روزهای من
روزهای من

روزهای من

هویجوری

مبلمان استیلی را که ۲ سال پیش خریدیم، بخاطر جولانهای آینده دخترکم، فروختم و به جایش یک دست مبلمان راحتی سفارش دادم که تا هفته ی دیگر تحویلم می دهند. یک سرویس خواب خیلی زیبا هم دیدم برای خانم اما خوب خیلی گران است ولی از طرفی بجز این سرویس خواب هیچ چیز دیگری نظرم را جلب نمی کند نمیخواهم سرویس خوابی تکراری با رنگهای جیغ و مدلی تکراری بگیرم برای دخترم! میخواستم فقط اتاق دخترم را کاغذ دیواری کنم اما از دولتی سر مبلمان استیلم، اکثر دیوارهای پذیرایی زخمی شده اند، نه حوصله ی نقاشی دارم و نه تحمل بویش را برای مدت مدید، درنتیجه ظرف پنجشنبه و جمعه باید کل خانه کاغذ دیواری شود...انقدر کار دارم که وقتی دانه دانه یادم میفتد چه کارهایی مانده استرس برم میدارد! حال جسمانیم هم روز به روز بدتر و بدتر می شود. صبحا که واقعا به سختی میایم اداره از طرفی دل ضعفه امانم را بریده یعنی باور کن از این طرف غذا میخورم از آن طرف ظرف 1 ساعت چنان گرسنه میشوم که بیا و ببین! تازه فقط همین نیست مشکل بعدی صحبت کردنمه==> بعد از چند دقیقه صحبت کردن یا به سکسکه میفتم یا اینکه حالت تهوع بهم دست میده و (خیلی ممعذرت میخوام) گلاب به رویتان مدام اوغ میزنم. بعد میخوام بشینمَ، انقدر این وروجک وول میخورد و میچرخد در دلم که نا و توانم را می برد. درواقع نه میتوانم بشینم یک جا نه میتوانم نشینم! بشینم یک جور اذیت میشوم و نشینم جور دیگر! خلاصه اینم از وضعیت حال و روز من.

خاله رورو!

آقا جریان این خاله رورو چیه که تا هرکی بهم میرسه فوری میگه: خاله رورو چطوره؟! این رورو ارتباط مستقیم با توپ قلقلی داره آیا؟ یا نه چومکه خانومای باردار در ماههای آخر بارداری تاتی تاتی راه میروند بهشون میگن رورو یا که اصلا چی؟! یکی بیاد منو روشن کنه در این زمینه لطفا!
پ.ن1. دوستای گلم از لطف و محبت تک تکتان ممنون و سپاسگزارم ببخشید وقت نکردم جواب کامنتاتون رو بدم ولی در اولین فرصت جواب میدم...مرسیاز لطف همگی
پ.ن2. حضرت آقا اگر در خلال کارهای سخت و نفسگیر اداره تان و نیز در حین برگزاری جلسات موهوم کاریتان گذرتان اینطرفی افتاد، مرحمت کرده و با همسر عزیزتان که بنده باشم تماس بگیرید وگرنه عواقب این تماس نگرفتن گریبانتان را خواهد گرفت ها! حالا از ما گفتن از جنابالو نشنیدن، اگه شب اومدی خونه و دیدی کل پولمو دادم یه چیز خوشجل برای خودم تهنا تهنا خریدم شاکی نشیا!  زنگ بزن جان من کارت دارم!

حال و هوای این روزا ۲

قدیما نوشتن مثل آب خوردن بود، کافی بود صفحه ی سپید ورد را باز کرده و انگشتان را روی کیبورد گذاشته و ناخودآگاه شروع کنم؛ به همین راحتی به همین خوشمزگی! اما حالا، نمی دانم طی چه فعل و انفعلاتی نوشتن اینقدر سخت شده برایم! حتی حال ندارم پشت کیس بشینم چه رسد به اینکه صفحه ی سپید ورد را باز کرده، انگشتان را روی کیبورد گذاشته و شروع کنم اوووووووووووووووووووه! کی میرود اینهمه راه را؟ منکه نیستم!
مامان قرار بود پنجشنبه شب بیاید و ما قرار بود جمعه ناهار میهمانی ولیمه مامان جان را برگزار کنیم اما مامان جان نیامد نیامد فرتی جمعه صبح خروسخوان آمد؛ هرکداممان را که بغل می کرد انقدر گریه می کرد که خدا می داند! هم مامان و هم بهنام تصویر داشتند اما صدا نداشتند! هر دو هم بلافاصله بعد از رسیدن رفتند دکتر و چند تا آمپول زدند تا توانستند کمی سرپا باشند! خلاصه به هر ترتیبی بود جمعه ساعت ۱۱ خود را رساندیم به سالن. تمام مدت نگران این بودم که نکند مامان بیاید و از میوه ها و شیرینی ها ایراد بگیرد! نکند چیزی کم بیاید، نکند مامان از شیرینی ها  خوشش نیاید (شما نمیدانید چقدر سخت است بخواهی برای مامان چیزی بخری دیگر وای به اینکه بخواهی مسوولیت میزبانی از میهماناش را بر عهده بگیری! از حول جانم هرچه سالن دار گفته بود، من دو برابرش را گرفتم! همین شد که به اندازه ی ۶۰-۷۰ تا غذا زیاد آمد، ده جعبه میوه برگشت و ۸ جعبه شیرینی ماند روی دستمان!) اما خدا را شکر همه چیز بهترین بود! شیرینی ها که اگر دست میزدی هنوز داغ بودند و تا دلت بخواهد خوشمزه! پیشنهاد میکنم اگر میهمانی ولیمه ای دارید بروید ماه بانو (بلوار مرزداران) و فقط ساقه عروس بخرید! خلاصه مهمانان کم کم رسیدند! تازه آن روز بود که خیلی از اقوام فهمیدند بنده باردار می باشم البته نه اینکه از ظاهرم چیزی پیدا باشد ها، نه، نمیدانم کدام شیرپاک خورده ی فضولی این خبر را عین بمب ترکاند در مجلس! انقدر که عمه کوچکیم آمد دم گوشم گفت بهاره هیچ کس باور نمیکند تو ۷ ماهه بارداری! این هم از مزایای تو‍پول سرخود بودن بنده خلاصه میهمانی هم به یاری خدا گذشت به خیر و خوشی. یک چیز بامزه بگویم. بهنام خوب طبیعتا کچل کرده بود، آنوقت نمیدانم رو چه حسابی سبیل گذاشته بود با فیس مثقال ریش پورفوسوری و خلاصه کلی تغییر قیافه داده بود حتی ما هم اولش نشناختیمش بعد آنوقت از بچه ۳ سال و نیمه توقع داشت بشناسدش و با عشق یورش ببرد به بغلش!!! جایتان خالی چنان وحشتی کرده بود طفل معصوم که خدا میداند؛ هرچه میگفتیم دانیال جان این آقا که میبینی بابا بهنام است به ولله اما طفل معصوم جیغ و هوار میزد که نه، بابای من مچه (مکه) است! و بعد میچسبید محکم به گردن داییش! داستانی داشتیم خلاصه.
این هم مابقی حال و هوای این روزهای من

همه چی آرومه

1. همه چی آرومه تو به من دل بستی             این چقدر خوبه که تو کنارم هستی

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم             پیشم هستی حالا به خودم می بالم

مامانم بالاخره اومد

2. ***عید همگی مبارک***


حال و هوای این روزا

این روزا انقدر گرفتارم و پرمشغله که وقت نمیکنم یه ذره به خودم برسم... از یه طرف یک دسته از کارتهای ولیمه مامان اینا رو دستم مونده که باید ظرف امروز و فردا حتما برسه دست صاحباشون، از یه طرف تدارکات اومدن مامان اینا رو باید انجام بدم، از یه طرف آخرین خواهر محمد هم جمعه عقد کرد و خوب کارای مربوط به اونم بود، از یه طرف این طفل معصومه که مظلومانه و بی سروصدا داره تو وجودم رشد میکنه و بزرگ میشه بی اونکه اذیتم کنه و مشکلی برام ایجاد کنه! این یک ماه چهل روزه با اینکه سخت گذشت اما خوب سریع هم گذشت انقدر که اصلا نفهمیدم کی ماه ششم بارداریم تموم شد و وارد ماه هفتم شدم! حالا پنجشنبه که مامان اینا بیان ما تا یک هفته-ده روز درگیر مهمون بازی و این حرفاییم اما بعدش هم مجالی برای استراحت ندارم باید بیفتم دنبال آماده کردن اتاق بچه و خرید وسائلش امیدوارم خدا بهم توان بده و کمکم کنه (همونجور که تا حالا کنارم بوده و کمکم کرده). پاهام از بسکه که دوندگی کردم و سرپا بودم کلی ورم کرده اند خودم باورم نمیشه که دارم هرشب غذا درست میکنم (الهی بمیرم برای مامانم که همیشه تمام این کارا رو انجام میداد بی اونکه خم به ابرو بیاره)... خلاصه که دارم لحظه شماری میکنم تا هرچه زودتر بیاد مامانم.

درمورد اسم کودکم هم... متاسفانه فکر کنم مجبور به قبول اسم باران بشم چون هیچ اسمی نظرمو جلب نمیکنه... اگه اینقدر از این بچه پررو باران کوثری بدم نمیومد، با کمال میل این اسم رو برای کودکم انتخاب میکردم اما چه کنم که تا یکی میگه باران، من فرتی یاد این دختره میفتم! کاش آسمان یه ذره راحتتر بود تلفظش و اینقدر همه نمیگفتند اسم سنگینیه! 

فعلا همینا رو دارم بگم راستش انقدر خسته ام که ذهنم اصلا و ابدا یاری نمیکنه... اگه بی ربطه حرفام به بزرگی خودتون ببخشید.

شاد باشید دوستان.