روزهای من
روزهای من

روزهای من

نمایشگاه امسال

برای اولین بار تو عمرم، روز اول نمایشگاه کتاب، رفتم اونجا و چه کیفی هم کردم از خلوتی راهروها، دیگه از این به بعد هر سال روز اول میرم؛ هرچند کلی برنامه ریزی کرده بودم که صبح اول وقت باران رو بسپرم دست مامان و زود بریم نمایشگاه، اما طبق معمول باز دقیقه نود برای مامان کار پیش اومد و کل یوم (به قول قلعه نویی) برنامه مو بهم ریخت، نتونستم سر قرار با دوستان نویسنده برسم و فقط تونستم تکین حمزه لوی عزیز و مادر مهربونشون رو ببینم؛ چند تا کتابی که تو لیستم بودند رو نتونستم بخرم چون هنوز به نمایشگاه نرسیدند؛ مهمترینشون راه طولانی تکین و کافه مادام بود که خیلی دلم سوخت از نخریدنشون البته از نمایشگاه یراست رفتم کتابفروشی بالای میدون شهرداری بلکه ببینم میتونم کافه مادام رو بگیرم یا نه که دیدم نداره عوضش یه سررسید و قصه های منو بابام و یه دفترچه پر از نوستالوژی به انضمام 5 تا فیلم خریدم و اومدم بیرون  (محمد میگه رو که رو نیست یه چیز دیگه ست که اینجا گفتنش جایز نیست)، حالا ایشالا بعد از نمایشگاه با سامانه کتاب تماس میگیرم و میگم برام بفرستند اون کتابا رو اما خودم دیگه فرصت نمایشگاه رفتن رو ندارم. بعد اونوقت 30 عنوان کتابی که قرار بود بگیرم تبدیل شد به 47 عنوان کتاب!!! یه چیز بگم، هرچی از دست این نشر علی برای قیمت بالای کتاباش حرص خوردم، عوضش ققنوس یک حال اساسی داد بهم، 11 عنوان کتاب ازش خریدم، همش شد 54 تومن! باورم نمیشد... امسال برخلاف سالای گذشته نشد به دوست جون برم، من بخاطر باران و اونم بخاطر اون دونه برنج، حالا به قول خودش سال دیگه دوتایی با کالاسکه میریم خریدخلاصه اینم از امسال و نمایشگاه رفتن ما :) اینم عکس کتابای امسال:




نظرات 7 + ارسال نظر
مموی عطربرنج پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1392 ساعت 10:27 ق.ظ http://atri.blogsky.com/

وااااااااااای دوس جون دلم آب شد!! می خوام برم نمایشگاه! امروز می پرم می رم! مگه من دووم می یارم اینطوری؟؟اول میرم آموت بعدشم می رم علی!!بعدشم می رم نشر خودمان!! ای جان!!ایشالا سال دیگه اون دو تا فسقلی رو میزنیم زیر بغلیمون و میریم باهم

لی لی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1392 ساعت 11:47 ق.ظ http://lililife.persianblog.ir

واوو! چقدر کتاب خریدی! چقدر جلد اون کتابه _یادتون_ نوستالژیکه! حقیقتش من وقتی ایلیا شش ماهش بود چندتا کتاب خریدم اما الان نزدیک دو سال از اون موقع گذشته و هنوز یدونشم کامل نخوندم! ممنونم دوستم و روی ماه دخترگلت رو ببوس

الهه شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 01:59 ب.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

مبارکه چقدر کتاب
منم به داداشم سفارش دادم کلی واسم کتاب بخره

طناز سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 08:59 ق.ظ

نشر آفرینش گر دوستم.
با پیک هم کتاب ها رو می فرستند.

آخ جوووووووون...مرسی طن جونم

غزل سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 01:33 ب.ظ

منم نتوسنتم برم پسری که پیشه کسی نمیمونه نهایت نیم ساعت بعدشم اگه میبردمش حسابی کلافه میشد

دختر آبی چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 09:16 ق.ظ

چقدر دلم نمایشگاه خواست. چقدر کتاب و چقدر خوب :)

دختر گل ات خوبه ؟

فانی یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 04:09 ب.ظ

من که نتونستم برم ..
موندم تو این همه کتابو کجا جا میدی آخه!! :دی

اوناییی که نمی خوام رو میدم بره بعد جا باز میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد