی داشته باشید!بعد از این حادثه به این نتیجه رسیدم که سیب زمینی بودن مامان گلم در زمینه سیاست، بزرگترین شانس زندگی غیر سیاسی من بوده است! 

مادر عزیز! سپردن شخص شخیص اینجانب، به دختر همسایه طبقه پایین، نقض آشکار کنوانسیون منع آزار کودکان بوده و قابل پیگیری در مجامع ذی صلاح می باشد!

نظر به اینکه؛ این وحشی بیابانی در غیاب شما و در اوج غلیان علاقه و محبت، اقدام به امر شنیع گاز گرفتن لپهای بی پناه بنده می نماید! تصور اینکه این لپهای صاب مرده، مثل لپهای سگ نفهم کارتون تام و جری آویزان شود، اصلا جالب نیست! اصلا!

ادامه مطلب ...

خروسک!

تا حالا شده پیش خودت فکر کنی که این کرو لالهای طلفکی چی میکشند؟ شده تا حالا فکر کنی که چقدر سخته براشون حرف دلشونو به اطرافیانشون بفهمونن و چقدر حرصشون میگیره وقتی کسی نمی فهمه حرف و مقصودشون رو؟ من خوب میفهمم؛ یعنی راستش و بخوای منم نمیفهمیدم تا اینکه چند سال پیش اون وقتا که هنوز تدریس می کردم، نیم ساعت مونده به پایان یکی از کلاسام، صدام کم و کمتر و کمتر و آخر سرم قطع شد و به مدت 2 هفته هم همونجور قطع باقی موند. تو این مدت هرچی اته پته می کردم هیچکی نمیفهمید چی میگم. انقدر عصبانی می شدم که نگو...در اصطلاح عامیانه به این امر خروسک می گویند! یادمه یه روز آژانس گرفته بودم که برم جایی راننده آژانس یک پیر مرد 60-70 ساله بود. هیچی ما سوار شدیم و بسم الله راه افتادیم، وسطای راه توی اتوبان باید وارد یکی از خروجی ها می شدیم ولی از شواهد امر اینجور بر میومد که جناب راننده یا داره در عالم هپروت سیر میکنه و اصلا حواسش نیست که وارد خروجی بشه و یا اینکه میخواد از راه شونصد سال پیش که خیلی طولاتی تر بود، بره. صداش کردم که: 

ادامه مطلب ...

سوپرایز!

منقرض شد.

کانال ۲!

Easy is to judge the mistakes of others
Difficult is to recognize our own mistakes
Easy is to talk without thinking
Difficult is to refrain the tongue
Easy is to hurt someone who loves us
Difficult is to heal the wound

Easy is to get a place in someone's address book
Difficult is to get a place in someone's heart

ادامه مطلب ...

دم غنیمته

نمی دونم چرا بعضی وقتها یادم میره که دم غنیمته، غنیمته! این لحظه، این دم، این نفس، این آن، غنیمته؛ یادم باشه که یادم نره...یادم باشه!

پاییز و زمستون من ...

این روزا که از خونه میام بیرون و باد زندگی بخش پاییزی میخوره به صورتم، چنان حال خوبی بهم دست میده که قابل گفتن نیست. این هوای سرد و خنک پائیزی بد جور من و میبره به قدیم ندیما، به دوران مدرسه... اون وقتها که تازه با پریسا و مریم و نسا دوست شده بودم، اون موقعها که با فاطمه دختر همسایه مون می نشستیم تو حیاط و صحبت میکردیم... اون موقعها که درست شب امتحان رمان خوندنم می گرفت ولی از ترس مامان و مبادا که بفهمه، با نور چراغ ایوان می خوندمش؛ اون موقعها که از بدو ورود فصل جدید، شوق و اشتیاق رسیدن فصل بعدی چنان هیجان زده ام می کرد که آروم و قرار و ازم می گرفت... شوق رسیدن زمستون، زیباترین فصل خدا، وااااای، هوزم که هنوزه دارم کلی ذوق میکنم و تو پوست خودم نمیگنجم، بعد از سه ماه گرما و کلافگی و آفتاب سوختگی، چه لذتبخشه این خنکا، چه دلچسبه این باد پائیزی، چقد دلم خنک میشه وقتی می بینم این خورشید خانم زورگو و داغ دیگه نمی تونه با داغیش گرمم کنه، دیگه نمیتونه باعث گر گرفتن و کلافگیم بشه. حالا هر وقت  که از خونه بیرون میرم با لبخندی فاتحانه نگاهش میکنم و میگم: دیدی فصل اوج بودن و قدرتمند بودنت تموم شد؟ حالا دیگه نمیتونی کلافه و بی حوصله و عصبیم کنی، حالا دیگه اونقدر زورت کم شده که اگه باشی و نباشی برام فرقی نمیکنه و دیگه باید کم کم برا گرم شدن از کتی یا ژاکتی استفاده کنم و اونهمه گرمای تو تأثیری روم نداره!  

ادامه مطلب ...

دیشب

خوب آدم لجش میگیره دیگه؛ از صبح همه قرار و مدارهات و با محمد بذاری و کلی تأکید کنی که سروقت بیاد و اونم سر وقت بیاد ولی یک جلسه فوری براش پیش اومده و نمی تونه ساعت 4 باهات بیاد خرید، قرار خرید و موکول میکنید به بعد از جلسه کاریش حالا جلسه کی شروع میشه؟ 6 بعدازظهر؛ مدت جلسه؟ نیم ساعت، نهایت 45 دقیقه... حوصله سلام و علیک کردن با همکاراش و مخصوصا نیم ساعت سیخونکی یکجا نشستن و محصور شدن و نداری پس تصمیم میگیری همونجا تو ماشین منتظرش بمونی... جلسه کی شروع شد؟ 7 بعداظهر؛ کی تموم شد؟8:30 !!!! دلت میخواد چی کار کنی؟ .......................................... جاهای خالی را با کلمات مناسب پر کنید بی زحمت!

ادامه مطلب ...