روزهای من
روزهای من

روزهای من

قفل

 چند وقت پیش صورتی بسیار خفن، ناجور، نافرم، آبروبر و ضایع، در دبیلو سی اداره گیر کردم! قفل لامذهب لامروته بی پدر و مادر باز بودها؛ ولی در، باز نمیشد که نمیشد که نمیشد! این سرویس بهداشتی هم که مخصوص ما 4 تا خانوم این طبقه ست هیچ جایی قرار نداره جز یه ذره اونورتر اتاق خانم مدیر! هرچی این دره رو باز و بسته کردم که باز بشه نمی‌شد، بعد خواستم یکی رو صدا کنم، دیدم بابا خیلی زشته آخه مگه اینجا سر جالیزه که داد بزنم بیان نجاتم بدن؟ تازه گیریم سر جالیزم باشه آخه اینجا هم جاست که من توش گیر افتادم که بخوام داد بزنم؟ هاین؟ نتیجه این شد که انقدر این دره رو باز کردم و اونم انقدر تلق تولوق کرد که بالاخره خانوم مدیر به فریادم رسید و اومد از اونور در گفت شما مشکلی دارید؟ حالا بگذریم که لحن گفتارش یه چیزی بود تو مایه‌های بچه مگه مرض داری چرا اینجوری می‌کنی؟ هیچ وقت تو عمرم از شنیدن صدای رئیسم اینقذه خوچحال نشده بودم. زودی گفتم جسارته بله، قفل در ظاهرا خرابه خانوم مدیر هم که خانومی بسیار خجالتیست، هول شد و گفت حالا حالتون که خوبه؟ راستش و بخوای داشتم میمردم از خنده اون طرف در؛ خوب شد که خانوم مدیر قیافه ام و نمیدید وگرنه به توان 2 آبروم میرفت گفتم بله خوبم، ممنونهیچی خلاصه بعد از 10 دقیقه، عملیات نجات اینجانب تموم شد و بنده به سلامتی و میمنت نجات یافتیدم 

پ.ن. جناب فرشید خان چرا بخش نظردونی و بستی جان من؟ هاین؟

نظرات 12 + ارسال نظر
بهنام دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 12:10 ب.ظ

چند وقت پیش همسایه تازه ما هم توی حمام گیر افتاده بودمن با خانم(بخاطر شئونات اسلامی)رفتیم و نجاتش دادیم.چند ساعت بعد خانمه اومد گفت اینبار دامادم گیر افتاده!!نجاتش دادم.گیر درب را پیدا کردم و به دامادشون یاد دادم چطور کار کنه.وگرنه تا صبح خواب نداشتیم.خندهدار این بود خانمم در عرض ۱۰دقیقه تمام وسایل و دکور اونا را دید زده بود و همش می گفت خیلی خوش سلیقه اس!!!

آسمان رنگین(مشی) دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 01:11 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

از دس تو!! حسابی سر کار خندیدم!! واقعن اونجا هم جا بود تو گیر افتادی خواهر؟؟؟ به نظر من که تا ساعت 6 وامی ستادی اون تو تا دیگه کارا رو سرت نریزن و واسه ت اضافه کاری هم رد کنن!

ایده دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 02:58 ب.ظ

او مای گادددددددددددددددددددددد! دوباره! او مای گادددددددددددددددددد! یعنی این اتفاقی که تعریف کردی کابوس هر شب این سالهای منه. منتها دسشویی ما مردونه زنونه قاتیه! اینه که من ترسم بیشتره! میترسم یه وخ قفل نکنم برم تو یکی بیاد درو باز کنه

نازلی سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 08:50 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهاره جون
چطوری؟ چه اتفاق بامزه ایی افتاده بود. البته الان که مینویسی بامزه است والا اون موقع اعصابت خورد شده. ولی بازم خدارو شکر که به خیر گذشت.

سیندخت سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 02:28 ب.ظ http://taranomeabi.persianblog.ir/

وای برا منم همچین اتفاقی افتاد اما دستشویی خونه. از سفر برگشته بودم و خسته. ۱۱ تا ۱۲ شب توی دستشویی گیر افتادم تا تونستن ۳ مرد به سختی این در آهنین رو باز کنن
داداشم و دو تا آقای طبقه پایینی

بلوط چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 11:39 ق.ظ

وای که چقدر اینجور وقتا اعصاب آدم خرد میشه!

سانیا شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 12:33 ب.ظ http://banuye.blogsky.com/

وای یه بار تو یه جایی گیر افتادم که ...
فکر کن تو آسانسوری که هر چی هم داد می زدم کسایی که می خواستن نجاتم بدن داشتن صبحانه می خوردن و بعدشم منبع صدا رو تشخیص نمی دادن...فکر کن....

بلوط یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 11:42 ق.ظ

کجایی بهاره جون؟

ایده دوشنبه 21 اردیبهشت 1388 ساعت 08:12 ق.ظ

کجایی؟ نیستی؟ تو هم مث من نکنه رفتی کنج عزلت هین؟

دانه دوشنبه 21 اردیبهشت 1388 ساعت 08:50 ق.ظ http://www.wonderfulfriends.blogfa.com

سلامم

بهاره جون وبت خیلی جالبه

خیلی اسمایلیای جالبین

افسانه شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 12:24 ب.ظ http://affa.persianblog.ir


مردم از خنده :)

مینا سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

بهاره خانوووووووووم از دست شما من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
آبروم جلو همکارم رفت داشتم چای میخوردم و این پست رو میخوندم . یه دفعه پق زدم زیر خنده شدید. همکارم با اون چشای ورقلمبیده اش از پشت مانیتور نگاهی به من کرد که کاش می مردم و الان اینجا نبودم.
وای خدااااااااا
الان میگه این دختره دیوونه ست.
آبدارچیمون با اون لهجه شیرین جنوبی اش میگه: میگوما، شما ایروز خیلی خوشالیاااااا. مبارکه خبریه خو بوگین به مو...

الهی بمیرمحالا چایی که نپرید تو گلوت؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد