روزهای من
روزهای من

روزهای من

اند خباثت!

تو این کتابه نوشته:
اگر مجبور شدی با کسی درگیر شوی اولین ضربه را بزن و محکم هم بزن!(پارازیت ... بعدشم دو پا داری دوتا دیگه هم قرض کن و با تمام قدرت بزن به چاک ...)

اجناسی که بچه ها میفروشند را بخر ...(پارازیت ... چه اگه نخری دسته جمعی مث سیریش میچسبند بهت و فقط و فقط از طریق خریدنه که میتونی از شرشون خلاص بشی؛ در نتیجه احترامت دست خودت باشه و مث بچه آدم همون اول با زبون خوش ازشون خرید کن!)

زیر دوش آب برا خودت آواز بخوان (پارازیت ... البته همون موقع یادت باشه که برا اسراف آب اون دنیا باید بری ته ته ته جهنم! و با آهن مذاب شده دوش بگیری! حالا اگه مردی بخون!!! ) 

ادامه مطلب ...

سندویچ!

 آقا جان از اون اول اولشم حروم خوری تو ذات ما نبوده و نیست و ایشالا که نخواهد بود... از رو تنبلی، نوشته مردم و گرفتم تالاپی گذاشتم اینجا بدون اینکه حتی اسمی از نویسنده ش بیارم که البته خدایی اینش تقصیر من نیست اونی که این شکایت نامه رو برا من فرستاده بود یادش رفته بود... یا شایدم دلش نخواسته بود... یا شایدم فکر کرده بوده فضولیش به من نیومده که بدونم نویسنده این متن کیه... یا شایدم فکر کرده بود منم مثل خودش خنگ و اخمخم که نفهمم فرستنده این ایمل (منظورم همکارمه) هزار سال سیاه حتی اگه خودشم بکشه و یا دل پیچه هم بگیره، نمیتونه همچنین نامه ی بامزه ای رو بنویسه! اون آدم اگه بخواد کلی هنر کنه و بترکونه فوق فوقش بتونه 4 تا خط جمله اعصاب خرد کنه بنویسه که تازه اونم فقط خودش میفمهمه و بس گویی اینکه مدرکش فوق لیسانسه ها! ولی اینکه دلیل نمیشه با شناختی که من ازش دارم می دونم که نمیتونه اینجوری بنویسه! 

ادامه مطلب ...

اعتراضات نی نی 16 ماهه

هفت بند انتقادی بر عملکردهای روزمره یک جفت پدر و مادر!

پدر گرامی! مباحثات به اصطلاح سیاسی شما با عباس آقا میوه فروش، ممکن بود به قیمت جاگذاشتن اینجانب بر روی یک گونی خیار گندیده تمام شود! به نظر بنده؛ شما به عنوان یک طرفدار دوآتشه برنامه های مبتذلی چون «باغ خاله شادونه» و «اخبار بیست و سی»، اصولا نباید ادعای شعور سیاسی داشته باشید!بعد از این حادثه به این نتیجه رسیدم که سیب زمینی بودن مامان گلم در زمینه سیاست، بزرگترین شانس زندگی غیر سیاسی من بوده است! 

مادر عزیز! سپردن شخص شخیص اینجانب، به دختر همسایه طبقه پایین، نقض آشکار کنوانسیون منع آزار کودکان بوده و قابل پیگیری در مجامع ذی صلاح می باشد!

نظر به اینکه؛ این وحشی بیابانی در غیاب شما و در اوج غلیان علاقه و محبت، اقدام به امر شنیع گاز گرفتن لپهای بی پناه بنده می نماید! تصور اینکه این لپهای صاب مرده، مثل لپهای سگ نفهم کارتون تام و جری آویزان شود، اصلا جالب نیست! اصلا!

ادامه مطلب ...

خروسک!

تا حالا شده پیش خودت فکر کنی که این کرو لالهای طلفکی چی میکشند؟ شده تا حالا فکر کنی که چقدر سخته براشون حرف دلشونو به اطرافیانشون بفهمونن و چقدر حرصشون میگیره وقتی کسی نمی فهمه حرف و مقصودشون رو؟ من خوب میفهمم؛ یعنی راستش و بخوای منم نمیفهمیدم تا اینکه چند سال پیش اون وقتا که هنوز تدریس می کردم، نیم ساعت مونده به پایان یکی از کلاسام، صدام کم و کمتر و کمتر و آخر سرم قطع شد و به مدت 2 هفته هم همونجور قطع باقی موند. تو این مدت هرچی اته پته می کردم هیچکی نمیفهمید چی میگم. انقدر عصبانی می شدم که نگو...در اصطلاح عامیانه به این امر خروسک می گویند! یادمه یه روز آژانس گرفته بودم که برم جایی راننده آژانس یک پیر مرد 60-70 ساله بود. هیچی ما سوار شدیم و بسم الله راه افتادیم، وسطای راه توی اتوبان باید وارد یکی از خروجی ها می شدیم ولی از شواهد امر اینجور بر میومد که جناب راننده یا داره در عالم هپروت سیر میکنه و اصلا حواسش نیست که وارد خروجی بشه و یا اینکه میخواد از راه شونصد سال پیش که خیلی طولاتی تر بود، بره. صداش کردم که: 

ادامه مطلب ...

سوپرایز!

منقرض شد.

کانال ۲!

Easy is to judge the mistakes of others
Difficult is to recognize our own mistakes
Easy is to talk without thinking
Difficult is to refrain the tongue
Easy is to hurt someone who loves us
Difficult is to heal the wound

Easy is to get a place in someone's address book
Difficult is to get a place in someone's heart

ادامه مطلب ...

دم غنیمته

نمی دونم چرا بعضی وقتها یادم میره که دم غنیمته، غنیمته! این لحظه، این دم، این نفس، این آن، غنیمته؛ یادم باشه که یادم نره...یادم باشه!

پاییز و زمستون من ...

این روزا که از خونه میام بیرون و باد زندگی بخش پاییزی میخوره به صورتم، چنان حال خوبی بهم دست میده که قابل گفتن نیست. این هوای سرد و خنک پائیزی بد جور من و میبره به قدیم ندیما، به دوران مدرسه... اون وقتها که تازه با پریسا و مریم و نسا دوست شده بودم، اون موقعها که با فاطمه دختر همسایه مون می نشستیم تو حیاط و صحبت میکردیم... اون موقعها که درست شب امتحان رمان خوندنم می گرفت ولی از ترس مامان و مبادا که بفهمه، با نور چراغ ایوان می خوندمش؛ اون موقعها که از بدو ورود فصل جدید، شوق و اشتیاق رسیدن فصل بعدی چنان هیجان زده ام می کرد که آروم و قرار و ازم می گرفت... شوق رسیدن زمستون، زیباترین فصل خدا، وااااای، هوزم که هنوزه دارم کلی ذوق میکنم و تو پوست خودم نمیگنجم، بعد از سه ماه گرما و کلافگی و آفتاب سوختگی، چه لذتبخشه این خنکا، چه دلچسبه این باد پائیزی، چقد دلم خنک میشه وقتی می بینم این خورشید خانم زورگو و داغ دیگه نمی تونه با داغیش گرمم کنه، دیگه نمیتونه باعث گر گرفتن و کلافگیم بشه. حالا هر وقت  که از خونه بیرون میرم با لبخندی فاتحانه نگاهش میکنم و میگم: دیدی فصل اوج بودن و قدرتمند بودنت تموم شد؟ حالا دیگه نمیتونی کلافه و بی حوصله و عصبیم کنی، حالا دیگه اونقدر زورت کم شده که اگه باشی و نباشی برام فرقی نمیکنه و دیگه باید کم کم برا گرم شدن از کتی یا ژاکتی استفاده کنم و اونهمه گرمای تو تأثیری روم نداره!  

ادامه مطلب ...

دیشب

خوب آدم لجش میگیره دیگه؛ از صبح همه قرار و مدارهات و با محمد بذاری و کلی تأکید کنی که سروقت بیاد و اونم سر وقت بیاد ولی یک جلسه فوری براش پیش اومده و نمی تونه ساعت 4 باهات بیاد خرید، قرار خرید و موکول میکنید به بعد از جلسه کاریش حالا جلسه کی شروع میشه؟ 6 بعدازظهر؛ مدت جلسه؟ نیم ساعت، نهایت 45 دقیقه... حوصله سلام و علیک کردن با همکاراش و مخصوصا نیم ساعت سیخونکی یکجا نشستن و محصور شدن و نداری پس تصمیم میگیری همونجا تو ماشین منتظرش بمونی... جلسه کی شروع شد؟ 7 بعداظهر؛ کی تموم شد؟8:30 !!!! دلت میخواد چی کار کنی؟ .......................................... جاهای خالی را با کلمات مناسب پر کنید بی زحمت!

ادامه مطلب ...

رازداری!

خاله مینا: مامان من رفتم انگلیس مبادا به خانم تقوی بگیدها، اصلا دلم نمی خواد اون از کارای من چیزی بدونه. 

عزیز: باشه مادر، حواسم هست. اصلا چی کار دارم بگم؟ برو خیالت راحت باشه. 

 یک هفته بعد، عزیز خانم در حال مکالمه تلفنی با خانم تقوی: 

- بله خانوم تقوی جان می گفتم برات، جریان از این قرار بود، خلاصه ... قربان شما ممنون، بچه ها هم همه خوبند، سلام دارند خدمتتون؛ چی؟ مینا؟ نه مینا هم حالش خوبه، نه چیزه.... تهران نیست... (از اینجا به بعد عزیز خانم و تصور کن که داره با سیم گوشی تلفن بازی میکنه، تو دلشم داره سوت میزنه لابد اگه روش هم می شد مث بچه ها با پاهاشم بازی میکرد و خودش به اینور و اونور تکون میداد) نمی دونم والا اون هفته یی می گفت حوصله مون خیلی سر رفته شاید بریم همدان پیش خواهر شوهرم اینا شایدم رفتیم انگلیس!!!!!!!! 

ادامه مطلب ...

شمسی خانوم!

تا حالا شده فکر کنی شمسی خانوم چه موجودی می باشد؟   

عزیزی که تو باشی، جونم برات بگه که شمسی خانوم انواع و اقسام مختلف داره؛ مثلا یه شمسی خانوم داریم که اسمش شمسی خانوم نیست، هم سن یک شمسی خانوم هم نیست؛ تازه هم سایز و اندازه ی یه شمسی خانوم واقعی هم نیست؛ ولی کارآیی ای داره صد برابر خفن تر از کارایی ده تا شمسی خانوم واقعی! این نوع از شمسی خانومها، معمولا جثه ای دارن اندازه ی یه فنقل برا همین در اصطلاح عامیانه بهشون فسقلی، یه الف بچه، وورجک ورپریده، زلزله، جز جیگر زده، ذلیل مرده، سیتی سماقی (البته نوع اخیر گونه ی مثبت این قبیل جونوران است)، فضول ورپریده ی ذلیل شده ی مرده شور برده ی خاک تو سر، سلاطون گرفته و ت...جن، می گویند و حتی ممکنه اگه دماغشون و بگیری بیمرندا، ولی مث سگ هفت تا جون دارن. معمولا شمسی خانومای واقعی این جونوران را اجیر می کنند که تا مثلا از راه پشت بوم ترقه ای بندازند جلو پای اقدس خانم (که خیلی قلدر و سیبیل کلفته و همه اهل محل ازش حساب می برند) و  قمر خانم (وردست اقدس خانم) و مهری خانوم (نوچه اقدس خانم و قمر خانم) که تو حیاط و تو تشت لباس مشغول لباسشوییند؛ و یا شایدم بهشون سفارش بشه که توپ یا یه چیز قلمبه ای و صاف پرت کنند تو تشت لباساشون که شلپی همه کف و کوها رو بریزه روشون بعد از اون بالا وایسه و هرهر بخنده به سر و وضعشون! یا اینجور دستور بگیرند که بعدازظهر وقتی که حاج ابرام آقا (که سیبیلاش از بناگوش در رفته و چخماخیه و شوور زهرا خانومه) تو حیاط خوابیده و درست زمونی که صدا خرو پفش رفت هوا، توپ پلاستیکیه رو بشوته تو حیاط یا ترقه ای نارنجکی چیزی بندازه که ابرام آقا رو زهره ترک کنه و از خواب بپرونه تا دیگه اون باشه که اینقد زهرا خانوم و اذیت نکنه یا لااقل وقتی اذیت می کنه دیگه تو حیاط نگیره بخوابه! والا! گاهی اوقات هم برای جاسوسی مادر شوور یا خواهر شوور یا عروس آدم، ازشون استفاده میشه، در بعضی مواقع دیده شده از این موجودات برای خالی بستن و چاخان کردن و به دروغ انگ بی آبرویی به کسی بستن و یا زندگی خونواده ها رو از هم پاچوندن هم ازشون سود برده شده! برای تنبیهشون هم هیچ کاری از دست هیچ تنابنده ای بر نمیاد چون مثل میمون تر و فرزند و عین گربه از دیوار راست بالا میرند و تازه اگرم بتونی بگیریشون مث سگ دست و پات و گاز میگیرند و هوارت و به آسمون میبرند!    

 

ادامه مطلب ...

گردنکشی از نوع اینجوریش نه اونجوریش!

 

 دیدی بعضی آدما رو که مث این آقای اولاخ بامزه (منظورم خود اولاخ نیستشا منظورم این گردنیه که کشیده بلکه سر از چیزی دربیاره)، خودشون و میندازند وسط و سعی می کنند سر از کارت در بیارند؟ وقتی این عکسه رو دیدم دقیقا یاد این آدما افتادم... آدمایی که می تونن لزوما جز افراد خونواده یا فامیل آدم هم نباشند؛ میتونند مسافرین ماشینی باشند که تو هم توش سواری و ناچارا در اون فضای کوچیک با ضعیفترین صدا مجبوری با دوست بغل دستیت یا اون طرف موبایلت صحبت کنی؛ مطمئنا اون آدما کوچکترین نظری در مورد دوستت، برادرت، همسرت و ... که تو داری درموردشون صحبت میکنی، ندارندا ولی چون مادرزادی فوضول بدنیا اومدن عین همین درازگوشه، گوشاشون و تیز می کنند که کاملا بفهمند تو داری در مورد مادر شوهر خواهرشوهر زن برادر دوستت مثلا، چی میگی! 

ادامه مطلب ...

انسانی باش ...

انسانی باش، از آن دست که زندگی را به اصالت معنای آن عزیز می‌دارد، که به انجام هر کاری بر می‌شود و اوقات را به شکوه تباه نمی‌کند، به آرزویی خام، که ای کاش زمانه دیگر بود.
زندگی را به اشتیاق طلب کن و هر چه را از آن فراچنگ تواند آمد. دلواپسی را حذر کن و اضطراب را که ملازم بی‌چون آن است. و حال را زندگی کن، بی‌حسرت دیروز، بی‌اندیشه فردا.
به تجربه‌های تازه دست برآور و به راه‌های ناشناخته قدم بگذار. به استقلال و استحکام، رها باش. بندهای توقع و انتظار را بگسل و آزادی خویش را دریاب و برای آنان که عزیز می‌داری طلب کن تا عنان انتخاب را در دست خود گیرند و راه زندگی را به اراده گام‌های خویش در‌نوردند. خندیدن را بیاموز و خنداندن را. خویشتن را آن‌چنان که هستی بپذیر، بی‌گلایه و بی‌شکایت و گیتی را به طبیعت خویش عزیز‌دار.
به جهان روی کن، به طبیعت و به جستجوی آن‌چه اصیل است و با طراوت. در رفتار دیگران به فراست نظر کن و در کردار خویش. به اطاعت هیچ هراسی، سر به‌راهی مگذار و به کاری در آمیز که زندگی دیگران را حلاوتی ارمغان کند یا دست کم آن را آسان‌تر سازد و تحمل‌پذیر.
به جسم خویش مهربانی کن و درستکار باش. خلاق باش. زندگانی را دوست بدار و تمامی حرکت و خروشی را که در آن موج می‌زند. بی‌محابا کنجکاوی کن و پیوسته بر آن باش که در هر لحظه عمر بیشتر بیاموزی.
از شکست مهراس، بلکه قدمش را عزیز‌دار. توفیق انسان بودن را با پیروزی در هیچ کاری برابر مکن. دیگران را چنان‌که هستند بپذیر و به دگرگون ساختن حوادث متغیری که دوست نمی‌داری،خویشتن را سرگرم کن. در همگان به چشم انسان نظر کن و هیچکس را به اعتبار، بالاتر از خویش منشان. به‌شتاب در پی خوشبختی متاز، زندگانی کن چنان‌که باید، تا که خوشبختی پاداش تو باشد ... 

پ.ن. نمیدونم نویسنده اش کیه

چطور؟

چطور میتونه تو چشم اینهمه آدم نگاه کنه، صاف و مستقیم و چشم در چشم و بعد مث سگ دروغ ببافه پشت دروغ؟ چطور میتونه حاشا کنه اینهمه گندی و که زده به ایران و آبرویی که برده از اینهمه ایرانی؟ چطور میتونه اون لبخند چندش آور زهرماری و بذاره کنج لباش و بگه: انقدرا هم که شما میگید گرونی نیست، دیدید که، قیمت مسکن و آوردم پایین براتون!!! چطور میتونه به این راحتی دروغ بگه و حاشا کنه و دق بده مردم رو بی اونکه دستش بلرزه یا چشماش دو دو بزنه یا عرق شرمی بشینه رو صورتش؟ آخه چطور میتونه؟