روزهای من
روزهای من

روزهای من

آقای ...

آقای رسانه ملی، حواست هست چه بلایی سر ما و دلهایمان آورده‌ای؟ خبرت هست دیگر احدی تماشایت نمی‌کند و من چقدر دلتنگ تماشای تو در کنار خانواده هستم؟ با اینکه از وقتی به یاد دارم تمام لحظات و گفتار لطیف و عاشقانه را یا حذف کرده‌ای یا سانسور، اما من دلم برای عشق ریوزو به اوشین، من دلم برای زنان کوچک، برای جودی و جرویس.... من دلم برای سرزمین شمالی و خانوداه ی فور اور گرینت تنگ است! می‌دانی از آن سال لعنتی به این ور همه تحریمت کرده‌ایم و دیدن تو الان به جرمی در قانون نیامده می‌ماند؟ و خبر داری برای آن اخبار سراسر دروغت کسی حتی شیشکی هم نمی‌بندد دیگر چه رسد به باور کردنش؟ لامصب تو حتی اخبار هواشناسیت هم دروغ است دیگر وای به حال اخبار سیاسی-اجتماعی-اقتصادی و فرهنگیت!!! حواست هست داری چه بلایی سر کودکان دیروز که ما باشیم و بچه‌های فردا که کودکان ما باشند میاوری؟ پس چه شد آن کارتونها و برنامه‌های کودک و نوجوان پسند؟ سر پرین و کوزت و حنا و لوسی‌می و آنت و سباستین و نل و توشیشان و آنهمه موش و اسکیپی و مادربزرگه و دنیای شیرین دریا و و و چه آوردی؟! آخر این مردک پشمالوی چاق بیریخت عینکی را دیگر از کجا پیدایش کردی که به عنوان انسانی لطیف و مهربان به خورد نسل آینده دهی؟! مگر الهه خانم یا گیتی خانم یا اصلا همین ایرج خان طهماسب قند عسل خودمان چه‌شان بود؟ این سیبیل از بناگوش در رفته که در پناه آنهمه یال و کوپال، صورتی کاملا ناشناس دارد کجایش به درد برنامه کودکان می‌خورد آخر؟  

آقای رسانه ملی امیدوارم روانه سینه قبرستان شوی که همان دنیای کوچک اما نسبتا زیبایمان را هم بر هم زدی! حناق بگیری که خفقان را برایمان به ارمغان آوردی! آن لشگر کرمانت همگی خسبیدند که دیگر هیچکدام از برنامه‌هایت را نمی‌بینیم؟ راحت شدی حالا؟ لعنتی دلم برای آن برنامه‌ها و برنامه سازهای قدیمت تنگ است! من دلم آرایشگاه زیبا می‌خواهد و خانه‌ای سبز؛ من دلم خودروی تهران 11 میخواهد و کتابخانه هدهد؛ من دلم همسران می‌خواهد و خیرالله گنجینه اسرار؛ من دلم محله ی بروبیا میخواهد و مدرسه ای که بارها و بارها دیر می شود؛ من دلم قصه های جزیره می خواهد و آن شرلی با موهای قرمز؛ من دلم شمال شصت می خواهد و خانم مارپل؛ من دلم شرلوک هولمز میخواهد و اولیور توئیست؛ دیگر حتی دلم برای آن آتقی و آینه عبرتت هم تنگ است! لعنت به تو و برنامه گردانانت! لعنت به هرچه نابودگر خاطرات است... اصلا لعنت به این دل که مدام یاد قدیم می کند! یاد آنهمه سادگی و صمیمیت... الان دیگر حتی قهرمانها هم شبیه خودشان نیستند؛ لعنت به گذر عمر...لعنت به هر چیز کوفتی که این حال خراب را در من ایجاد کرده است! لعنت! 

نظرات 16 + ارسال نظر
شاذه شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 11:19 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

رسانه ی ملی هر بعدازظهر داره حنا دختری در مزرعه رو نشون میده و هر بعدازظهر آهنگش منو غرق می کنه تو خاطره هام...

سارا...خونه مهربونی ها... یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 07:48 ق.ظ

دستت طلا...خیلی با خوندنش حال کردم...

