روزهای من
روزهای من

روزهای من

سالی که نکوست ...

روزهای آخر اسفند روزهای جالبی هستند؛ همگان چنان در حال جنب و جوش و تکاپو هستند که تو گویی قرار است 29 اسفند دنیا تمام شود؛ هیجانات مردم به همان اندازه هستند. اداره جات، بانکها، مراکز خدماتی و درمانی و نظایر اینها چنان حرف از آنور سال می زنند که حس می کنی آنور سال با تو واقعا به قدر سالی فاصله دارد و نه انگار که اختلاف زمانی تنها دو هفته است... همین است که می گویم روزهای آخر اسفند روزهای جالبی هستند برای خود. 

بعد با شنیدن صدای توپ، سال نو می شود. سالی که هرچند می گویند گر نکو باشد از بهارش پیداست، لیک کسی نمی داند که همراه خود چه وقایع و اتفاقاتی را به ارمغان می آورد. همه خوشحال و خندان روبوسی می کنند، به دیدار هم می روند، کنار یکدیگر عکس به یادگار می اندازند و در دل بنا را بر این می گذارند که حتما بایست سال خوبی باشد این سال.  

هفته ی اول سال جدید برای ما هرچند با آرامش شروع شد و با شمال رفتن، خرید کردن، میهمانی رفتن و کمیش هم به قر و رقص و پایکوبی گذشت، ولی چند روز اول هفته دوم برایمان به شرکت در مراسم نامادری پدرم گذشت که از روز دوم عید به کما رفته بود تا دهم که به رحمت ایزدی پیوست. یک روزش به گشت و گذار در تهران و بازدید از کاخ نیاوران طی شد یک روزش به میزبانی از دوستان یک روزش به خواب یک روزه و یک روزش هم به جمع آوری آرامش برای ذخیره و استفاده در هفته ی اول کاری بعد از دو هفته، گذشت؛ که امان از این هفته ی سوم فروردین که هرچی می گذشت انگار قصد تمام شدن نداشت جانی از ما گرفت تا تمام شد! 

*** 

این روزها حسابی با کتابهای بچه های نودوهشتیا رفته ام سر کار، هرچند که به قول مریم انگار همه شان را یک نفر نوشته است اما در واقع هر کدام هنر دست یکی از کاربران است... کتابهایی مانند اسطوره (نویسنده پگاه)، هیچ وقت دیر نیست (مهسا ظهیری) و بانوی قصه (نویسنده betse) آدم را وادار می کنند که بروی و کتابهای قبلی نویسنده را بخوانی اسطوره و بانوی قصه رمانتیکند اما هیچ وقت دیر نیست پلیسی جنایی و عاشقانه است. البته این میان بگذار آمین نگاهت باشم (شازده کوچولو) و او دوستم نداشت (پری 63) هم جزء لیست بودند اما تمام شدند؛ آمین عاشقانه بود اما او دوستم نداشت بسیار لطیف و زنانه بود به نظرم مخصوصا اینکه پری خانم روزی یک یا دو پست می گذاشت و خیلی خواننده را در خماری نمی گذاشت... در حال حاضر هم مشغول خوانندن رمان باران هستم که یه جورایی مثل داستان زنان کوچک است حتی خود نویسنده هم یه جایی اشاره به این موضوع می کند تا ببینیم پگاه خانم و مهسا خانم کی قرار است از خماری درمان بیاورند. 

 او دوستم نداشت (کلیک

*** 

سریال پایتخت سریالی بود که بعد از چند سال توانست مرا بیننده ی سریال صدا و سیما کند، دوستش داشتم، دست بازیگرانش درد نکند (چون از کارگردانش خوشم نمی آید، دلم هم نمی خواهد از او تشکر کنم) 

در حال حاضر سریال گریم جزء سریالهای مورد علاقه ام است 

*** 

این مدت بارها آمدم که اینجا را آپ کنم اما هر بار اتفاقی می افتاد که نمی شد، تا الان که بالاخره فرصتش دست داد که بیایم و یک دل سیر که نه (هنوز خیلی حرفها دارم برای گفتم اما چون وقت ندارم)، یک دل نمیه سیر باهاتان صحبت کنم. ممنونم از دوست جون، مینا گلی، غزل عزیز، شاذه ی مهربان و الی جانم که جویای حالم بودید و عید را تبریک گفتید. 

امیدوارم سال جدید برای یکایکتان سرشار از سلامتی، شادکامی و بهروزی باشد