روزهای من
روزهای من

روزهای من

من !

آرشیو : زمستون ۸۶

این زندگی به هر نمی دانم کجا که می خواهد، برود؛ اما من عشق را به میان کلمه خواهم کشید؛ من و اعدادی که رج می زنند، امروز ۶ بهمن ۱۳۸۶ است.

خیلی زور داره به جای ساعت ۳۰/۷، ۲۰/۶ صبح از خواب بیدارشی؛ خیلی زور داره وقتی هنوزم خوابت میاد و حسرت ۱ دقیقه خواب بیشتر و می کشی، مجبور بشی یه تکون اساسی به خودت بدی و بلندشی؛ خیلی زور داره که سر کل کل با همسرت مجبوری اینهمه به خودت زحمت بدی، خیلی زور داره وقتی می بینی خودتم قبول داری که همسرت راست میگه تو عمرا نمیتونی زودتر از ۳۰/۷  از جات بلندشی، خیلی زور داره وقتی چای ساز و روشن می کنی و میری تو اتاق چراغ و بزنی یهو جیــــــــــــــــــــــــــز، برقا رفت!!! با خوش بینی فکر میکنی که برق سراسری رفته پس میری کنار پنجره و... خیلی زور داره وقتی میبینی نخیر برق نرفته، فقط فیوز شما پریده، اونم از کجا؟ از تو پارکینگ تازه نپریده اون نمی دونم چی چیش سوخته؛ خیلی زور داره کورمال کورمال بری و دنبال شمع و کبریت بگردی آخرشم پیدا نکنی و مجبور بشی با نور موبالیت اطرافت و تشخیص بدی؛ هنوزم خوابت میاد، میری دو تا فنجون شیر نسکافه مشتی درست می کنی و همسر خوابالوت و هم صدا میکنی؛ خیلی زور داره وقتی میبینی که باهاش شرط بستی که زودتر از اون بیدار بشی و شدی ولی برا اون اصلا شرط مرط سیخی چند؟ خواب و عشقه!!! این یکی دیگه از همه بیشتر زور داره وقتی سیم ثانیه ای حاضر میشی و از در میری بیرون و کلید آسانسور و میزنی ولی میبینی آسانسور رو P مونده (پارازیت...P یعنی پارکینگ و هر وقت آسانسور این پیغام و بده یعنی خرابه) خیلی  زور داره وقتی مجبور میشی با پای چلاقت ۵ طبقه رو پیاده بری پایین...(پارازیت... آخه اون موقع خورده بودم زمین و بدجور زانوم آسیب دیده بود)

شانس فقط گاهی به من کمک میکنه ولی تلاش همیشه...
خیلی کیف میده وقتی تو ماشین نشستی و داری به خودت هزار بدو بیراه میدی که خاک بر اون سر تنبلت کنند، می مردی اگه تو این ۲ روز ۴ صفحه ترجمه می کردی؟ حالا جون خودت میخوای ۱ ساعت زودتر بری که تو این یه ساعت کار دو روز و انجام بدی؟ از کی تا حالا کارات و MP3 انجام میدی که من خبر ندارم؟؛ بعد تلفنت یهو می لرزه، جوابشو که میدی می بینی مسئول دفتر معاونتونه، زنگ زده میگه امروز تعطیلید چون برق ساختمون اداره مشکل داره و ساختمون برق نداره (پارازیت... ببینم نکنه امروز روز جهانی اتصلای برق ساختمونه؟!)، عوضش خیلی دلت برا همسرت می سوزه و ازش خجالت میکشی چون مجبوره همه راه رفته رو برگرده و هم یه عالمه خودش دیرش بشه!!! بعد کلی از دستش بخندی که داره به خودش بدو بیراه میگه که چرا دیشب با من کل کل کرد چون اگه کل ننداخته بود، اون موقع که مسئول دفترمعاونمون زنگ زد من در حالت عادی می بایست خونه می بودم!!!
من می دونم که اگر به قدرتمندی تظاهر کنم، قدرتمند میشم!
گریه ات میگیره وقتی تازه جلو در خونه که می رسی یادت میفته که باید با همون پا چلاقه همون ۵ طبقه ای و که با هزار بدبختی اومدی پایین، بری بالا!!!
من بدون دلیل هم بهم خوش می گذره...
چه کیفی میده ساعت ۸ صبح خونه باشی (پارازیت... و البته فقط خونه موندن شرط نیست، بیدار بودن هم مهمه) و یه چای دیشلمه درست کنی و نون سنگک و از تو فریز بذاری بیرون و تستش کنی و اون صبحونه مشتیه رو بزنی تو رگ...حالا دیگه مطمئنی خدا خیلی دوستت داشته که مجبورت نکرده MP3 کار کنی!!!

نظرات 10 + ارسال نظر
نازلی شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 09:06 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com

قواعد مورفی رو به یاد نگه دارید تا هرگز عصبانی نشید مثلا یکی از اونها اینه که توی هر لاینی که توی بزرگراه برید کناری سرعت بیشتری داره و یا اگه دنبال چیزی توی جیبهاتون بگردین حتما توی آخرین جیب پیدا میشه.
موفق باشید.

یاسر شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 09:07 ق.ظ http://asemooni.blogsky.com

سلام

موافقم. مخصوصا با آخریش

ایده شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 09:12 ق.ظ

وای یه موقع هایی ادم رو مود این هست که این بدشانسیا رو تحمل کنه... اما یه موقع هایی اصلن حسش نیست. واسه من شده خیلی اعصابم روی نقطه انفجار بوده یه اتفاق کوچیک افتاده مثلن پام خورده به کنار صندلی نشستم و هی گریه کردم... هی گریهکردم...
اما سر بیدار شدن از خواب خدا رو شکر من مشکل ندارم همون موقع میتونم بیدار شم اگه بخوام.

حالا خوبه تو گریه ات میگیره ولی من به حد انفجار عصبانی میشم و هر کی دم دستم باشه فقط خدا باید بهش رحم کنه :دی
منم بیدار میشم ولی خیلی زورم میاد که باید بیدار بشم:(

مهشاد شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 10:12 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

سلام دوستم!
آره یه روزایی واقعا همه چی رو اعصاب آدمه! به قول ایده به نقطه انفجار که می رسی تازه یکی دیگه هم به جمع طناب زنان رو اعصابت اضافه می شه و می خوای همه رو خفه کنی! اون وقت اون دیواری که از همه کوتاهتره رو گیر می یاری و می ری رو اعصابش و می ترکونیش!
اینجور موقعها یه فص گریه می چسبه! خیلی سبکت می کنه! با آخرش هم موافقم چون پایان خوشه!
بوووووسسس دات کام!

آخه دوستم من خیلی کم گریه ام میگیره:( البته خیلی بده که آدم نتونه گریه کنه با گریه حداقل سبکتر میشه ولی من متاسفانه اینجوری نیستم:( در اینجور مواقع ترجیح میدم از اون دیوار کوتاهه برم بالا :دی
بـــــــــــــــــوس:-*

بلوط شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 10:22 ق.ظ

عیبی نداره بازم خوبه لااقل آخرش به خیر و خوشی تموم شد!
(صبحونه دبش و روز تعطیل رو عرض می کنم)

مواظب خودت باش بهاره خانوم
:-*

آره خیلی هم چسبید و خوش گذشت:)
مرسی عزیزم شما هم همینطور:-*

من آزادم شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com

این نوغ تعطیلی واقعا می چسبه

خیــــــــــلی:)

inmorix شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.inmorix.persianblog.ir

من میدونستم که آخر داستان به نفع شما تموم میشه...این همه اولش واسه همسرتون غر زدین که آخرش اون بیچاره رفت سر کار و شما خوش و خرم برگشتین خونه...راستی اصطلاح مقابل فمینیست رو چی میگن؟؟؟؟ (:

آره حقیقتش این یکیش خیلی به دلم نشست که من رفتم خونه ولی اون رفت سر کار:دی راستش تا حالا فکرش و نکردم که اصطلاحش چی میشه :)))))))

مهشاد یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 11:26 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

بهار جونم آپش کن! یک آپ باحالش کن!
من امروز آپیدم! قسمت دوم شبلی رو می گم!

دخملم من دیروز آپیدم باهبا... بذار جوهرش خکش بشه چسب،‌ آپم میکنم برات:-*

ماتیلدا یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 07:18 ب.ظ http://matilda1992.blogfa.com

آخریش خیلی باحال بود

افسانه یکشنبه 26 خرداد 1387 ساعت 09:40 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

زندگی بالا پائین زیاد داره، برق زندگی آدم هم هر از چندی قطع میشه، اما اگه آدم بلد باشه بدون دلیل هم بهش خوش بگذره ... یعنی زندگی کردن رو یاد گرفته.
................
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت

چه شعر قشنگی بود افسانه جونم... از خودت بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد