روزهای من
روزهای من

روزهای من

امان از روزی که بخوای و نشه ...

میدونی راستش اگه بتونی و نکنی، مهم نیست؛ یعنی بازم قدر سلامتیت و یا چیزهایی که داری رو نمیدونی؛ باید بخوای و نتونی؛ اونوقته که میفهمی چقدر قبلا خوشبخت و شاد بودی و خودت خبر نداشتی... وقتی میری سر یخچال و یه لیوان آب یخ یخ یخ مشتی رو هولوپی قورت میدی، هیچ وقت فکر اینو نمیکنی که یه روزی ممکنه مجبور بشی به قدر یک چهارم استکان آب ولرم بخوری اونم نه همینجور هرتی و هولوپی، قلپ قلپ باید بخوری عزیزم و همینجور میشه که خوردن همون فیسقول آب، 5 دقیقه وقت نازنینت و میگیره! زمانی که غر میزنی که وقت کافی برای خوردن صبحانه  مفصل نداری، هیچ وقت فکرش رو نمی کنی که ممکنه روزی برسه که خوردن یک تکه نان تست خشک و خالی برات خوشمزه تر از یک کیلو نون خامه ای بشه! وقتی که یه روز انقدر سرت شلوغ میشه که فرصت ناهار خوردن رو پیدا نمیکنی، و وقتی میرسی خونه عین این ندیدبدیدای از قحطی در رفته میفتی به جون هرچی خوراکی تو خونه ست، یاد اون روزی رو نمیکنی که ممکنه مجبور بشی چند روز بجای خوردن غذا، سرم نوش جان کنی تازه باید هی هم بدنت و سوراخ سوراخ کنن تا بتونن اون رگای نازکت و پیدا کنن! هیچ وقت اینها رو درک نمیکنی تا یه روز دچارشون بشی و وقتی شدی، بعد از یه هفته مصیبت کشیدن و دربه دری و به شیوه ی اولیور توییست (جیره بندی) غذا خوردن، چقدر گاز زدن و خوردن یه پر سیب برات لذیذ و دلچسبه وقتی که میخوای و میتونی! چقدر احساس سلامتی میکنی وقتی دکی جان بهت میگه میتونی از  امشب غذا بخوری ولی یادت بشه وحشی بازی درنیاری موقع خوردن (پارازیت... این قسمت و به این صراحت نگفت، خیلی محترمانه تر گفت) و تازه این موقع ست که قدر نعمت سلامتیت رو میدونی و خداوند عالم را صدهزار بار شاکر میشی برای نعمتی که بهت داده... به همین دلیله که میگم باید بخوای و نتونی تا بفهمی که چی میگم بالام!

نظرات 8 + ارسال نظر
آسمون(مشی) دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 12:33 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

دوسم ناناحن نباش!بهش عادت می کنی!وقتی چن ماهه دیگه یه فقره بهاره مانکن فشن خفن شدی ،اونوقته که می فهمی ارزششو داشته!!
طاقت بیار عزیز دلم....

مشی حالا معنی این مثل و درک میکنم که:
بکش و خوشگلم کن! برا من باید گفت بکش و مانکنم کن... واقعا مردم و زنده شدن... چنان بابایی ازم درومد که نگو:(
فقط امیدوارم نتیجه بده:)
گلبونت برم دوس جون... مرسی:-*

ایده سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 10:42 ق.ظ

الهی............. ولی حرفتو قبول دارم ماها معمولن قد چیزایی رو که داریم نمیدونیم. اما امیدوارم که تو از پسش بر بیای. مطمئنن بعد یه مدت بهش عادت میکنی. ایشالا نتیجه دلخواتم ازش بگیری. من اگر جای تو باشم همش به اون روزایی فک میکنم که هیکلم باربی شده و خودمو تو آینه نگاه کنم لذت دنیا رو میبرم.

سایه سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 02:04 ب.ظ http://sayeh86.wordpress.com/

ایشالا خدا نعمت سلامتی رو از هیچکی نگیره..امیدوارم به هدفت برسی عزیزکم.هیچ چیز نشد نداره.فقط یه کم سختی داره.دوستت دارم

بلوط چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام دوست جونم
ایشالا که زودی برات عادی بشه و دیگه اینقدر اذیتت نکنه.
ولی خداییش من که از لاغری خودم خوشم نمیاد و آرزو به دل موندم که لااقل یه ذره گوشت به تنم بیاد
چه می دونم... انگار همه اون چیزی رو که ندارن آرزو میکنن...

Inموریx چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 01:15 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام بهاره خانم عزیز...خوب هستین؟؟؟ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنیم یکم زندگی سخت شده و شلوغ شده این سرمون[چشمک] .. امیدوارم شاد باشین و سلامت...قول میدم از این به بعد زود به زود بهتون سر بزنم....

آ س م و ن ی چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 08:56 ب.ظ http://peadra-river.persianblog.ir/

سلام. خدا بد نده. الان بهتری؟

یـــــک پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 09:45 ق.ظ

امیدوارم خیلی زود روزی برسه که : بخوای و بشه

احمد جمعه 25 مهر 1393 ساعت 11:08 ق.ظ http://p354remamuniyei.blogfa.com

قشنگ و عمیق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد