روزهای من
روزهای من

روزهای من

Confession of A Shopaholic

با سوفی کینزلا از سال ۱۳۸۴ آشنا شدم؛ همان زمان که هنوز رمانهای عاشقانه ی خارجی اجازه چاپ داشتند و تو می‌توانستی کتابهای خوبی را در این زمینه پیدا کنی؛ کتاب «رازم را نگه دار» سوفی خانم یکی از این کتابهاست. با اینکه حجمش زیاد بود و حوصله می‌طلبید برای خواندن، اما بعد از خواندن همان یکی دو صفحه اول خودبه خود راغب به خواندن مابقی کتاب شدم و در یک بعد ازظهر زیبای اردیبهشت ماه شروع و تمامش کردم. بعدش بارها و بارها خواندمش دوباره و بارها و بارها خندیدم و عاشق شدم از دست قهرمان داستان که ظاهرا دخترکی کلامزی و چلمنگ است. سال بعد اما وقتی به شوق خرید کتاب دیگری از سوفی خانم عازم نمایشگاه شدم از انتشارات درسا شنیدم که این قبیل کتابهای خارجی دیگر مجوز چاپ نمی‌گیرند. دلم می‌خواست آثار بیشتری بخوانم از سوفی جان پس در گوگل سرچ کردم و آنجا به این مطلب رسیدم که فیلمی براساس داستانی از سوفی کینزلا ساخته شده به نام «اعترافات یک معتاد به خرید». حالا کارم شده بود هفته به هفته رفتن سراغ فیلمی محل و سراغ این فیلم را گرفتن... بالاخره بعد از یک سال و نیم گشتن و گشتن، پیدایش کردم و با ولع هرچه تمامتر به تماشایش نشستم همانگونه بود که انتظارش را داشتم... مثل کتابش هم لطیف بود و هم خنده‌دار؛ و راستش را بخواهی باید اعتراف کنم که یک جورهایی برای سن و سال من مناسب نبود و صدالبته که باید از قد و قواره‌ام خجالت می‌کشیدم ولی نه کشیدم و نه می‌کشم!!! چه خیال کرده‌ای که من خودم را برای دیدن یک فیلم کاملا جدی اینهمه به دردسر میندازم؟ عمرا! یعنی آن کار را هم اگر بدانم فیلمی یا کتابی ارزش دیدن و خواندن دارد، حتما انجام می‌دهم ولی دیدن این فیلم برایم صرفا به منزله ی مصرف قرص آرامبخش بود و بس. بارها گفته‌ام و می‌دانی، من از تنش و اعصاب خردی، گریه، ماتم و بدبختی، مصیبتهای راه به راهی که سر قهرمانهای داستانها بیاید بیزارم و اصلا و ابدا دور و بر داستانهای اینچنینی نرفته و نمی‌روم هرگز. به همین دلیل بنده طرفدار تمام داستانهای آب دوغ خیاری ولی جذاب و دوست داشتنی خارجکی می‌باشم 

و اما ماجرایی فیلم... داستان در مورد دختری است که علیرغم بدهکاری زیاد و کم پولی، عاشق خرید لباس، کیف و کفش مادرک دار است و هر کار می‌کند نمی‌تواند به خود نه بگوید (خوب دقت کنید... ببینیداین دخمر خانم آشنا به نظرتان نمی‌آید؟) و خلاصه ماجراهایی سرش می آید بخاطر این خصلت تا اینکه تحت تاثیر دوستان و مردی که دوستش دارد سعی میکند که خیلی خیلی جلوی خود را بگیرد اما بالاخره برای آخرین بار، ولخرجی می‌کند و یک شال سبز کشمیر می‌خرد و این تازه شروع ماجراست... دختر ما در مجله شروع به کار می‌کند و صاحب ستونی در مجله می‌شود و در آخر هر مطلبی که می‌نویسد به جای نامش می‌نویسد «دختری با شال سبز»! از قضا مطالب این دخمر بدجور مورد استقبال قرار می‌گیرد و همه دوستش دارند... شال گردن سبز نقش مهمی را از اواسط داستان به بعد ایفا می‌کند...  

به نظر من دیدن این فیلم در یک عصر بارونی چهارشنبه که فردایش تعطیلی، خیلی میچسبد

 

پ.ن. خبر خوب برایم اینکه ظاهرا سه کتاب جدید از سوفی جان در ارشاد منتظر و امیدوارند به دریافت مجوز... امیدوارم مجوز بگیرند هر سه تایشان

نظرات 7 + ارسال نظر
بانو چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 04:09 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

نمی دونم چرا حس می کنم این فیلم رو دیدم... اما اصلا اصل داستان رو یادم نمیاد...

fafa پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.longliveahmad.blogfa.com


ممنون از معرفی این خانوم و فیلم دوستم... من الان ناراحتم که این فیلم رو ندارم ...

شاذه پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 04:16 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جان
منم عاشق این قصه هام. مرسی از معرفی فیلم

دکتر پرتقالی جمعه 13 آبان 1390 ساعت 11:50 ب.ظ http://dr-orange.blogfa.com

ندیدم اما در اولین فرصت میرم سراغش

مینا-دفتر خاطرات شنبه 14 آبان 1390 ساعت 08:39 ق.ظ

بهار لم دراز کشیدی روی تخت و با صدای بارون کتاب خوندی؟؟؟؟؟؟ منم دلم خواست خوب
ولی عیبی نداره درسم که تموم بشه تلافی میکنم

مموی عطربرنج شنبه 14 آبان 1390 ساعت 11:57 ق.ظ http://attrr.com

دوس جون! بیا یه چیزی بهم تزریق کن که ذوق کتابخونی من دوباره برگرده!!!

ساتی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 04:39 ب.ظ

گلی میشه بگی این فیلمو از کجا گرفتی؟خوب منم میخوام ببینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد