روزهای من
روزهای من

روزهای من

سوسک

اگه اصلا و ابدا و به جون شما راه نداره حال و حاصله نداشته باشی و یه گوشه واسطه خودت نشسته باشی و کز کرده باشی و رفته باشی به عمق اعماق عمیق مشکلات و مسائل و سختی ها و بدبختیها و درگیریها و پیش خودت هم فکر کنی که دیگه از تو درگیرتر و گرفتارتر تو دنیا موجود نیست، بعدش درست در همین لحظه که این فکر از ذهن مبارکت بگذره ببینی یک فروند سوسک خوش هیکل پرورش اندامی درشت و گنده درست مقابلت شروع کنه به رژه رفتن، چه حالی پیدا میکنی؟ اول جیغ میزنی یعد می پری رو صندلی یا اول می پری رو صندلی و بعد جیغ میزنی یا همینجور که جیغ میزنی با لنگ کفش میکوفونی تو سرش یا اول میکوفونی تو سرش بعد چندشت میشه و جیغ میزنی یا خیلی ریلکس دستت و دراز میکنی و اسپری حشره کش و میگیری دستت و فیــــــــــــس خالی میکنی تو حلق سوسک بدبخت؟ ها؟ کدومش؟

این اتفاق الان برای من افتاد و باید بگم هیچ کدوم این کارها رو نکردم فقط آقا رجب و صداش کردم که بیاد و سوسکه رو منهدمش کنه! (پارازیت... نمیخواد بگی من خودمم یخ کردم) چیه؟ نکنه انتظار داری با این حال خراب و سرگیجه و سر درد و  عدم تمرکزی که دارم بتونم جیغ هم بزنم؟ ولی عوضش چنان آقا رجب و صداش کردم که خودش فهمید و اسپری به دست اومد تو اتاق و گفت کوش خانوم؟ کجاست؟!

یه حس موذی بهم میگه نوع نوشتنم با قبلنا فرق کرده یه جور دیگه شده... قبلنا خیلی راحت حرفام و میزدم و حس و حالم و می گفتم ولی حالا باید شونصد دور یه لقمه رو دور سرم بچرخونم تا بتونم یک منظور دو خطه رو توضیح بدم! نمدونم هم چرا ایطور شدم!

دیروز یکی از این کانال فرانسوی ها فیلم کینگونگ و گذاشته بود... من از اون صحنه ای رسیدم که سه تا دایناسور میخواستند دختره رو بخورند و کینگونگ نمیذاشت و داشت باهاشون مبارزه میکرد و آخرشم دایناسورا رو کشت ولی با دختر قهر کرده بود ... انقدر از طرز قهر کردنش خندیدم و بجاش اونقده دلم براش سوخید طلفکی خو گناه داشت

به قول محمد خیلی جالبه، ۴۰ درصد رشد تورم داریم اونقت همش ۱۰ درصد حقوق کارمندا رو افزایش دادند ... بسی بسی خیلی خیلی زیاد زیاد جالبه! یعنی خیلی جالبه ها!

 پ.ن۱. دیگه تو نگو خودم میدونم ایندفعه پرت و پلا زیاد گفتم یعنی راستش و بخوای قبلن هم پرت و پلا زیاد گفتم ولی دیگه امروز نقطه اوجش بود... خیلی پرت و پلا گفتم حتی الان هم ول کن ماجرا نیستم و بازم دارم پرت و پلا میگم! دیگه تو نگو خودم بلتم!

پ.ن.۲. به نظر تو چرا بعضی از آدما به بلد میگن بلت یا به همسایه میگن همساده یا مثلا چرا مادر شاگرد خاله ام به تبصره می گفت تفصره و به تجدید می گفت تجریش و به تک ماده می گفت جفت ماده! هاین چرا؟ خوب بابا رفتم چرا می زنی حالا؟

نظرات 9 + ارسال نظر
مهشاد یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 09:24 ق.ظ http://www.mashi.blogsky.com

بهار جونم! فک کنم این روزا خیلی عصبانی هستی! واقعا که بعضی موقعها آدم کم میاره! منم یه ۲ روزی هست کم آوردم!

یــــــس! خیلی:)

ایده یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 11:01 ق.ظ

سوسکه بال داشت؟ بالداراشون باحالن. فک کن نمیتونی فرار کنی. مپرن روت!!! یهویییییی. غافلگیر میشی. اونوخ باید با سوسکه دوست شییییییی
نوع نوشتن ادم با تعداد خواننده ها رابطه کاملن مستقیم داره. منم دقیقن همینطوری شدم. قبلنا راحت مینوشتم. کم کم که دوست پیدا میکنی رودربایستیها شروع میشه. دلت نمیخواد هرچیزی رو بنویسی.

نه بابا اگه بال داشت که من اونجور در کمال آرامش داد نمیزدم، فوری از اینور پارتیش می پریدم اونورش:دی
در مورد نوشتن هم باهات کاملا موافقم... شاید یک دلیلش این باشه:)

افسانه یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 01:22 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

هاین؟ نئی دونم چرا؟

بلوط دوشنبه 13 خرداد 1387 ساعت 10:17 ق.ظ

سلام!
وای خواهر من از کینگ کونگ و اصولاً گوریل جماعت بدم میاد!
کوچیک هم که بودم از گوریل انگوری می ترسیدم!:دییییییی!
سوسک رو هم که نگو ! جداً نمی فهمم فلسفه ی خلقت این موجود عجیب و بی نهایت چندش آور چیه؟!!
مواظب خودت باش بهاره جون

افسانه دوشنبه 13 خرداد 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

بهار جونم ممنون از لینک منیرو.
:)

..خانومی.. سه‌شنبه 14 خرداد 1387 ساعت 02:20 ق.ظ http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

این پ.ن ۲ رو خیلی دوست داشتم..خیلی قشنگ و ساده و بدون گردش دور سر و از این حرفا گفتیش..به نظر من که نوشتنت مثل همون قبلاست.من خنگم آیا؟

شاذه سه‌شنبه 14 خرداد 1387 ساعت 10:10 ق.ظ http://shazze.blogsky.com

ووووووی منم دیشب ساعت دوازده و نیم تازه از مهمونی رسیدم و مثل یک بانوی خانه دار واقعی سرازیر شدم تو آشپزخونه. با اون همه خستگی و اون همه کار چی می بینم؟
آره خودت می دونی. حوصله ی صدا کردن آقای خونه هم نداشتم و در حال ورجه ورجه به زور ظرفا رو شستم و دور و بر رو سر و سامون دادم و همه چی رو میزون کرد و رفتم بخوابم. سعی کردم خواب سوسک نبینم!

شاکی شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 01:09 ق.ظ http://www.e-ruydar.blogfa.com

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا ورستم دستان آرزوست ولله که شهر بی تو مرا حبس می شود آوارگی کوه وبیابانم آرزوست ...با دلی تنگ وبی قرار ....شاید سکوت تقدیری دیگر بیاغازد!

inmorix شنبه 18 خرداد 1387 ساعت 01:19 ب.ظ http://www.inmorix.persianblog.ir

خوش بحالت که یه آقا رجب داری که آماده به خدمته..ما که به حس زندگی مسالمت آمیز رسیدیم از بابت نبود آقا رجب !!!!
راستی دیکس کمر مریضی بدیه..نه؟نظرت راجع به پنارتی توی فوتبال چیه؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد