روزهای من
روزهای من

روزهای من

ملوسک من ...

میدونی چیش جالبه؟ اینکه بعد از ۳۰ سال پدرت رو ببینی که دوباره شده قد یه فنقل و چنان اداهای ناز و بامزه‌ای درمیاره که دلت میخواد درسته قورتش بدی!

ادامه مطلب ...

روزمره

ساعت ۷ صبح

در بلندترین نقطه ویلا نشستم. روبروم یه دشت وسیع قرار داره با یه عالمه باغهای زیبا. نمیدونم چرا تا حالا اینجا نیومده بودم؟! اصلا باورم نمیشه وسط بیابون برهوت یه جاده وجود داره به زیبایی جاده چالوس و یه منطقه هست خیلی زیباتر از اوشان و فشم و آهار! عجبا!چرا همیشه فکر میکردم جای سبز و قشنگ فقط اونجاهاست؟ کلی جای دیدنی و قشنگ رو از دست دادم بخاطر این جهالت!

ساعت ۲ بعدازظهر

با اینکه صبح زود بیدار شدم ولی مث بقیه خوابم نگرفته. نمیدونم اینا چرا تا یه جایی میان خوابیدنشون میگیره؟ یعنی همین خواب و نمیشه تو خونه داشت؟ اگر میان مسافرت که بخوابند آخه اصلا چرا زحمت مسافرت رفتن رو به خودشون میدن؟ خوب همون خونه میموندن و میخوابیدن دیگه! فقط آی خوشم میاد اینجا مگس زیاد داره و این مگسای نازنین تا میتونن برای خواب آقایونای تنبل هی مزاحمت ایجاد میکنند. محمد که انقدر عصبانی شده از دستشون، هی میگه یکی این پشه ها رو بکشه!

ساعت 5 بعدازظهر

آخیـــــــــــــــــــش... عجب باد خنکی میاد

ساعت 9 شب

چرا آسمون اینجا اینجوریه؟ یعنی گردوغبار اینهمه زیاده که نمیذاره ستاره ها نمایون بشوند؟ چقدر غریبه این شب... باز حالا شبای پیش یه ماهی تو آسمون بود و همه جا رو روشن می کرد با نور خوشگلش ولی امشب ازش خبری نیست که نیست. مائیم و این آسمون عجیب و غریب بی ماه و ستاره!

شب اول یادمه تا ساعت 3-2 شب بیدار بودیم و همش حرفای ترسناک میزدیم. انقدر از جن و پری گفتیم که خودمونم باورمون شد، موقع خواب تو رختخواب همش منتظر بودم کله ی یه جن پشمالوی گنده از تو پنجره ظاهر بشه و بهم دهن کجی بکنه! ظاهرا حال بقیه هم بهتر از من نبوده! با اینکه ترسیدم ولی خیلی بهم چسبید؛ مدتها بود اینجور دسته جمعی نترسیده بودیم

ساعت 9:30 شب

احتمال زیاد یا آخر شب و یا فردا صبح زود راهی تهران میشیم. از فردا دوباره مائیم و تهران و شلوغی و هوای کثیف کثیف گروغباری!

 

خط خطی اندر خط خطی

با اینکه از قبل خودم نتیجه رو میدونستم ولی نمیدونم چرا باز هم منتظر یه معجزه بودم؛ منتظر بودم 
ادامه مطلب ...