روزهای من
روزهای من

روزهای من

یادت میاد؟

یادت میاد قدیما؟ اون زمونا که همه چی ساده و بی آلایش بود؟ اون زمونا که بچه ها واقعا بچه بودن و خیلی راحت میشد سرشون را با یک آب نبات قیچی ساده کلاه گذاشت؛ یادت میاد اون زمونا تنها وسیله ی سرگرمی و وقت گذروندن، فقط تلویزیون بود با دو کانال خسته کننده و سریال های آبدوغ خیاری آینه و آینه ی عبرت و مش تقی و این حرفا و بس؟ یادت میاد اون زمونا که کوچیک بودیم (خیلی کوچیک) چقدر لی لی کردن تو کوچه و قایم موشک بازی با دختر همسایه و دزدکی خوردن آلبالو خشکه خانم همسایه رو دوست داشتیم؟ یادت میاد کیهان بچه ها رو؟ 

 یادته 2 ساعته تمومش می کردی؟ اول از همه هم میرفتی سراغ داستانهای دنباله دارش با اون نقاشیای جالب. یادت میاد اون زمونا همه ی عالم و آدم دست به دست هم میدادند تا پند و اندرزت بدهند و یادت بدن چی خوبه و چی بد... محله ی بروبیا رو یادته؟ باز مدرسه ام دیر شد؟ یادته باز باران با ترانه ... با گوهر های فراوان؟ یادته صد دانه یاقوت... دسته به دسته.... با نظم و ترتیب یکجا نشسته؟ تصمیم کبری، کوکب خانوم، یادته حسنک کجایی؟ 

 

 یادت میاد اون زمونا چقدر عاشق حسنی بودی؟ حسنی نگو یه دسته گل؟ آهنگ حرص دربیار و اعصاب خرد کن همشاگردی سلام رو چی؟ صبحای زود که میرسیدی مدرسه اون آهنگ دلهره آوره رو یادته که رادیو پخش میکرد:گلوپ گلوپ گلوپ دام دام دام 200 سال پیش در چنین روزی آبراهام لینکن گروپی خورد زمین گلوپ گلوپ گلوپ دام دام دام! خانم حنا رو یادته؟ چنگ سحرآمیز و چی؟  علیمردان خان و چی؟ ای بچه ی بی تربیت... یی یی یییی ییییه... ننر و لوس و بی ادب.. یی یی یییی ییییه... ادای من و درنیار... اطوار و شکلک درنیار.. ادای تورو درمیارم... حوصله تو سر میبرم... دلم مخه دلمه مخه...این شیکمم پلو مخه...کدو قل قله زن و چی؟ یادته اون سال بمبارون شد مدرسه ها رو تعطیل کردن؟ یادته معلما میومدن تو تلویزیون و درس میدادن؟ یادته یه بار معلم ریاضی اومده بود درس بده و تو حواست نبود، یادته یهو از پشت دوربین چه چشم غره ای بهت رفت و بهت گفت من با شاگردایی که به حرفای من گوش نمیکنن کاری ندارم! یادته چقدر تعجب کردی؟! حتی هنوزم که هنوزه داری تعجب میکنی!   

الهه رضایی و گیتی خامنه ای رو یادته که مجری برنامه هامون بودن؟ یادته چقدر گیتی خانم و دوست داشتی؟ کارتون معاون کلانتر و ماسکی یادته؟ چقدر دایی کوچیکه اداش و درمیاورد و باهات بازی میکرد؟ پرنس جان و رابین هود و آقای هیس رو چطور؟ وای من عاشق صدای ژرژ پطروس، دوبلور رابین بودم

 

هـــی هــی ... میدونم... منم یادمه...یعنی راستش و بخوای همیشه یادمه فقط نمیدونم چرا پاییز که میشه من میرم به عالم هپروت و مدام یاد اون دوران میفتم... بچگی خودم و مقایسه میکنم با بچه های الان، بعد به این نتیجه میرسم که یا من خنگ بودم یا این وورجکا خیلی بیشتر از قد و اندازه شون میفهمند... یاد اون زمونا میفتم که چقدر به ما بکن و نکن میگفتند و برای یه خطای کوچیک چقدر توبیخ میشدیم و بعد مقایسه میکنم با بچه های فوق العاده بی ادب این دوره که پدر و مادر به خودشون زحمت نمیدن حتی یه اخم کوچیک بکنن به بچه ها و همین میشه که بچه ها اینقدر زبون دراز و بی ادب بار میان... مقایسه میکنم سواد بچه های اون دوره رو با سواد بچه های الان... ممکنه بچه های هم دوره ی من همه ی درسا رو از دم 20 نمی گرفتن ولی هر نمره ای که میگرفتند واقعا بقدر همون نمره درس بلد بودن ولی حالایی ها همه از دم 20 میگیرند ولی اگه بهشون بگی 2 بیت شعر از حفظ بخون، نمی تونن. دلم میسوزه برای بچه های الان که در هیچ کجا مهرورزی و دوست داشتن و یادشون نمیدن و به جاش جنگ و انتقام و کشتن و این حرفا رو فرو میکنن تو مغزشون... کارتونای زیبا و لطیف دوران ما کجا و کارتونای دیجیتالی و بی روح الان کجا... اینه که مدام یاد قدیم میکنم و هر لحظه ای که دور میشم از اون زمان، دلم براش تنگ و تنگتر میشه... 

قدیما یادش بخیر دلا هم آشیون بودن 

خوشگلا، خوشگلترا یک کمی مهربون بودن 

دخترا گیسو بلند، ابرو کمون، غنچه دهون 

تو خونه از چشم نامحرم همه پنهون بودن 

میشه ما عاشق بشیم، مثل قدیما دوباره 

میشه اما دل ما اینهمه همت نداره

نظرات 14 + ارسال نظر
یـــــک یکشنبه 12 مهر 1388 ساعت 05:39 ب.ظ

(اگه امکانش بود می خواستم تا یه ساعت فقط روی همین اسمایل کلیک کنم)

آسمون(مشی) دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 10:07 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

دلم گرف...
:ماسکی !! خدا لعنتت کنه! آخ ! شصت پام...
اون روزا خوشبختی چقدر نزدیک بود...تو مُشتت بود...توی مشتای کوچیک و نرم مث ابریشم...

خانم خونه دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 11:30 ق.ظ http://sozan59.persianblog.ir

عزیزم منم از آشنایی با شما خوشحال شدم. اینجا تاییدیه که پس ورد بدم خدمتتون آیا ؟

خانم خونه دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 11:31 ق.ظ http://sozan59.persianblog.ir

نه انگار تاییدی نیست. ایمیلتون رو بدین براتون ایمیل می کنم یا که اینجا رو تاییدی کنید که براتون کامنت بزارم.

سایه دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 01:28 ب.ظ http://sayeh86.wordpress.com/

وای.........چقدر دلم تنگ شد واسه اون روزا..چقدر اولین باره اومدنم تو بلاگت به دلم نشست

گیس طلا دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 01:54 ب.ظ http://gistela.blogspot.com

رها دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 04:09 ب.ظ http://khoneyemandonafar.persianblog.ir/

واقعا یاد اون روزا بخیر.

نمی دونم چرا پدر مادرا الان اینقدر بچه ها رو لوس و بی ادب بار میارن و همه هم از تربیت خودشون رضایت کامل دارن وبچه یکی دیگه رو بی ادب می دونن.
چی بگم.
مرسی که به وبلاگم سر زدی

افسانه دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 09:46 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

واااااااااااای بهاره ... گرومپ گرومپ گرومپ دام دام دام ... ۱۰۰ سال پیش در ... یااااااااادم رفته بود ... :)
.........
بچه های الان که اصلا بچه نیستن!!! زمین تا آسمون با ماها فرق دارن.

افسانه دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

راستی ... من هنوز ۱۰۰ شماره از کیهان بچه ها را دارم ... خیلی پیر و زرد شدن ... ولی هنوز دوست داشتنی هستن و آدم رو می برن به حال و هوای اون روزا :)

بلوط سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 12:06 ب.ظ

ای خانوم....ما رو بردی به اون قدیما....
منم هروقت یاد بچگیام می افتم اشک تو چشمام جمع میشه. دلم هم برای بچه های حالا می سوزه...

اون قدیما آدما با احساس تر بودن. ولی حالا...انگار قلبشون از سنگ شده

نهال سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 12:11 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

محمد رضا سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 06:03 ب.ظ http://myhut.blogfa.com

سلام

ببخشید که درباره پستتون نظر ندادم. انشاالله سر فرصت، وقت نبود بخونمش. فقط اینکه اونایی که نوشتم خواب نبودن..

نوستالوژی چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.nostalogy.persianblog.ir

ببخشید بهاره جون دیر مطلبتو خوندم و جواب میدم...........مرسسی محرمم دونستی درباهر خودت و دوستت بهم گفتی

احمد جمعه 25 مهر 1393 ساعت 11:14 ق.ظ http://p354remamuniyei.blogfa.com

حالا که حرف از حسنی زدین
اونروزی عکس کتابش رو دیدم :حسنی و انرژی هسته ای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد