روزهای من
روزهای من

روزهای من

پپر باید بسوزاند از درون*

همانطور که هیچوقت آدمهایی را که عاشق و دلباخته هارر فیلمز (همان فیلمهای ترسناک) هستند درک نکرده و نمی‌کنم، آدمهایی که عاشق غذاهای تند تند آتشین هستند را هم درک نمی‌کنم! آخر آدم مگر مرض دارد که خودش را تا سر حد مرگ بترساند یا غذایی را بخورد که از فرط تندی و آتشینی بخار را از سرش بلند کند! اصلا می‌خواهم بدانم پرز زبانشان از بین نمی‌رود از خوردن غذاهای اینچنینی؟! 

من تا قبل از ازدواج با محمد غذاهایی را می‌خوردم که همه چیزش متعادل بود و دل را نمی‌زد؛ نمک و فلفل و ادویه‌جاتش به اندازه‌ای بود که غذا را خوشمزه کند همین، وگرنه تو نه تندی فلفل را حس می‌کردی و نه نمک غذاها را... هرچند دستپخت مامان جانم بسیار بسیار خوب است و غذاهای لذیذی همیشه برایمان پخته و می‌پزد، اما جوانترهای فامیل مثل بهنام و بچه‌های خاله و دایی و عمه و دوستانم، دستپخت مرا بیش از مامان دوست داشتند تا اینکه گذشت و گذشت و بنده همسر آقامحمدخان قاجار که البته نه ولی به هر حال همسر آقامحمدخانی شدم که عاشق و واله و شیدای غذاهای تند تند تند تند است؛ یعنی تند که می‌گویم یک چیزی می‌گویم یک چیز می‌شنویدها! آن اوایل که هنوز خوب نمی‌شناختمش هرگاه با هم می‌رفتیم فست فودی جایی و محمد بی برو برگرد پیتزای مکزیکی یا پپرونی سفارش می‌داد، فکر می‌کردم همینجوری انتخاب کرده است آن غذا را ولی بعدها فهمیدم زهی خیال باطل!!! حتی بعدها هم که در کمال تعجب می‌دیدم از غذاهایم ایراد می‌گیرد نفهمیدم اشکال کار درکجاست تا اینکه یک روز (که چشمت روز بد نبیند) دعوت شدیم منزل ژیلی جان خواهر بزرگ محمد... تازه آن روز بود که من معنی یک غذای سوپر خوشمزه را از نظر محمد فهمیدم... غذای خوشمزه از نظر او یعنی غذایی که سراسر فلفل تازه داشته باشد در واقع تو بخوان فلفل تازه به همراه مقداری گوشت و یک نموره هم بادمجان و اینها وگرنه غالب غذا باهاس فلفل تازه ی تازه ی تازه باشد، از آن پپرونی چیلیهاش! و جوری باشد که افراد عامی نتوانند اصلا آنرا بخورند مگر به همراه یک پاتیل ماست! یعنی به ازای هر قاشقی که در دهان می‌گذاری باید دو قاشق ماست بخوری البته بهتر است اول یک قاشق ماست بگذاری دهانت و بعد یک قاشق غذا و بعد دوباره یک قاشق ماست (یک جورایی شبیه لقمه ی ماست می‌شود)! آن خورشت بادمجان تندترین و آتشین ترین غذایی بود که من به عمر ۳۰ ساله‌ام خورده بودم؛ و این تشویقها و به به گفتنهای محمد عاملی شدند تا ژیلی انگیزه پیدا کند و غذای بعدی را تندتر از غذای قبلی درست کند و پدری از من درآورد آن سرش ناپیدا! آن خورشت کرفس هم تندترین خورشتی بود که به عمرم خورده بودم و بعد از آن دیگر هرگاه قرار باشد ژیلی آشپز باشد، من هم کنارش می‌ایستم و التماسش می‌کنم که جان مرگ من فلفل تازه نریز تو غذا، یا حالا که داری میریزی یک دانه بریز...تو را به دو دست بریده ی حضرت ابوالفضل کمتر تند کن غذا را... البته از حق نگذریم دستپخت ژیلی واقعا خوشمزه است به قدری که آدم نمی‌تواند نخورد از آن حالا هرچقدرم که تند باشد!

بعد از آن سعی کردم دستپختم را جوری کنم که محمد دوست دارد ولی ایشان همچنان ه غر زدنشان ادامه دادند... البته خانواده محمد می گویند که دوست دارند دستپختم را مثلا من میدانم آزی خورشت قیمه و کشک بادمجانم را دوست دارد، سارا رشته پلویم را که در آن زیره ریخته باشم دوست دارد، سهیلا از آلو اسفناجم خوشش می‌آید و ژیلی غذاهای خارجکیم را دوست دارد؛ در این مدتی که غذاها را به شیوه ی محمد تند می کردم، از یک طرف دیگر هم دچار مشکل شدم و آن خانواده ی خودم بودند چون هرگاه که آنها میهمانم بودند داد همه شان درمی‌آمد که چرا اینقدر تند میکنی غذا را ولی حالا... فهمیده‌ام محمد علاوه بر اینکه فقط غذاهای تند را می‌خورد، تنها عاشق خورش قیمه و قورمه است ولاغیر! یعنی هرچی ذوق و هنر آشپزی در من بود این بشر کشتش! یک روز کشک بادمجان فرداعلی پختیدم برایش ولی با اه و پیف و یک نیمرو بده بخورم مواجه شدم، برایش زرشک پلو پختم جای دستت درد نکنه فرمودند مرغ باید سرخ شود نه آبپز، ماکارونی پختم فرمودند من ماکارونی دوست ندارم همه اش خمیر است، خورش کرفس پختم فرمودند خورش سبز فقط قورمه سبزی، قیمه پختم اظهار کردند قیمه فقط قیمه مامانم و ژیلا، قورمه پختم فرمودند سبزیهایش باید از فرط سرخ شدگی به سیاهی بزند، کتلت پختم فرمودند من از کوکو و کتلت خوشم نمی‌آید و خلاصه همینجور بگیر برو تا آخر! خلاصه وقتی دیدم او همچنان غر می‌زند که دستپختت را دوست ندارم، تصمیم گرفتم به شیوه ی خودم غذا بپزم که حداقل یک کداممان از این غذای آماده شده لذت ببریم، والا! حالا... یک روز دلمه می‌پزم، یک روز باقالی پلو، یک روز هویج پلوی شوشمزه ی شوشمزه، یک روز رشته پلو، یک روز کوفته و خلاصه در این میان اگر فرصت شد و توانستم، یک خورش قورمه سبزی یا قیمه هم می‌پزم به تلافی آنهمه غذای خوشمزه‌ای که پختم و نخورد 

* بچه که بودم با مامانم رفته بودیم پیتزاخوران... در رستوران با یک خانم ایتالیایی روبرو شدیم که داشت سفارش میداد بعد نمی‌دانم چه شد که خانمه با مامانم شروع کردند به صحبت کردن بعد به مامانم گفت من پیتزا پپرونی دوست دارم ولی اینجا آن پیتزایی را که من دوست دارم، ندارند. مامانم گفت ولی این پیتزاها خیلی تندند منکه اصلا نمی‌توانم بخورم. ولی خانمه گفت: نه نه نه... اینا پپرونی نیست... من دوست دارم پپر از درون بسوزاند و آتشت بزند... اینهایی که شما می‌خورید اصلا پپر ندارد!!! و اینجور شد که بنده اولین لغت انگلیسیم را یاد گرفتم==> پپر یعنی چیزی که شکمت را بسوزاند! بعدها فهمیدم پپر به زبون ما یعنی چیزی که اول زبان را بسوزاند و وقتی یک بار زبانت را سوزاند تو دیگر ازش نمی‌خوری و وقتی نخوردیش دیگر جاییت نمی سوزد!!! و بعدترها فهمیدم پپر می‌شود همان فلفل خودمان!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
مامان سمیر یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 10:11 ق.ظ http://www.fasamir.blogfa.com

سلام بهاره جون .خوبی؟وای چقدر سخته اینطوری !ادم بیاد خسته و مونده از کار بیرون یه غذایی درست کنه که باب میل طرف مقابل نباشه .خیلی سخته .البته که اقایون معمولا تا یه مدتی هنوز در فکر غذای خونه مادرشون هستن و تا تغییر ذائقه اشون یه مقدار زمان میبره اما غذای تند خوردن دیگه آخرشه ...

طناز یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 10:52 ق.ظ

آخ که حامد هم همینطوره! البته نه تو غذای تند. تو اینکه این غذا چرا و اون یکی غذا به چه دلیل! تازه همه جا هم مجبوریم بگیم حامد جان بد غذا نیستند.

fafa یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.longliveahmad.blogfa.com

بهاره نمیری مردم از خنده با این پستت

بانو یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 05:19 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

دقیقا مثل ما...
باورت می شه حامد به قدری تند می خوره که من شک می کنم این سنسورهای زبونش مزه تند رو متوجه نمی شن... البته منم خودم تند دوست دارم.. ولی حداقل متوجه می شم..
یه بار دختر خواهرام خونمون بودن.. سوپ درست کردم.. به قدری تند شده بودکه بنده خداها هنوز یادشونه...

بی سرزمین تر از باد یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://sdaeidi.persianblog.ir

سلام بهاره ی عزیز
ببین با تعریفاتی که از شیوه اظهار نظر محمد جان راجع به غذا گفتی دقیقا" یاد یک موجودی افتادم.
برادر کوچیکم.که بر حسب اتفاق هم نام شوهر گرامی شمام هست.
فکر کن به مادر من ایراد میگیره که این چه غذاهائیه؟
من پیاز داغ کنار اینو ن می خورم.من ماهی نمی خورم.املتش چرا اینطوریه؟ البت ما خانوادتا" با فلفل خیلی میونه ی خوبی نداریم.
ولیییییییییییییییییییییییییییییییییی نتیجه ی اصلی ای که من ازاین پست گرفتم یه چیز دیگه ایه؟
جسارتا" شما سه تا خواهر شوهر دارین؟
در مقابل این سه نفر که فلفل بازی چیزی نیست که

الهه دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 08:39 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

بهار جان انصافاً تو آقا محمد تو واقعاً آقا محمد خان قاجاره
من که یه ذره هم تند نمیخورم بخورم هم تپش قلب میگیرم
راستی من اگه یکی حتی غذام بد باشه و ایراد بگیره غذا نمیپزم (خیلی پر روم نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

مینا-دفتر خاطرات دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 01:51 ب.ظ http://khaterate1389.persianblog.ir/

ذائقه محمدآقای شما هم شباهت زیادی به ذائقه همسریه ما دارد. منتها ما غذا را کم فلفل میگیریم و ایشان خودشان غذایشان را پررررر از فلفل میکنند و لذت هم می برند.

خورشید دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 03:19 ب.ظ http://koochedeleman.persianblog.ir

وای منم عاشق غذاهای تندم .میتونم همسرت رئ درک کنم
تو دیگه چرا پیش من نمیای؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد