روزهای من
روزهای من

روزهای من

بعد از کمی آرامش، دوباره من و احساسم

ساعت 12 نیمه شبه؛ باران را تازه خوابانده ام. نمی دانم انگار او هم حس کرده بود که مادرش دچار دپرشن شده است امروز که اینقدر شیرین و دوست داشتنی شده بود و حرکاتی می کرد که نه یک بار و دو بار که بارها و بارها دل را در سینه ام لرزاند و خنده را میهمان لبانم کرد. این درست نیست که این روزها فقط و فقط نگران و دلواپسم و دلم مدام گریه می خواهد؛ نه درست نیست! در کنار نگرانیهای شاید بی موردم، من این روزها مدام خداوند عالم را شاکرم که بارانم را به من هدیه داد؛ ازش ممنونم که بهم فهماند برخلاف نظر خودم، می توانم مادر شوم و اگر لوس بازی و  ننر بازی را کنار بگذارم چه بسا که مادر خوبی هم از آب دربیایم! من این روزها وقتی به چشمان نافذ و معصوم دخترکم نگاه می کنم، دلم می خواهد بگذارمش در دستگاهی چیزی تا زودتر بزرگ شود تا بتوانم هرچه زودتر با او درد دل کنم و بگویم خدا او را در عوض خواهری که هرگز نداشتم به من هدیه داد، دلم میخواهد همان دم در آغوش بگیرمش و آنچنان در بغل بچلانمش تا بلکه کمی آرام شوم. این روزها جملات و حرفهایی می آیند بر زبانم که پیش از این خودم هم با آنها ناآشنا بودم چه رسد به دیگران؛ ترانه هایی را می خوانم برای باران که باور کنید نمیدانستم من ترانه ی این آهنگها را حفظم، نمونه اش ترانه ی: خوشگل زیاد پیدا میشه تو دنیا.... اما کسی (باران) من نمیشه... لاله رو میگند نوبر بهاره... برای من تو نوبری همیشه... یا همین ترانه ی معروف یه دختر دارم شاه نداره ی شماعی زاده و این درحالیست که نه اندی و نه شماعی زاده جز خوانندگان محبوبم نیستند که بماند تازه از اندی خیلی هم بدم میاید!!!

خلاصه من می گویم این روزها خیلی قاطی پاطیم اما شما خیلی حرفهایم را جدی نگیرید چون در کنار بی قراری ها و ناآرامیها، دارم کیف عالم را می کنم از بودن با بارانم. راستش را بخواهید نگرانی ها وقتی به سراغم می آیند که دخترکم در خواب است و چنان معصوم و بی دفاع است در  خواب که ناخودآگاه تپش قلبم را چند برابر می کند وگرنه که وقتی این مسخره خانم بیدار است و به قول محمد گوهر خرج می کند، مگر می تواند نگران و بی قرار بود؟ هاین؟