روزهای من
روزهای من

روزهای من

کتابهای دوست داشتنی من

تو این چند وقتی که نوشتنم نمی‌آمد در عوض کارهای دیگرم می‌آمد! مثلا سیزن ۷ سریال آناتومی گری، فیلم‌های شب سال نو، سپیده دم، یکی برای پول را دیدم و فیلمهای: 

 The Descendants, Johny English Reborn, Extremely LOUD & Incredibly Close, The Change-up, Love Birds & The Vow هم خریداری شده و منتظر دیده شدند! بالاخره کتاب سپیده دم را تمام کردم و با اشتیاق فراوان منتظرم قسمت دوم فیلمش هم بیاد... به نظرم این قسمت آخر از همه ی قسمتهای دیگرش زیباتر و جذابتر خواهد شد! راستی فیلم خورشت آلو با مرغ را هم دیدم... کارگردان فیلم خانم مرجان ستراپی است همان خانمی که انیمیشن پرسپولیس را ساخت... در این فیلم گلشیفته فراهانی هم بازی می‌کند... فیلم درمورد مردی است که عاشق ویلون است و این ساز را به زیبایی می‌زند اما از بد روزگار گرفتار همسر خشکی است که علی‌رغم اینکه او را دوست دارد ولی درکش هم نمی‌کند... این فیلم هم مثل پرسپولیس داستانی عاطفی را با لحنی طنزگونه بیان می‌کند و چنان لطیف است که راغبت می‌کند بنشینی پایش و پابه پای ناصرعلی (قهرمان داستان) زندگیش را مرور کنی... از همه بیشتر هم فضا و دکور خانه ی ناصرعلی مرا شیفته ی خود کرد آخر خانه‌اش از آن خانه‌های بزرگ و قدیمی تهران است از همان خانه‌های آجری زیبا و حوضی کوچک در حیاطش... اصلا کل فضای فیلم به طرزی بسیار زیبا، ماهرانه و هنرمندانه حال و هوای تهران قدیم را به نمایش می‌گذارد و تو اصلا و ابدا حس نمی‌کنی که اینجا تهران نیست (یعنی درست برعکس فیلمهای دیگری که درمورد ایرانی‌‌ها می‌سازند و انقدر ناشیانه فضاسازی می‌کنند که تو کاملا احساس غریبگی می‌کنی با فیلم و صددرصد تابلو است که سازنده فیلم هیچ شناخت دقیقی از ایران و مردمش ندارد) حتی با اینکه بازیگران به زبان فرانسه صحبت می‌کنند تو باز آنها را ایرانی می‌بینی و دوستشان داری... بهتان پیشنهاد می‌کنم اگر فرصتش دست داد حتما این فیلم را ببینید. 

خدا را شکر که فروردین هم رفت و ماه دوست داشتنی من دیگر دارد کم کم از راه می‌رسد... ماه هوای زیبا و نمایشگاه کتاب... امسال می‌خواهم کتاب‌های «و فقط خاطره‌هاست» را از بهیه پیغمبری، «مرد، پول و شکلات» را از منا ون پراگ و «اشک مهتاب» شهلا ابراهیمی را از نشر البرز و کتاب‌های سکوت سرد، آنسوی مرز عشق، بسامه، این روزها، سهیلا، تردید و قلب بلوری را از نشر علی، و کتاب‌های «یک روز دلگیر ابری»، «یک افق یک بینهایت»، «کوچه»، «روشنای غروب»، «انگار این من نیستم» و «غروب دل» را از انتشارات شادان بگیرم. خرید از انتشارات پرسمان منوط به اینست که ببینم از نویسنده‌های مورد نظر من چیزی جدید چاپ کرده است یا نه. 

به شما هم پیشنهاد می‌کنم اگر اهل رمانهای لطیف و زیبا هستید کتابهای زیر را از نمایشگاه بگیرید: 

۱- گوشه‌های پنهان (مریم فولادی) ۲- شاه ماهی (عاطفه منجزی) ۳- مهمانی خداحافظی (شیدا اعتماد) ۴- انتهای سادگی و  ۵ - مجنونتر از فرهاد (م.بهارلویی) ۶ - به سادگی خوردن یک فنجان چای (نازنین لیقوانی)  ۷- طلایه (نگار عدل پرور)  ۸- گردنبندم را پیدا کن (سوفی کینزلا)  ۹- یاغی عشق و ۱۰- رویای روی تپه (لیلین پیک)  ۱۱- خشم و سکوت (آن همپسون) ۱۲- سکوت در انتظار (مهناز صیدی) ۱۳- نوبت عاشقی (تکین حمزه لو)۱۴- تکه‌ای از آسمان (بیتا فرخی) ۱۵- جهانفرمای کوچک (نادر وحید) ۱۶- پدر آن دیگری (پرینوش صنیعی)

البته دیگر گفتن ندارد که بگویم کتاب کاملا سلیقه‌ایست و اینکه من از کتابی خوشم بیاید دلیل بر آن نیست که همه از آن خوششان بیاید... من غالبا کتابهای عاشقانه‌ و آرامی را دوست دارم که هم باورپذیر باشند؛ هم نویسنده الکی از در و دیوار نگفته باشد و قلم روان و جذابی داشته باشد و هم اینکه اعصاب خرد کن و گریه دار نباشد! پس اگر تا به حال کتابی را معرفی کردم و با عرض شرمندگی دوستش نداشتید به بزرگی خودتان ببخشید تمام آن کتابها از نظر من زیبا بودند اما اگر خوانده‌اید کتابهایی را که پیشنهاد کردم بهتان و خوشتان آمده پس از این سری جدید هم قطعا خوشتان خواهد آمد (البته چندتایی را تکراری گذاشتم برای آنهایی که بار اول است اینجا را میخوانند). 

در مورد کتابهای بالا می‌توانم بگویم کتابهای شماره ۱، ۳ و ۶ مثل هم هستند یعنی هم لطیفند و هم آنچنان عاشقانه نیستند ولی حسی بسیار بسیار بسیار زیبا را به خواننده منتقل می کنند. کتاب شماره ۲ دارای نثر بسیار روان و جذابی است و تو از خواندن آن جملات ناب فارسی لذا وافر خواهی برد. کتابهای شماره ۴ و ۵ به قدری روان و باورپذیرند که تو خود را عضوی از اعضای خانواده ی قهرمان داستان می بینی و بعد از تمام شدن کتاب دلت برایشان تنگ خواهد شد. کتابهای شماره ۱۵ و ۱۶ به هیچ عنوان عاشقانه نیستند ولی تا دلت بخواهد شیرین و جذاب و گاهی خنده آورند... باقی کتابها همه لطیف و عاشقانه هستند.

فکر کن...

۱۲ نیمه شب دیشب یا بامداد امروز خلاصه دیشب

فکر کن یک روز صبح اول وقت بروی دیدن یکی از دوستان مجازیت و آنجا بخوانی که فلان دوست مجازی که همه‌مان می‌شناختیمش در اثر حادثه‌ای یا سانحه‌ای یا اتفاقی به دیار باقی شتافته است! چه حالی می‌شوی؟ مسملا اگر او را دیده باشی به تقلا می‌افتی و از آشنایان و رابطانی که دوستت را می‌‌شناسند پیگیر می‌شوی و اگر خدای نکرده خبر صحت داشته باشد ناراحت می‌شوی و مدتی هم همانطور ناراحت باقی می‌مانی اما اگر او را خارج از نت ندیده باشی و دستت هم به هیچ کجا بند نباشد، با این فکر که حتما یک نفر پسوورد دوستم را یافته است و حالا قصد اذیت کردن ما را دارد، خود را آرام می‌کنی. بعد اگر آن خبر ناگوار درست بود، سعی می‌کنی دیگر به خانه ی آن دوست از دست رفته‌ات نروی تا بیش از این ناراحت و افسرده نگردی. اما اگر آن دوست یک اکانت لعنتی در فیس بوک داشته باشد چه؟ اگر تو او را اد نداشته باشی در لیست دوستانت و این فیس بوک زبان نفهم مدام یادآوریت کند که تو این فرد را می‌شناسی ها بیا و ادش کن، چه حالی می‌شوی؟  

چند وقت پیش پسر دوست خانوادگی خاله‌ام اینها که از وقتی بچه بود می‌شناختمش، در اثر سکته ی قلبی در مجارستان درگذشت. حالا بگذریم از اینکه خود خبر را در صفحه فیس بوک پسرخاله‌ام خواندم و چقدر نیمه شبی شوکه و ناراحت شدم؛ دوست داشتم می‌توانستم خودم را با این فکر که لابد کسی هکش کرده است آرام کنم ولی وقتی خبر را علی می‌گوید پس متاسفانه موثق موثق است! بعد هنوزم که هنوزه هروقت یادش میفتم دلم به حال جوانی و ناکامیش می‌سوزد ولی این را این فیس بوک زبان نفهم که نمی‌داند، نمیفهمد!!!! فکر کن هر بار که صفحه‌ام را باز می‌کنم می‌بینم برایم نوشته تو این فلانی مرحوم را می‌شناسی ها تازه با تو چند تا دوست مشترک هم دارد حالا ادش کنم؟ انقدر هم نفهم است که وقتی می‌بیند صد دفعه محلش نداده‌ام دیگر برای بار صد و یکم هی عکس این مرحوم را برندارد فرو کند در چشمانم! بی‌فکرِ زبان نفهم! باز حالم را گرفت نصفه شبی 

هویجوری

مسافری که صراط مستقیمش 

از والضالین آغوش تو سر در می‌آورد 

نماز و دل، هرچه شکسته تر، بهتر 

بگذار از درد بپیچد 

اولین مسیری را که بوی انحراف می دهد... 

اولین پست ۹۱

هر سال وقتی بعد از مدتی دوری از کامپیوتر و اینترنت دوباره برمی‌گردم اینجا احساس غریبگی می‌کنم؛ نمی‌دونم از چی یا کی حرف بزنم؛ نمی‌دونم بگم تعطیلات عید خود را چگونه گذراندم یا نه اصلا هیچ حرفی در این مورد نزنم و تنها از سرد و گرم شدن هوا یا برنامه‌های نوروزی تلویزیون یا فیلمهای روی پرده سینما حرف بزنم؟! دیدی وقتی وارد میهمانی می‌شوی و میزبان تو رو می‌نشونه کنار یکی از اقوام یا آشنایانی که باهاش خیلی هم رودربایستی داری بعد اونوقت همینجور معذب می‌مونی که حالا چی بگی که بد نباشه از نظر اون طرف؟! نکنه خیلی حرف بزنی و کسلش کنی... اصلا چطوره تو هیچی نگی و بذاری اون شروع کنه هاین؟ نه نه اینجوری فکر میکنه خیلی خنگ و دست و پا چلفتی هستی... خوب بابا یک کار کن... بهش بگو خوبید شما؟ چقدر خوشحال شدم دوباره اینجا دیدمتون... بعد ادامه مکالمه رو بگذار به عهده ی اون طرف اگر دوست داشت گفتگو ادامه پیدا کنه خودش ادامه میده! تا حالا تو همچین موقعیتی گیر کردید؟ من هر سال بعد از تعطیلات که برمی‌گردم دچار همین مشکل میشم. از من پر حرف بعیده نه؟ البته خداییش من فقط اینجا خیلی حرافم خارج از نت دوستان میدونن که اوصولا من زیاد اهل حرف زدن نیستم 

من امسال هم مثل پارسال و سال قبلش و سال قبلترش رفتم شمال... سوم عید رفتم و دهم برگشتم... مسافرت خوبی بود. البته بگذریم از اعصاب خردیها و کرمهایی که دوست دختر پسرخاله ام ایجاد می‌کرد و میریخت و کفر همه رو درمیاورد... فکر کن دختره ی پر روی ور پریده ۳۱ سالشه اونوقت گیر داده به سامی ۲۶ ساله ما... در کمال وقاحت هم میگفت من برای سامی برنامه‌ها دارم!!! بعد از همه بیشتر هم با من لج بود چون من و سامی واقعا همدیگه رو دوست داریم... همیشه سر به سر هم میگذاریم. سر بازی هم همیشه حریف هم میشیم و برا هم کری می‌خونیم اونوقت این ورپریده سر بازی که میشد ... هیچی اصلا ولش کن تعریف میکنم یادم میاد بعد حرص می‌خورم... فقط همینقدر بگم که هر کدوممون از مامانم و مادربزرگم بگیر تا به من و بهنام و محمد برسه رفتیم پیش خاله‌ام و هشدار دادیم که مواظب این گرگ باشه خالم... دختر خاله ام که وسط تعطیلات برگشت تهران از دست این دختره! منکه تا حالا تو عمرم دختر به این عوضی و مارموزی ندیده بودم... آخرشم من میدونم این خودشو بند سامی میکنه و گند میزنه به تمام ارتباطات خونوداگی و صمیمیتهای ما! 

اونجا که بودیم از برنامه‌های تلویزیون فقط هوتن شو رو نشستم و کل برنامه‌شو دیدم... واقعا هوتن هنرمنده... نقش تمام کارکترایی رو که بازی میکنه واقعا عالی و باورپذیر اجرا می‌کنه و آدم شک می‌کنه که این آدمی که من دارم می‌بینم واقعیه یا هوتنه؟! مخصوصا نقش اون مادربزرگ تپله رو که نگو... عین این پیرزنای تهرونی با همون لهجه و شیرین زبونیشون... آدم فکر می‌کنه واقعا یک خانم پیر و فهمیده داره باهاش صحبت می‌کنه... خلاصه که خیلی از برنامه‌اش خوشم اومد البته به جز هوتن شو برنامه نوروزی من و تو رو دیدم اون برنامه هم خیلی جالب بود... از رقص اون آقای نوشین قلم بود یا شیرین قلم؟ حالا هرچی از رقص اونم خیلی خوشم اومد... متاسفانه هنوز که نرسیدم یک کتاب دست بگیرم شاید امروز یک کتاب رو شروع کنم به خوندن. 

دیشب با محمد رفتیم فیلم گشت ارشاد... نمیدونم در موردش چی بگم... درسته خندیدم زیاد آخرشم یه جوری تموم شد ولی من منظور و هدف فلیمسازو نفهمیدم... این فیلم و ساخته بود که کمی دل مردم خنک بشه یا... نمیدونم چی بگم... واقعا برای این فیلم هم نوترون شدم نه می‌تونم بهتون پیشنهاد کنم ببینیدش و نه میتونم منعتون کنم از دیدنش... نسبت به این فیلم خنثی ی خنثی هستم. 

امروزم اگه بلیط گیرمون بیاد میخوایم بریم فیلم زندگی خصوصی رو ببینم البته اگه بلیط گیرمون بیاد! 

خلاصه همینها دیگه... شما چی کار کردید این چند وفت رو؟ 

پ.ن. انگار که مجبورمان کرده باشند سانس فوق‌العاده ساعت ۱۲ شب رفتیم اریکه ایرانیان و فیلم زندگی خصوصی رو دیدمشما فیلم شوکران بهروز افخمی را با مچ پوینت وودی آلن تلفیق کن حاصلش می‌شه زندگی خصوصی با این تفاوت که به جای اسکارلت جوهانسن در مچ پوینت و هدیه تهرانی در شوکران، هانیه توسلی را بگذار و به جای فریبرز عرب نیا و اون پسر انگلیسیه که ازش بدم میاد و اسمشم نمیدونم در مچ پوینت، فرهاد اصلانی را بگذار؛ همین!!! والا فیلمی با موضوع تکراری که آخه نباید اینهمه جار و جنجال داشته باشه که!!! اصلا و ابدا خوشم نیومد از این فیلم... هیچ خوشم نیومد!