مینا-دفتر خاطرات یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 08:01 ق.ظ

بهار مدینه گفتی و کردی کبابم. خداشاهده دیروز تو اداره همین بحث بود. همکار ۴۰ ساله مرد ما میگفت دلک یه ریزه شده برای سریال های شب های زمستونیه ۱۰-۱۵ سال پیش....
ما که تو کل فامیلمون یکی دو تا خانواده بیشتر تلویزیون ایران رو نمیبینن. فقط ماهپاره!
حالا عین عقده ایی ها اومدن یه مدت رو GEM پارازیت انداختن. ببین چقدر ضعیفن. فکر میکنن میتونن مردم رو حبس کنن تو شیشه!
مردم کور و کر و لال هم که بشن ولی نفهم که نیستن.

مینا-دفتر خاطرات یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 08:01 ق.ظ

راستی دوستم یه سوال. دیگه تو اون وب جدیده نمینویسی؟

مموی عطربرنج یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 10:45 ق.ظ http://attrr.com

من دلم برای تمام کودکیهایم تنگ است...من دلم ایران قدیم را می خواهد...من دلم نسل سوخته نمی خواهد!

fafa یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.longliveahmad.blogfa.com

اون همه خاطره چه بلایی داره به سرش می یاد شدیم عین مامان باباهامون که همش از فیلم فارسیای قدیم میگن و خوشیاشون

مامان سمیر یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://fasamir.blogfa.com

منم دلم برای برنامه های تلویزیون خودمون تنگ شده .برنامه هایی که قدیما کلی ازش خاطره داریم .اما از بعد اون روزا اصلا نگاه نمیکنم .بعد چی نگاه میکنم ؟به قول دوستی ماهپاره .با اون برنامه های عالیش .یعنی دو تا سریال درست و حسابی نداره .بیشتر از اینکه اموزنده باشه خانمان براندازه .اما من فقط به خاطر دیدن لباس و رنگ نگاه میکنم .

افسانه یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

جانا خاله سخن از زبان ما می گویی...
ای کاش یکی از این عوامل رسانه ملی بیاد رو وبلاگت حرف دل مردم رو بخونه...

فانی یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 01:51 ب.ظ

وای بهاره جونی اصن همین عکس که گذاشتی کلی از خاطراتو زنده کرد کارتونای قدیم و فیلماش واقعن می ارزید به جدیدا ، الان که کارتونا شدا بزن بزن ..
خیلی قشنگ نوشتی

الی یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

نه دیگه ما باید تا جایی که میشه با سریالی مثل تا ثریا غصه بخوریم و اشک بریزیم
شادی چرا ؟!
اون شمال ۶۰ به اندازه ی همشون خاطره انگیزه...

لیلیَن یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 04:07 ب.ظ http://lilien.blogsky.com

منم دلم برای قدیم ها تنگ میشه میدونی انگار یه جورایی بخاطر حال روحی الانمون هستش. چند هفته پیش شبکه نمایش سریال آینه رو نشون داد تا تهش نگاه کردم اونقدر بهم مزه داد.

خورشید یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 04:54 ب.ظ http://koochedeleman.persianblog.ir

واقعا که همه چی از زمین تا آسمون عوض شده . عجیبه که دوران بچگیمون با اینکه همش جنگ بود و کمبود و هزار مشکل دیگه خوشحالتر از الان بودیم و الان همش باید بگیم یادش بخیر

بانو دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

یعنی با گفتن اسم هر سریال و فیلمی... می رفتم قدیما و تو فیلما گم می شدم...
یادش بخیر... واقعا یادش بخیر...
واقعا چرا باید حسرت گذشته ها رو بخوریم...

طناز سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 07:50 ق.ظ

وای! این نوشته چه کرد با دل من...

بی سرزمین تر از باد سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 06:44 ب.ظ

سلام بهاره عزیز
راستش من از بچه گی خیلی با تلویزیون میونه خوبی نداشتم.اما مشخصا می بینم که تو کل سیستم داره سعی میشه که روز به روز بچه ها بی سوادتر و بی اطلاع تر بشن.
مگه دیوانه ن که آدمهای با اطلاع تربیت کنن؟

الی جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 01:13 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

نیستی بهاره جون ؟
حالت خوبه ؟

خوبم الی جونم مرسی
میام امروز... راستش یه کم نوشتن خونم کم شده بیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد