روزهای من
روزهای من

روزهای من

اگه میخوای ...

اگه دنبال یک کتاب خوب و دلچسب می گردی، کتاب «به سادگی خوردن یک فنجان چای» از نازنین لیقوانی را بخون؛ 

اگه دوست داری یک فیلم لطیف لطیف قشنگ ببینی، فیلم بیکامینگ جین رو ببین؛ 

اگه دلت یه موسقی قشنگ و مشتی جدید میخواد، سری سی‌دی‌های «موسیقی ملل» و بگیر؛ 

اگه دلت هوس یه چیز خوشمزه کرده، برشتوک رژیمی «فمیلیا» (رنگ آبیش) و بگیر و همرا شیر بخور؛ 

اگه دلت یه رمان عاشقانه میخواد، کتاب «همخونه» رو بخون (پارازیت... یعنی میخوای بگی تا حالا نخوندیش؟!)؛ 

اگه دلت یه فیلم نوستالژیک میخواد، برو سراغ کارتون اسکروچ! 

اگه هوس دلهره و اضطراب کرده دلت، برو به دیدن فیلم حریم ولی رو من یکی اصلا حساب نکن که همرات بیام!  

اگه دوست داری هرچی بدو بیراه بلدی نثار یه نفر کنی، بشین پای اخبار صدا و سیما، خودشون راهنماییت میکنن که به ترتیب اول به کی فحش بدی! 

اگه دلت یه تجربه ی جدید و هیجان انگیز میخواد، برو اسکای دایوینگ! (پارازیت... اگه مردی برو!) 

ولی اگه یه آهنگ لطیف و عاشقانه میخواد، آهنگ مثال تور ماهیا رو گوش کن و حالش و ببر

مثال تور ماهیا٬ تار دلم ز هم گسسته
می خوام بگیرم دامنش، با این دو دست پینه بسته
دلم میون سینه ام به خون نشسته
مثال قایقای پیر، تنم شکسته
دل ز دستم گله داره، من ز دست دل شکایت
نتوانم پیش یارم غم دل کنم حکایت .....
ای آسمون بی ستاره، با دل من کن مدارا 

برهم مزن دگر دوباره، آشیون عشق مارا 

لای لای لا لای لالای لالای لای لالالا لالای لالای لای

حریم!

اگه تا دیروز ازم می‌پرسیدن طرفدار چه جور فیلمی هستی و بیشتر دوست داری چه نوع فیلمی ببینی، فوری جواب میدام: من عاشق فیلمهای رمانتیک و هپی اندینگ هستم ولاغیر! اصلا حال و حوصله و اعصاب دیدن فیلمای خشن و جنگی و یا وحشتناک و ندارم. آخرین فیلم وحشتناکی هم که دیدم فچ کنم 9-10 سالم بود. حتی اسم فیلمه هم یادم نیست فقط اینش یادمه که یه عده جوون میرن تو یه کلبه وسط جنگل بعد دیگه از اون به بعد همش یه روحه اذیتشون میکنه و اینا هم میندازنش تو زیر زمین بعد اونم هی کله شو میکوفومد به در زیرزمین. اینقدر این فیلمه برای من فسقلی ترسناک بود که اون شب مامان اینا مجبور میشن بهم قرص آرامبخش بدن تا خوابم ببره؛ حتی هنوزم که هنوزه همینجورم؛ اگه یه زمانی ناخواسته صحنه ی ترسناکی ببینم حالا حالاها از یادم نمیره؛ دیگه تو خودت حساب کن ببین من چقدر شجاعم!

ادامه مطلب ...

روزمرگی

الهی سر تخته بشورن این رئیس روسای ما رو. اینترنتمون و که محدود متمایل به قطع کردند هیچ، تازه هر روز میان چکمون میکنن که کی کجاها رفته و چقدر از اینترنتش استفاده کرده. یعنی دلم میخواد برم یه فس کتک سیر بزنمشون دیگه واقعا شورش و درآوردند. از اون طرف همین اینترنت زپرتی ای که برامون گذاشتند، مدام قطعه و ارور میده. کامپیوتر خودمم که دیگه رسما مرخص مرخصه؛ منفجر شده و تا روشنش میکنی یه قارقار شدید میکنه و تالاقی خاموش میشه؛  تازه خاموشم نشه من ای دی اس ال ندارم و باید مث زمون شاه وزوزک و به روش دایالی کانکت بشم که اونم یه درمیون جواب میده، انقدر اعصابم و خرد کرده که دلم میخواد از همین طبقه پنجم پرتش کنم پایین که دیگه چشمم به ریخت کج و کوله اش نیفته. دعا کنید زودتر این پوله بیاد دستم تا از شر این کامی پیر پاتال راحت بشم، قرار بود این ماه بخریم ولی یه هزینه های الکی و ییهویی برامون پیش اومد که نشد.  

پنجشنبه پیش رفتم نمایشگاه کتاب، بر عکس پارسال که خیلی راحت کتابایی و که میخواستم پیدا کردم، امسال اصلا نتونستم از اون نویسندگانی که دوست دارم چیزی بگیرم یعنی درواقع چیز جدیدی نداشتند که بخوام بخرم. از انتشارات البرز کتاب دریا، همبرگر، اشراف زاده، ... با دوتای دیگه که اسمشون یادم نیست رو خریدم اونا هم سه تا کتاب بهم کادو دادند، از انتشارات درسا یه کتاب تونستم بخرم که اسم اونم یادم نیست فقط یه نسترن داشت تو اسمش، از انتشارات پرسمان کتاب کولی و قلبهای بی اراده ی سیمین شیردل و خریدم از انتشارات علی هم 4 تا کتاب از اون لمپن در پیتا که هیچ روشن فکر سیخونکی عصا قورت داده ای حتی نگاه به عکس جلدشم نمیندازه، خریدم، خوب کاری کردم حالا محمد قول داده یا پنجشنبه یا جمعه دوباره یه سر بریم بلکه بتونم چندتا کتاب از باربارا کارتلند و چند تا هم از ساندرا براون پیدا کنم.  

مشی جونم کجایی تو ایده جونم درست میگی یه جورایی کنج عزلت گزیدم مادر، میگم بیا من دستام و از این سرکنج بدم به تو در اون سر کنج تا هردوتاییمون در بیاییم از این عزلت؟ هاین؟ موافقی؟بلوطی دلم برات یه ریزه شده سیندخت جونم برای تو هم همینطور، دکتر پرتقالی جونم خیلی وقته از حال و احوال تو هم بی خبرم، افسانه جونم، آنتیگونه جان، آقای بهنام و جناب اینموریکس و.... ببخشید که نمیتونم بهتون سر بزنم، در اولین فرصت مزاحم همه تون میشم 

قفل

 چند وقت پیش صورتی بسیار خفن، ناجور، نافرم، آبروبر و ضایع، در دبیلو سی اداره گیر کردم! قفل لامذهب لامروته بی پدر و مادر باز بودها؛ ولی در، باز نمیشد که نمیشد که نمیشد! این سرویس بهداشتی هم که مخصوص ما 4 تا خانوم این طبقه ست هیچ جایی قرار نداره جز یه ذره اونورتر اتاق خانم مدیر! هرچی این دره رو باز و بسته کردم که باز بشه نمی‌شد، بعد خواستم یکی رو صدا کنم، دیدم بابا خیلی زشته آخه مگه اینجا سر جالیزه که داد بزنم بیان نجاتم بدن؟ تازه گیریم سر جالیزم باشه آخه اینجا هم جاست که من توش گیر افتادم که بخوام داد بزنم؟ هاین؟ نتیجه این شد که انقدر این دره رو باز کردم و اونم انقدر تلق تولوق کرد که بالاخره خانوم مدیر به فریادم رسید و اومد از اونور در گفت شما مشکلی دارید؟ حالا بگذریم که لحن گفتارش یه چیزی بود تو مایه‌های بچه مگه مرض داری چرا اینجوری می‌کنی؟ هیچ وقت تو عمرم از شنیدن صدای رئیسم اینقذه خوچحال نشده بودم. زودی گفتم جسارته بله، قفل در ظاهرا خرابه خانوم مدیر هم که خانومی بسیار خجالتیست، هول شد و گفت حالا حالتون که خوبه؟ راستش و بخوای داشتم میمردم از خنده اون طرف در؛ خوب شد که خانوم مدیر قیافه ام و نمیدید وگرنه به توان 2 آبروم میرفت گفتم بله خوبم، ممنونهیچی خلاصه بعد از 10 دقیقه، عملیات نجات اینجانب تموم شد و بنده به سلامتی و میمنت نجات یافتیدم 

پ.ن. جناب فرشید خان چرا بخش نظردونی و بستی جان من؟ هاین؟

عالم ...گان

گاهی پیش میاد که بدون دلیل ناراحتی و یه غم قد یه کوه رو قلبت سنگینی میکنه و یه بغض قد یه پرتقال گیر میکنه تو گلوت و این حالت تا یه هفته هم ول کنت نیست که نیست. تو این مدت کسل، غمگین، بی‌حوصله، کیثف و پژمرده میشی و همچنین قشنگ و تمیز دلت مرگ میخواد؛ پس تخوتخوابت و میگیری رو به قبله و هرآینه منتظری که حضرت ملک‌الموت بیاد سراغت و خلاصه به قول خودت خلاصت کنه از این زندگی نکبتی! حالا اگه ازت بپرسند مثلا یه نموره از نکبت بودن زندگیت و بگو که ما هم بدونیم، همینجور مات و حیرون میمونی که اصلا نکبت یعنی چی؟ بعد ازت می پرسن تو که نمیدونی نکبت چیه چرا میگی زندگیت نکبتیه؟ اونوقت تو در جواب میگی من نیدونم فقط دیدم تو اون سریال پریشبیه که سراسر گریه و دلضعفه بود، قهرمان فیلم اینجوری به خدا میگفت! در اینصورت من ترجیح میدم چیزی بیشتری بهت نگم چون اگه بخوام بگم نمیتونم جلو این زبون لامذهبم و بگیرم و آنچه که نباید بارت میکنم! فقط همینقدر بهت میگم که: پاشو جمع کن خودت رو ببینم! منو بگو فکر کردم چی شده حالا! 

ولی گاهی هم پیش میاد که

ادامه مطلب ...