روزهای من
روزهای من

روزهای من

تو را گویم که ...

۱- حال و حوصل صحبت کردن==> ندارم! 

۲- پول ==> ندارم! 

3- اعصاب مصاب==> یوخدی! 

4- دل و دماغ==> اونم یوخدی! 

5- مگه نمیگم اعصاب مصاب ندارم؟! خودم میدونم==> تا حالا هرچی گفتم همش یه معنی داره، تو دیگه گیر نده! 

6- دلیل ناراحتی==> هرچی فکر میکنم دلیلش و پیدا نمیکنم! 

7- سریال جدید کره ای خریداری شده==> دختر من (My Girl)،بجز 2-3 قسمت اول، باقی داستان  قشنگ و جذاب و عشقولانه بود! 

8- جدیدترین ضد حال==> درست سر چند سکانس آخر سریال بالا، سی  دی خراب شد و نشون نداد که نداد!  

9- یه ضد حال قبل از جدیدترین ضد حال==> کانال فارسی 1مون نشون نمیده و هرکاریش میکنم به هیچ صراطی مستقیم نمیشه که نمیشه! 

 ۱۰- امیدوارم خدا==> باعث و بانی پارازیت اندازا رو چلاق کنه!

11- کتاب در دست خوندن==> مهر من، ولی زیاد جذاب نبوده تا اینجا!  

12- آخرین خبر پیرامون خودم==> 2 کیلو و نیم کم کردم! 

13- هورااااااااااااااااااااا

14- یه خبر جدید==> مدیرم عوض شده، میخواد منم با خودش ببره، میگه من حتی اگه از این سازمان هم برم، باز تو رو با خودم میبرم! 

15- خوشم نیومد... هیچ خوشم نیومد! 

16- من اینجا بس دلم تنگست و ... 

امان از روزی که بخوای و نشه ...

میدونی راستش اگه بتونی و نکنی، مهم نیست؛ یعنی بازم قدر سلامتیت و یا چیزهایی که داری رو نمیدونی؛ باید بخوای و نتونی؛ اونوقته که میفهمی چقدر قبلا خوشبخت و شاد بودی و خودت خبر نداشتی... وقتی میری سر یخچال و یه لیوان آب یخ یخ یخ مشتی رو هولوپی قورت میدی، هیچ وقت فکر اینو نمیکنی که یه روزی ممکنه مجبور بشی به قدر یک چهارم استکان آب ولرم بخوری اونم نه همینجور هرتی و هولوپی، قلپ قلپ باید بخوری عزیزم و همینجور میشه که خوردن همون فیسقول آب، 5 دقیقه وقت نازنینت و میگیره! زمانی که غر میزنی که وقت کافی برای خوردن صبحانه  مفصل نداری، هیچ وقت فکرش رو نمی کنی که ممکنه روزی برسه که خوردن یک تکه نان تست خشک و خالی برات خوشمزه تر از یک کیلو نون خامه ای بشه! وقتی که یه روز انقدر سرت شلوغ میشه که فرصت ناهار خوردن رو پیدا نمیکنی، و وقتی میرسی خونه عین این ندیدبدیدای از قحطی در رفته میفتی به جون هرچی خوراکی تو خونه ست، یاد اون روزی رو نمیکنی که ممکنه مجبور بشی چند روز بجای خوردن غذا، سرم نوش جان کنی تازه باید هی هم بدنت و سوراخ سوراخ کنن تا بتونن اون رگای نازکت و پیدا کنن! هیچ وقت اینها رو درک نمیکنی تا یه روز دچارشون بشی و وقتی شدی، بعد از یه هفته مصیبت کشیدن و دربه دری و به شیوه ی اولیور توییست (جیره بندی) غذا خوردن، چقدر گاز زدن و خوردن یه پر سیب برات لذیذ و دلچسبه وقتی که میخوای و میتونی! چقدر احساس سلامتی میکنی وقتی دکی جان بهت میگه میتونی از  امشب غذا بخوری ولی یادت بشه وحشی بازی درنیاری موقع خوردن (پارازیت... این قسمت و به این صراحت نگفت، خیلی محترمانه تر گفت) و تازه این موقع ست که قدر نعمت سلامتیت رو میدونی و خداوند عالم را صدهزار بار شاکر میشی برای نعمتی که بهت داده... به همین دلیله که میگم باید بخوای و نتونی تا بفهمی که چی میگم بالام!

آخه یعنی چی این کار؟

من نمیفهمم چرا بعضی از ما آدما وقتی از جایی یا کسی ناراحتیم، یه چوب میگیریم دستمون و هرکسی و که حس کردیم مثل اون آدم خطاکاره، باهاش میزنیم؟! چرا فکر نمیکنیم که بابا جان من آخه همه که مثل هم نیستند و همه که از انجام یه کار یه قصد و غرض ندارند، نیات آدما با هم فرق میکنه بالام! مثلا تو همین دنیای نت خودمون، بعضی ها هستند که مطالب و گفته های افراد دیگه رو کپی میکنند و از قول خودشون در وبلاگشون میذارند؛ منم مثل تو فکر میکنم این کار یه جور دزدیه. بعضی از نویسنده های زرنگ برای اینکه از دزدی مطالبشون جلوگیری کنند، یه برنامه میریزند و وبلاگشون و جوری طراحی میکنن که نشه هیچ مطلبی رو ازش کپی گرفت، من از این کار خیلی خوشم میاد و اگه احساس میکردم مطالبم انقدر ارزشمند و گرانبها تشریف دارند، شاید منم همچین کاری و انجام میدادم، حالا بلد نیستم که نیستم بالاخره از یکی میپرسم و یادش میگیرم دیگه، ویروس جدید نیست که نتونم یاد بگیرم، یه برنامه مماخ سوزویه و بس این کار برای افرادی که داستان یا شعر مینویسند خیلی لازم و ضروریه به نظر من چون اگه نکنن این کار رو براحتی میشه از مطالبشون استفاده کرد. ولی یه عده هم هستند که کلی وقت میذارند و عکسای جالب و دیدنی از مکانهای زیبا میگیرند یا میگردند و پیدا میکنن و میذارن تو سایت یا وبلاگشون، و بعد برا اینکه کسی نتونه ازش استفاده کنه، برنامه منع سیو و کپی رو مریزیند و خلاصه امکان سیو کردن عکسها رو از آدم سلب میکنند؛ این کار به نظر من هم خوبه و هم بد، خوبیش اینه که اگه شما سایت خبری چیزی داشته باشی، خوب خیلی مهمه که خبر داغ دسته اولی و که با هزار بدبختی بدست آوردی، یکی دیگه خیلی راحت و آسون ندزده چون اگه بدزده، دیگه هیچ فرقی نمیمونه بین تو که زحمت کشیدی و عکس و خبر تهیه کردی با اون آدمی که عین آب خوردن و در کمال راحتی مطالب تو رو کپی و عکس خبریتو سیو میکنه و میذاره تو سایتش. ولی بدیش اینه که یه موقع هست تو عکس مناظر زیبا و دیدنی ای را پیدا میکنی و میذاری تو نت، خوب در اینصورت چه عیبی داره که دیگران هم از اون تصاویر لذت ببرند؟ یا مثلا عکسی و که تو گذاشتی بکنندش وال پیپر؟ حالا اونم دوست نداری عیب نداره، نذار احدی از عکسای زیبایی که میذاری تو وبت استفاده کنه، طوری طراحی کن وبت رو که تا هرکی خواست کلیک راست کنه، فوری بهش پیغام دماغ سوخته بده و اجازه نده عکس سیو بشه! این کار به نظر من در عین اینکه حالگیریه ولی خیلی هم محترمانه و بامزست. ولی امان از وبلاگهایی که اجازه سیو کردن که نمیدن هیچ، یه جوری برنامه ریزی میکنن که تا کلیک کنی رو عکس، پدر خودت و کامپیوترت دربیاد! این کار به نظر من نهایت توهین و بی احترامیه به خوانندگان اون صفحه، صاحب اون صفحه هیچ وقت این موضوع را پیش خودش تجزیه و تحلیل نمیکنه که بابا با این سرعت باقالی اینترت ایران، ممکنه کسی وقتی صفحه ی من و باز میکنه، عکسای صفحه باز نشه و خواننده ی بدبخت نگونبخت فلک زده، بخواد راست کلیک کنه و شو ایمیج و بزنه!!!! مخصوصا که تو کلی از یه جایی یا کسی تعریف کرده باشی و حسابی حس فضولی خواننده ی فضولت و تحریک کرده باشی و اونم بخواد هر طور شده اون عکس و باز کنه و ببینه این چیه که تو اینهمه ازش تعریف و تمجید کردی! ولی فقط کافیه بدبخت بیچاره دو بار روی عکس کلیک کنه، برنامه ی طراحی شده ی وب، ظرف سیم ثانیه کامپیوتر خواننده ی بدشانس و میترکونه و اینجور میشه که خواننده مظلوم تو دلش خطاب به صاحب اون صفحه ی کذایی میگه (پارازیت... با عرض کلی معذرت و ببخشید) اصلا مرده شور خودت و وبت و با هم ببره! مگه فرمول بمب اتم و میخواستی بذاری که این بلا رو سر کامپیوتر من درآوری؟! من فقط میخواستم اون عکسی را که باز نمیشد، باز کنم و ببینم، همین! د اگه جای من الان شمسی خانوم بود که هرجور شده هکت میکرد و یا خودت و کامپیوترت و منفجر میکرد یا لنگه کفش و جارو به دست میومد دم خونه تون که! من که دیگه قلم پام بشکنه اگه این ورا پیدام بشه! ندید بدید نانجیب آدمی که اینقدر بخیل و بی گذشت و بی فکر باشه که نه دو تا اخطار به آدم بده و نه اینکه سرعت کم اینترنت ایران و در نظر بگیره و زرتی بزنه پدر صاحب بچه آدم و کامپیوترش و در بیاره، میخوام صد سال سیاه نفهمم و نبینم که کجا رفته و چی کار کرده!  

این بلا درست همین چند لحظه پیش سر من اومد، داشتم یک صفحه ای رو میخوندم که چند جای دیدنی ایران و با کلی آب و تاب معرفی کرده بود و انقدر شاخ و برگ داده بود به تعاریفش که آب از لب و لوچه آدم آویزون میشد، ولی عکسایی که گذاشته بود باز نمشید... اومدم کلیک راست کنم تا عکسا باز بشه و ببینم چی به چیه که یهو پیغام اهانت آمیزی اومد که: با زبون خوش میگم کپی نکن! منم که بهم برخورده بود گفتم منکه نمیخوام کپی کنم، من میخوام عکس و باز کنم که خدا نصیبت نکنه یه بار دیگه کلیک کردم و ==>بومب! کامپیوترم ترکید! آخه آدم چی بگه؟! انقدر بهم برخورده که نگو، اگه صد سالم بگذره و اون آدم بیاد به دست و پام هم بیفته محاله دیگه برم اونجا رو بخونم و ببینم! آخه آدم هم اینقدر بی فکر و بخیل؟ اه اه اه!

یادت میاد؟

یادت میاد قدیما؟ اون زمونا که همه چی ساده و بی آلایش بود؟ اون زمونا که بچه ها واقعا بچه بودن و خیلی راحت میشد سرشون را با یک آب نبات قیچی ساده کلاه گذاشت؛ یادت میاد اون زمونا تنها وسیله ی سرگرمی و وقت گذروندن، فقط تلویزیون بود با دو کانال خسته کننده و سریال های آبدوغ خیاری آینه و آینه ی عبرت و مش تقی و این حرفا و بس؟ یادت میاد اون زمونا که کوچیک بودیم (خیلی کوچیک) چقدر لی لی کردن تو کوچه و قایم موشک بازی با دختر همسایه و دزدکی خوردن آلبالو خشکه خانم همسایه رو دوست داشتیم؟ یادت میاد کیهان بچه ها رو؟ 

 یادته 2 ساعته تمومش می کردی؟ اول از همه هم میرفتی سراغ داستانهای دنباله دارش با اون نقاشیای جالب. یادت میاد اون زمونا همه ی عالم و آدم دست به دست هم میدادند تا پند و اندرزت بدهند و یادت بدن چی خوبه و چی بد... محله ی بروبیا رو یادته؟ باز مدرسه ام دیر شد؟ یادته باز باران با ترانه ... با گوهر های فراوان؟ یادته صد دانه یاقوت... دسته به دسته.... با نظم و ترتیب یکجا نشسته؟ تصمیم کبری، کوکب خانوم، یادته حسنک کجایی؟ 

 

 یادت میاد اون زمونا چقدر عاشق حسنی بودی؟ حسنی نگو یه دسته گل؟ آهنگ حرص دربیار و اعصاب خرد کن همشاگردی سلام رو چی؟ صبحای زود که میرسیدی مدرسه اون آهنگ دلهره آوره رو یادته که رادیو پخش میکرد:گلوپ گلوپ گلوپ دام دام دام 200 سال پیش در چنین روزی آبراهام لینکن گروپی خورد زمین گلوپ گلوپ گلوپ دام دام دام! خانم حنا رو یادته؟ چنگ سحرآمیز و چی؟  علیمردان خان و چی؟ ای بچه ی بی تربیت... یی یی یییی ییییه... ننر و لوس و بی ادب.. یی یی یییی ییییه... ادای من و درنیار... اطوار و شکلک درنیار.. ادای تورو درمیارم... حوصله تو سر میبرم... دلم مخه دلمه مخه...این شیکمم پلو مخه...کدو قل قله زن و چی؟ یادته اون سال بمبارون شد مدرسه ها رو تعطیل کردن؟ یادته معلما میومدن تو تلویزیون و درس میدادن؟ یادته یه بار معلم ریاضی اومده بود درس بده و تو حواست نبود، یادته یهو از پشت دوربین چه چشم غره ای بهت رفت و بهت گفت من با شاگردایی که به حرفای من گوش نمیکنن کاری ندارم! یادته چقدر تعجب کردی؟! حتی هنوزم که هنوزه داری تعجب میکنی!   

الهه رضایی و گیتی خامنه ای رو یادته که مجری برنامه هامون بودن؟ یادته چقدر گیتی خانم و دوست داشتی؟ کارتون معاون کلانتر و ماسکی یادته؟ چقدر دایی کوچیکه اداش و درمیاورد و باهات بازی میکرد؟ پرنس جان و رابین هود و آقای هیس رو چطور؟ وای من عاشق صدای ژرژ پطروس، دوبلور رابین بودم

 

هـــی هــی ... میدونم... منم یادمه...یعنی راستش و بخوای همیشه یادمه فقط نمیدونم چرا پاییز که میشه من میرم به عالم هپروت و مدام یاد اون دوران میفتم... بچگی خودم و مقایسه میکنم با بچه های الان، بعد به این نتیجه میرسم که یا من خنگ بودم یا این وورجکا خیلی بیشتر از قد و اندازه شون میفهمند... یاد اون زمونا میفتم که چقدر به ما بکن و نکن میگفتند و برای یه خطای کوچیک چقدر توبیخ میشدیم و بعد مقایسه میکنم با بچه های فوق العاده بی ادب این دوره که پدر و مادر به خودشون زحمت نمیدن حتی یه اخم کوچیک بکنن به بچه ها و همین میشه که بچه ها اینقدر زبون دراز و بی ادب بار میان... مقایسه میکنم سواد بچه های اون دوره رو با سواد بچه های الان... ممکنه بچه های هم دوره ی من همه ی درسا رو از دم 20 نمی گرفتن ولی هر نمره ای که میگرفتند واقعا بقدر همون نمره درس بلد بودن ولی حالایی ها همه از دم 20 میگیرند ولی اگه بهشون بگی 2 بیت شعر از حفظ بخون، نمی تونن. دلم میسوزه برای بچه های الان که در هیچ کجا مهرورزی و دوست داشتن و یادشون نمیدن و به جاش جنگ و انتقام و کشتن و این حرفا رو فرو میکنن تو مغزشون... کارتونای زیبا و لطیف دوران ما کجا و کارتونای دیجیتالی و بی روح الان کجا... اینه که مدام یاد قدیم میکنم و هر لحظه ای که دور میشم از اون زمان، دلم براش تنگ و تنگتر میشه... 

قدیما یادش بخیر دلا هم آشیون بودن 

خوشگلا، خوشگلترا یک کمی مهربون بودن 

دخترا گیسو بلند، ابرو کمون، غنچه دهون 

تو خونه از چشم نامحرم همه پنهون بودن 

میشه ما عاشق بشیم، مثل قدیما دوباره 

میشه اما دل ما اینهمه همت نداره

نمیدونم چی بگم...

 شاید مطالب امروزم کمی خسته کننده باشه براتون، اگه حوصله شو ندارید، نخونیدشون.

ادامه مطلب ...