روزهای من
روزهای من

روزهای من

اینجا ایران است !!!

ساعت ۸ صبح در کمال آرامش داری با ماشین از یک خیابان اصلی رد میشی که یهو از فرعی سمت چپت ماشینی با سرعت زیاد داره میاد که بره تو شیکم ماشینت، ترمز شدید می کنی و با هزار بدبختی جا خالی میدی، از ترس قلبت داره میاد تو حلقت، دستاتو به نشونه اعتراض میگیری بالا که یعنی چه خبرته مگه سر آوردی؟! پرو پرو گازشو میگیره که بره در حینی هم که از کنار ماشینت رد میشه یک حرف رکیک زشت بهت میگه و میره و تو با تعجب و چشای گرد شده برجای میمونی، چیه؟ مگه بار اولته که چنین چیزی میبینی؟ خلاف میکنه چون زورش می رسه، اهانت هم میکنه چون بازم زورش میرسه؛ تازه شکایت هم بکنی، بازم اونه که برنده است چون اون مرده و تو زنی یادت باشه عزیزم ==>اینجا ایران است!!!

دلت میخواهد بری یک ست ملافه و پتو از نزدیکترین شعبه لایکو (سعادت آباد) بگیری؛ ست پتو دارش و خودت داری فقط به یک ست بدون پتو نیاز داری، فروشنده کاتالوگش و نشونت میده و میگه: ببینید خانوم هرچی تو این عکس هست، تو این ست هم هست فقط متاسفانه ما نمیتونیم بسته رو باز کنیم! کاتالوگ را نگاه میکنی: ۱ ملافه پتو، ۱ ملافه روکش تخت، ۴ تا روبالشی با دو رنگ متضاد، ۲ تا کوسن. از طرح و رنگ ملافه هم خوشت اومده، ۵۰ هزارتومن پول بی زبون و میدی و میایی بیرون هنوز از در مغازه بیرون نرفته چشم مامان جان به ملافه ای میخوره که از دم خونه خریده (خونه میدون شوش نیست... جنت آباد است) از مغازه دار می پرسد این پارچه متری چند است آقا؟ جواب میشنود: ۳۶۰۰ تومان ناقابل! از شاخی که ییهو رو سر مادرت سبز می شود می فهمی که قیمتی که به نظر خیلی ارزان می آید، خیلی هم گران است. بیرون از مغازه توضیح می دهد که همین پارچه را خریده متری ۱۶۰۰ تومان! به خانه که میرسی با کلی ذوق شوق بسته را باز میکنی: ۱ ملافه پتو، ۱ روکش تخت، ۲ عدد روبالشی، همین؛ فکر میکنی اشتباهی شده زنگ میزنی به شعبه و جواب میشنوی: نه خانم، این ستی که شما بردید فقط همونایی و داره که باز کردید و دارید میبینید کاتالوگ فقط برای اینکه قشنگی کار و نشون بده چند تا چیز بیشتر دارد!!! به همین راحتی و سادگی تو روز روشن دروغ میگویند و خالی می بافند و سرت کلاه میگذارند و تو هم دستت به هیچ کجا بند نیست؛ دوباره یادت می افتد که اینجا هرکسی به هرکسی است و تو داری در جایی بی در و پیکر زندگی می کنی آری ==>اینجا ایران است!!!

خانه را بدون پارکینگ خریدید ولی مدیر ساختمان بهتان لطف کرد و پارکینگ خود را برای استفاده داد، شما بارها به آقای همسایه گفتید که خوش ندارید منتی بر سرتان باشد پس جان هرچی مرده بیا و کرایه پارکینگ را ازمان بگیر ولی آقای همسایه قبول نمی کند که نمی کند. از فردا که ماشین را در پارکینگ میگذاری میبینی دیگر همسایه ها که چشمشان در آمده، به نوبت ماشینشان را جایی که تو قرار است پارک کنی گذاشته اند، دلت برای حسادت و خباثتشان می سوزد، آدمهای بدبختی هستند، خوب که دقت میکنی میبینی که نظیر این افراد در جامعه ای که تو در آن زندگی می کنی، کم نیست، آخر کم الکی که نیست ==>اینجا ایران است!!!

دلت میخواهد با همکارانت راحت باشی و بتوانی آن خود واقعیت را با همه دلبستگیها و علائقت نشانشان دهی، ولی هـــــی! مواظب باش، فکر می کنی کجا داری کار میکنی؟ اینجا کافیه فقط خودت باشی، مخصوصا آن خود با رژ لب پررنگت؛ در سیم ثانیه از هستی ساقطت می کنند؛ نکند که باز فراموش کردی؟ چقدر بگویم ==>اینجا ایران است!!! 

رفتی منزل مادر جان و دارید با هم قسمت اول سریال کارآگاهان را نگاه میکنی، داستان در مورد دو جنازه ایست که توسط یک تفنگ کشته شده اند، ادامه که پیدا میکند معلوم میشود که یکی از آن دو جوون با زن شوهرداری رابطه عاشقانه داشته و شوهر معتاد هم میفهمد و توسط زنش با دو مقتول قرار میگذارد، و هر دو را می کشد، دلت می سوزد و رو به مادر میگویی عجب آدم خری! پس چرا زن خودش را نکشت؟ همه آتیشها که از گور او بلند شده بود! که یکباره میبینی تب و لرز مادرت را فرا گرفته، یادت می آید که همیشه از این عمل و اصلا کلمه خیانت بیزار بوده است؛ دلیل را می پرسی میگوید دلم به حال آن دو جوون و مخصوصا اون پسره که دوست پسر خاطیه بود، سوخت، بدبخت فقط رفته بود که دوستش تنها نباشد؛ در این لحظه دوبار میلرزد و با نفرت کانال تلویزیون را عوض میکند و هرچه بد و بیراه بلد است اول نثار تلویزیون میکند که این چه برنامه هاییست که نشان میدهد و مابقی را حواله تو و امواتت مینماید که باعث و بانی شدی که او این برنامه مزخرف را تماشا کند!!! یاد حرفهای محمد میفتی و آن چتی که به عنوان یک زن شوهردار با پسرها و مردان متاهل داشت، خنده ات میگیرد، میگویی: چرا هذیان میگویی مادر من؟! به خیالت چون خدارو شکر دورو بر خودت از این خبرها نیست، پس اصلا این چیزها وجود ندارد؟ اگر نمیدانی بدون که اینجا خیلی خیلی بیشتر از کشورهای غربی اساس تعهد و وفای به عهد سست بنیاد است؛ آخر مادر من ==>اینجا ایران است!!!

فکر کنم که دیگر برای همگی جا افتاده باشد که اینجا کجا است! اگر نیاز به توضیح بیشتری هست، بگویید تا بگویم!

نظرات 11 + ارسال نظر
بلوط یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 11:31 ق.ظ

حرف حق تلخه!
:(

متاسفانه همینطوره:)

ایده یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 01:32 ب.ظ

ما خیلای استانه تحریک عصبیمون اومده پائین. زود جوش میاریم. زود بی ادب میشم. زود همدیگرو با الفظ زشت مهمون میکنیم...
بهبه!!! وان لایکوی سعادت آباد به شما نزدیکه؟ خوب پس نزدیکیم یه جورایی! عجب... کلاه گشادی میذارن روی سر مردم. دو تا روبالشتی ۵۰ تومن؟ به نظرم اون همه پول دادی استفادشون نکن. قاب کن بزن به دیوار حیفه. عجب ناقلا بازاری شده این روزها

آی گفتی.. امان از این (آستانه تحریک عصبی)، امان!
ما خودمون جنت آباد هستیم ولی آره دیگه نزدیکترین لایکو به ما میشه لایکوی سعادت آباد... پس شما هم غربی هستید... به قول آقایون کوچه و بازار: دم شما گرم:):-*
آره بد کلاهی گذاشتن سرم... دقیقا ۲ تا روبالشی ۵۰ تومن:( شایدم به قول تو همین کار و کردم .... قابشون میکنم میزنم به دیوار (چشمک)

پیرهن پری یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 03:58 ب.ظ http://pirhanpari.blogsky.com

میشه نوشتشون که حس کنی یه کم سبک شدی ...بدیش اینجاس که هر روز اوضا داره بدتر میشه و همه سرشون تو لاک خودشونه و عین خیالشون نیس ، بی خیالی طی میکنن ... !

سلام همسایه های2 یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 07:52 ب.ظ http://rezatehranii.blogfa.com

سلام.با قسمت نهم خاطرات کدر آپم.سر بزن و نظر یادت نره دوست من

afshin یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 08:10 ب.ظ http://rooidad.blogfa.com

[گل] [گل] [گل] [گل] [گل]

درود بر فرزندان ایران زمین و گسترده باد پهنه بیکران خلیج همیشه پارس.

درود به شرف ایران دوستان و ایران پرستان که با از خود گذشتگی برای

ایران و نام خلیج پارس در برابر سفارت امارات شگفتی آفریدند و با یاران مبارز

ما در تهران هم آواز شدند تا به تازیان بگویند ایرانی بیدار است و از تمامیت

ایران تا آخرین نفس نگاهبانی میکند ..
روزی خواهد آمد که ما و شما دست به دست هم میهن خویش کنیم آباد و این اشغالگران (ملایان متحجر )را از ایران خارج سازیم. آن روز نزدیک است ...

[گل] پاینده باد ایران عزیزمان [گل]

این نظری که گذاشتید احتمالا برای چوب کاری من که نبود ایشالا؟! هرچند من فکر میکنم شما حتی یک خط هم از متن من و نخوندید چه اگه خونده بودید برای گذاشتن چنین نظری دور من و قلم میکشیدید :)به هر حال ممنون که سر زدید:)

inmorix یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.inmorix.persianblog.ir

سلام...انتظار داری با متنت که کاملا هم باهاش موافقم اینجا چه کامنتی بذارم؟؟؟؟اینجا ایران است!!!بده مگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
نه والا بد که نیست... فقط یه جورایی سخته:)

رضا یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 08:51 ب.ظ http://roam.blogfa.com

باید بگم اینجا وعض خیلی بدتر از ایرانه
این غربی ها این کارارو انجام و آزادم هستن این کار رو بکنن
اصلآ به حدی میره سه که آدم نمیتونه به دخترها و پسرهای خارجی اعتماد کنه
خدا نسیب هیچ کی نکنه ولی اینجا از این کارها هم بکنن هیچی نمیتونی بهش بگی چون آزاده هر کاری میخاد بکنه
فقط تلاق میگیرن و تموم
ما ایرانیا باید دختر و پسرهای مملکتمون رو بزاریم رو سرمون
من دخترهارو میزارم پسرهاشم مال شما :)) =))

بابا بازم خدا پدرشون بیامرزه که طلاق میگیرن و خلاص... اینجا نه طلاق میدن نه طلاق میگیرن فقط هی چپ و راست دروغ میگن و خیانت میکنند!
باشه قبول دخترهاش مال شما یکی از پسرها هم الان یک سالیه که نصیب من شده:) :دی سعی میکنم قدرش و بدونم:)

..خانومی.. دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 02:26 ب.ظ http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

سلام عزیزم..چقدر ساده و بی پرده همه واقعیت ها رو گفتی..چقدر خسته ان همه از اینکه (اینجا ایران است)همه ای که خودشون تو این نابسامانی ها کم نقش ندارن..کاش میشد ساخت..اما نه بعید میدونم.ما هزار تا انقالاب دیگه هم کنیم.هزار بر دیگه هم خراب کنیم و از نو بسازیم آخر کار ویرانه ای بیش از کار درنمیاد!

شاذه دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 02:56 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

چی بگم؟ یاد گرفتیم سکوت ساده ترین راهه. اعتراض فقط بهم زدن گندابه که بوش بیشتر در میاد.

افسانه چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 12:53 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

در وصف ایران گفتی، اینم وصف تهران
...
شهری پر از رنگها و رازها
شهری پر از چراغهای توخالی
شهری پر از دهشت و وحشت
اینجا تهران است!
...
می دانم
می دانم دلم عاقبت می میرد اینجا.
........................................
چه خوب که اینجا هم همدیگه رو پیدا کردیم دوست جون :))

خیلی خوشگل بود توصیف تهرانت افسانه جونم:-*

مشی خانوم چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.mashi.blogsky.com

چی بگم بهار جونم؟ تو ایران زندگی کردن هم اعصاب می خواد!
اون ورم بری فرقی نمی کنه! زندگیت سختتر هم می شه!
باز حالا به این ور عادت کردی . رفتن از ایران هم مشکلی رو حل نمی کنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد