روزهای من
روزهای من

روزهای من

یکی بیاید ...

بابا یکی بیاید مرا از پریز بکشد بیرون؛ یا اگر سخت است یکی بیاید محکم بکوفاند بر فرق سرم؛ یا اگر آنهم سخت است بیاید و از قبضهای سر به فلک کشیده ی موبایلهای خودم و محمد، تلفن و برق، از قسطهای بانکهای مختلف و اینها بگوید بلکه عقل متواری شده‌ام بازگردد به مأمن خود! یکی بیاید تکانم داده و یادآوریم کند که عزیز من، جان من، هروقت هرجا دیدی نمایشگاه کتابی دایر است، تو که اخلاق گند خودت را خوب میدانی، هی هر روز هر روز بلند نشو برو آنجا! حالا رفتی هی هر روز هر روز نرو سروقت عناوین کتابهای جدید، حالا آن را هم رفتی، مگر مجبورت کرده‌اند هرآنچه را که دیدی و پسندیدی بلافاصله بخری؟ حالا خریدی، خبر مرگت این نق زدنها و غر زدنهای مداومت دیگر چیست؟ بابا دیوانه‌ام کردی! از یک طرف عین کش بند تومبان میروی سمت کتابخانه و هر بار هم دست پر برمیگردی از طرف دیگر از همان جلوی در نمایشگاه مغز مرا می‌خوری که: حالا فلش کارت می‌خواستم چه کنم؟ منکه استفاده نمی‌کنم، آخر این پازل دیگر چه کوفتی بود؟ به چه درد می‌خورد که خریدمش؟ کتاب همسایه‌ها ممنوع است که ممنوع است؛ اخمخ جان چاپش را دیدی همسال تو بلکه هم بزرگتر بود؟ تو حوصله داری کتابهای کاهی قدیمی کثیف را بخوانی؟ عین جن دیده‌ها تا چشمهایت بهش افتاد فکر کردی خیلی زرنگی همچین برش داشتی که کسی نفهمد، حالا ارواح عمه جانت خیلی میخوانیش؟ بابا یکی بیاید مرا از پریز بکشد بیرون تا هم از شر این خرجهای الکی خلاص شوم و هم از شر این مغز وراج اعصاب خرد کن! هان یادم آمد؛ یکی هم بیایید به این اداره ی نفهم ما بگوید آخر لامذهبِ بی وجدان، آخر برجی چه وقت نمایشگاه کتاب بود؟!  

پ.ن ۱. این جانور عجیب و غریب را در شمال کشفدیم... رنگ آمیزی چشمها و ابروهایش بی نطیر بود! 

پ.ن۲. این هم کتابها و چیزهایی که از نمایشگاه کتاب خریدم البته چندتا کتاب دیگر هم خریدم ولی چون هدیه بودند دیگر اینجا نگذاشتمشان؛ اوه داشت یادم میرفت... بالاخره بعد از ۶ سال از سوفی کینزلا کتاب دیگری چاپ شد اونجا تو عکس گذاشتمش... هنوز شروعش نکرده‌م یعنی دلم نمی‌آید بخوانمش فعلا بگذار حالا احتکار بماند تا ببینم کی باشد که بخوانمش... 

پ.ن۳. الی جان کتاب خط تیره ی آیلین و رنج همسبتگی را سفارش دادم ولی هنوز برام نیاوردنش

نظرات 18 + ارسال نظر
reza سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 09:20 ق.ظ http://zblogr.com

ایا دوست دارید هر روز یک کارت شارژ و یک دامنه رایگان بگیرید؟؟ پس به این سایت بیا و یک سایت رایگان ثبت کن و لذت یک سایت حرفه ای رو ببر

الی سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 09:40 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

مایه داریه دیگه میخری
مبارکت باشه

مایه داری کدومه الی جان من اخمخم که تو این وضعیت که همه هشدار میدهند پولها رو خرج نکنید چون وضعیت مملکت هیچیش مشخص نیست اینهمه خرج کتاب میکنم... باور کن

مموی عطربرنج سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 09:48 ق.ظ http://attrr.com

وایییییییی!والا که تو تو کتابخونی حریف نداری!
اوج آسمان که می گن ازین کل کلی ها و باحالاست!فرناز نخعی ناز می نویسه...
من هنوز شب آفتابی رو تموم نکردم...!
راستی آهو رو پیدا کردی؟


آره منم دوستش دارم
بـــــــــــــــــــــهله همون یه ماه پیش خریدم و خوندمش ولی دوستم اونقدرا هم آش دهن سوزی نبود که اینهمه تعریفشو میکردند... حالا یه چیز بگم بخندی دوستم: من به طور خیلی اتفاقی اون دو تا کتاب دیگه خانم نادریان رو هم پیدا کردم که یکیش آرام عشق بود که به نظر من خیــــــــــلی پخته تر و زیبا تر از آهو بود دومیشو هم که تازه گرفتم باران عشقه ولی هنوز نخوندمش... حالا اگه با داشتن اسم این دو تا کتاب کل تهران رو زیر پا میذاشتم ها باور کن پیدا نمیکردمشون... چون همینجوری و سرسری نگاه میکردم کتابارو این دو تا رو هم پیدا کردم

الی سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 09:56 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

عجب رنگهایی داشته این کرم لزج . دو لکه ی آبی در پس زمینه ی زرد !
پکیج آموزش زبان نصرت رو من هم دارم . اگه البته تا آخرش و طبق برنامه اش گوش کنی و تکرار و تمرین کنی خیلی خوبه . من همیشه ده تای اولش رو گوش می کنم و بعد یه کاری و یا یه جایی پیش میاد که نمیشه !
چقدر کتاب بهاره جون . امیدوارم وقت کنی بخونیشون . من که خیلی کم وقتم . با اینکه شاغل هم نیستم .
من از ترس نخریدن کتاب به شهر کتاب نزدیک خونمون نمیرم ! می دونم که برم اسیر میشم !
راستی حتمن ؛ علائم حیاتی یک زن ؛ رو اگه خوندی بهم بگو چطوریه . چند جا تعریفش رو شنیدم. در ضمن اسم جالبی هم داره .
اون کتاب ؛ طبیب خانواده ؛ رو من از سالهای بچگیم یادمه تو خونمون داشتیم . هر وقت هر چیزیمون می شد مامانم می رفت سر وقت این کتاب .
و بی وتن رو هم خوندم . من نثر امیرخانی رو دوست دارم . به خصوص کتاب ؛ ارمیا ؛ رو . می دونی شخصیت بیوتن همون ارمیاست که حالا سر از آمریکا در آورده ؟
بقیه رو نخوندم .
همسایه ها ی احمد محنود هم خیلی کهنه نیست که گفتی

باور کن دوستم این کتاب چاپ ۵۷ است... حالا من اسفند ۵۷ هستم ممکنه این کتابه چند ماه هم از من بزرگتر باشه
دوستم سی دی نصرت رو برای محمد گرفتم خودم تا حالا استفاده نکردم ازش
الی خیلی کرم خوشگلی بود حالا تو این عکسه خیلی واضح نیست ولی روی چشمهاش که آبی بود مژه داشت من به عمرم کرم به این خوشگلی ندیده بودم
حتما میام و ازش براتون میگم... ظاهرا این کتاب یک داستانه که توسط سه نفر و سه دیدگاه نوشته شده به نظرم چیز جالبی باید باشه.
من ارمیا رو نخوندم پس یعنی اول باید اونو بخونم بعد بی وتن رو؟

شاذه سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جون
مبارکت باشه
منم سوفی کینزلا خوشم میاد.

مرسی دوستم

مینا-دفتر خاطرات سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

بهاری گوارای آن ذهن روان و کنجکاوت. بخون بهاری حالشو ببر.
منم عینه شما هستم ولی در مورد لباس اینجوریم که هی میخرم و بعد پشیمون میشم و به همه غر میزنم!
راستی بهاری فکر کنم اون خوشگلیا مال دمش باشه نه چشماش
راجع به اسم وبلاگم نظر بده دیگه

مرسی عزیزمآخه مشکل اینجاست که من به جز کتاب فیلم و لباس و کیف هم زیاد می خرم
نه دوستم اون آبیا چشمش بود حتی مژه هم داشت
مینا گلی گفتم بهت که من خیلی وقت بود میخواستم اسم وبلاگمو به روزمرگی ها تغییر بدم حالا فرصتش دست داد... روزهای من از حالا مال مینا گلی

بانو سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

وای چقدر کتاب خریدی... همه رو می خونی؟؟؟؟...
من هنوز دست نزدم به پازلم... دنبال یه مقوای بزرگم تا زحمتام به هدر نره...

اگه جذبم کنند حتما تا آخر دی همه شون تموم میشوند

طناز چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 07:32 ق.ظ

هیییییییییچ عیبی نداره دوستم! من دانشجو که بودم بدلیل گذر هر روزه از خیابان انقلاب تقریبا هیچ وقت پول نداشتم!!! مامان اینا رو کلافه کرده بودم. حالا هم نشر چشمه و نشر روز و آبی و ثالث شدند بلای جانم!
خط تیره آیلین رو حتما بخون! مطمئنا خوشت میاد.

میگیرمش حتما... مرسی دوستم

طناز چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 07:36 ق.ظ

علائم حیاتی یک زن را هم من خیلی دوست داشتم.

به نظر منم باید کتاب قشنگی باشه یعنی از نثرش که خوشم اومد ایشالا از موصوعشم خوشم میاد...وقتی تو میگی خوبه پس حتما خوبه

طناز چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 07:38 ق.ظ

به نظر من بهترین کتاب این نویسندهه < من او> است. من نه ارمیا رو دوست داشتم نه بی وتن رو. یک جوری بودند به گمونم.
نفس نکش بخند بگو سلام حسن بنی عامری هم کتاب بدی نیست. آهته وحشی می شوم هم همینطور.
از بین کتابهای احمد محمود هم ( من تمام کتابهاش رو خوندم حتی داستان کوتاهاشو) همسایه ها رو اصلا دوست نداشتم. کتابشو انداختم دور!!!!!!
( ببخشید دیگه! من کلا در مورد کتاب خیلی حرف می‌زنم!)

مرسی از معرفی کتابها دوستم... راستش من از احمد محمود فقط همون شوهر آهو خانم رو خوندم که برخلاف همه که خیلی این کتابو دوست دارند اصلا ازش خوشم نیومد اما همسایه ها رو شاید چون فقط ممنوع بود مرضم گرفت که بگیرمش نمیدونم

محمد رضا چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام
با با کمک !!! هزینه را ول کن !!
باور کن من دیگه نمی تونم کتاب های را تو را جمع اوری کنم مخصوصا که می خوای همشون ور دلت باشن تمام خونه شده کتابخونه !! جا نداریم
اصلا یه چند روزی برو خونه مادرت !!
من یه کتاب خونه قشنگ تو انباری درست می کنم همراه با یه قهوه ساز و میز و صندلی
اینترنت هم که مشکل نداری(وایرلس) می تونی روزی چند ساعت بدون مزاحمت بری هم به صفحات اینترنتی برسی
با کمال ارامش قهوه بخوری و هم کتاب های مورد علاقت را بالا پایین کنی
هم اینکه من با خیال راحت صدای tv را راحت بلند کنم هم اینکه خونه خلوت شه و هم خیلی چیزها .....
قول میدم ماهانه یه بودجه اضافی هم جایزه خرید کتاب های بیشتر بهت بدم به شرطییکه چاپ 10000 جین ایر را نخری ها!!!
هاین هاین !!! موافقی

بله که موافقم فقط تو که داری زحمت میکشی انباری رو درست کنی زحمت بکش به جای کتابخونه یه دونه تخت خواب بگیر برای خودت تلویزیون اضافی هم که هست مشکل ماهواره هم نداری هرجایی رو که بخوای ببیینی با ماهواره میتونی ببینی هرچقدرم دلت میخواد بشین با صدای بلند فوتبال و والیبال و اصلا هرچی برنامه ی ورزشیه تماشا کن و تا جا داری تخمه بخور و خدا رو شکر لپ تابتم میتونی با خودت ببری اونجا و هی فرت و فورت بری اینترنت!!! اینجوری دیگه تو زحمت جابه جایی اونهمه کتاب منم نمیوفتی عزیزم اینجوری خیلی بهتر تره لازمم نکرده چند روزی برم خونه مامان اینا

محمد رضا چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 11:48 ق.ظ


وای خدایا!!!!!!!
خیلی خوبه!!!
منم حتما اینکارو می کنم نگران نباش

هرکی نکنه شوهر

یک فلوشیب چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام بر بهاره عزیز .قبل از هر چیز بهت تبریک میگم بابت اینکه وبلاگ به این به روزی داری .راستش تعجب کردم که دیدم در عرض این چند روز دو تا بست جدید گذاشتی .دوما من نوشته هاتو در وبلاگ دکتر برتغالی و باسخت رو به کامنتم در وبلاگ خودت (دو بست قبلیت )خواندم .چشم بهاره خانم اگر به من چند روزی فرصت بدین من آدرس مطب چند دکتر خوب و خوش اخلاق که روی زایمان طبیعی بدون درد خوب کار میکنند رو توی وبلاگت برات خواهم نوشت .

سلام بر شما
فلوشیب عزیز اول اجازه بدید من از لطف و محبتتون بسیار تشکر کنم خیلی ممنونم برای توجهی که کردید و وقتی که برام گذاشتید ولی باور کنید من اصلا نمیخواستم شما به زحمت بیفتید... من فکر کردم جای خاصی مد نظرتون هست وگرنه به هیچ وجه نمیخواستم مزاحمت براتون ایجاد کنم... خواهش میکنم بخاطر من به زحمت نندازید خودتون را
اما درمورد وبلاگم... خیلی ممنونم از لطفتون راستش آنقدرها هم به روز نیستم ولی خوب پیش میاد گاهی یه اتفاقی باعث میشه کم من نطقم هی پشت سر هم باز بشه و در نتیجه هی تند تند اینجا رو آپ کنم ولی کلا من هفته ای دو بار به روز میکنم صفحه ام رو
باز هم از لطف و محبتتون بینهایت ممنون و سپاسگزارم.
در پناه حق باشید

شکیبا چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://r/

wow
چه کردی دختر منم دلم کتاب خواست
عاشق اون پازل برفی شدم


انقدر سخت بود از خیر درست کردنش گذشتم و دادمش به برادرم

ترانه پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 11:09 ق.ظ

مبارککککککک. وای چقده کتاب خریدی.

اون مجموعه نصرت اگه خوب بود، بگو که منم بگیرم و اون فلش کارت 1100.

وایییی چقده کتاب گرفتی منم دلم خواست.

کم خرج کن بهاره جون :دی

مرسی عزیزم... قابل تو رو ندارند این کتابها
راستش دوستم من زیاد اعتقادی بهش ندارم اینو فقط به اصرار محمد خریدم ولی چشم اگه خوب بود حتما بهت میگم
چشم

طناز شنبه 26 آذر 1390 ساعت 08:11 ق.ظ

قربونت برم شوهر آهو خانوم مال علی محمد افغانیه گلم!مدار صفر درجه ( با سریالش فرق داره) و درخت انجیر معابد و داستان یک شهر و خاک سوخته و ... مال احمد محموده!

عجب سوتی خفنی!!!!!!!!!!
پس مم هیچی نخوندم از آقای محمود دوستم

افسانه سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 08:19 ب.ظ http://ืninidari.blogfa.com

یوهو خاله چه قدر کتاب متاب خریدی... حالا خداوکیلی اصلا می ری بخونیشون. یا تبدیل می شن به گنجنامه ای برای زمان بازنشستگی
درضمن من بودم قاطی این کتابها 4 تا کتاب ورزشی بکر می گرفتم مثل همین کتاب تحلیلی بر جام جهانی 2011 که خوندنش خالی از لطف نیست تقدیم آقای همسر می کردم که دیگه به فکر ساخت و ساز تو انباری نباشه
راستی اون کرمه واقعا زیبا بودها. کاش که همه کرم های دنیا این قدر خوشگل بودن. فک کنم خدا تو وقت اضافی درستش کرده. حسابی زمان گذشته واسش

آره بابا... البته اگه ۶۰-۷۰ صفحه خوندم ولی دیدم جذبش نشدم دیگه خودمو خسته نمیکنم و میذارمش کنار
:))))))))) نه بابا نمیخونه ایشون فقط هیجان بازی رو دوست دارند اونم چون قراره منو دق بدن با صدای بلند تلویزون و اون صدهای انکر الاصوات گزارشگرا
واقعا زیبا بود خاله... من تو عمرم نرم تنی به این زیبایی و پرابهتی ندیده بودم

فانی دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 10:19 ق.ظ

منم کتاب دوست دارم .. ولی دیگه نه این همه!.
انگلیسی تو خواب خوبه خوبه :))) نمیدونم چرا ولی یه درصد فکرشم خندم میندازه ..
اوه پازل ۱۰۰۰ تیکه .. خونه ما که انقد بچه مچه میومد که تو همون نقطه اول مونده بود!! هر سری یه تیکشو از یه گوشه اتاق پیدا میکردیم .. آخرش مامانم کمپلت ریخت سطل زباله :دی

راستش به نظر منم خیلی مسخره میاد آدم تو خواب زبان یاد بگیره ولی دیگه شوشو خان خواسته بود و نمیشد نگرفت براش
من اصلا نمیدونم چرا این پازل رو خریدم چون به هیچ وجه حال و حوصله ی درست کردنش رو ندارم... این پازله رو هم بازش کردم و تا دیدم چقدر سخت و زیاده دادمش به برادرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد