روزهای من
روزهای من

روزهای من

دوست داشتم...

دوست داشتم یک خونه قدیمی بزرگ تو یکی از محلات خوب و قدیمی تهران داشتم با حیاطی بزرگ که باغچه‌اش عریض و پر گل بود و یک درخت آلبالو، یک درخت گیلاس، یک درخت شاه توت و یک درخت خرمالوی بار ده داشت. بعداز ظهرای گرم تابستون می‌رفتم به حیاط و تا می‌تونستم به درختا و گلا آب می‌دادم و اجازه می‌دادم وزش باد از لابه‌لای برگای درختانم هوای اطراف خونه‌ام رو خنک و دلنشین کنه بعد تو بالکن بزرگ خونم یه فرش خوشگل پهن می‌کردم، روشو خوب جارو می‌کردم، ظرف میوه رو که پر بود از گیلاس، هلو، زردآلو، انگور یاقوتی و خیار رو میذاشتم رو فرش، بعد ظرف هندونه رو از تو یخچال خارج می‌کردم و نهایتا اهل خونه رو صدا می‌کردم که بیان تو ایوون و به من ملحق بشند.   

 دوست داشتم خونم نزدیک امامزاده صالح بود تا هر وقت که اراده می‌کردم می‌رفتم زیارت و بعدش از اون بازارچه ی محشر گذر می‌کردم و برای خودم تنقلات می‌خریدم یا اینکه نه زیارت هم نمی‌رفتم عوضش می‌رفتم دربند و اون هوای پاک کوهستانی رو با تموم وجود نفس می‌کشیدم.

دلم می‌خواست با مردم شهرم همسایه دیوار به دیوار بودم نه اینکه مجبور باشم با نه خونواده مختلف با نه مدل اخلاق و روحیه متفاوت تو یک ساختمون زندگی کنم! 

دلم می‌خواست هر وقت که هوس می‌کردم میهمانی‌های زنانه تو خونه‌ام بر پا می‌کردم و نه خودم و نه هیچکدوم از زنان مهمونم نگران تنها موندن یا بی‌غذایی هیچ مردی نمی‌شدیم! (پارازیت... خدایا چرا مردا رو اینقدر وابسته به زنا کردی؟ در کودکی و نوجونی وابسته مادرشون و در جونی و پیری هم وابسته به همسرشون؟! انکار نکنید آقایونا که دارم عین واقعیتو میگم!)

دلم می‌خواست هر وقت که اراده می‌کردم دور و برم خالی از هر نوع انسانی می‌شد و می‌تونستم تا هر وقت که دلم خواست، تک و تنها بمونم و کسی رو با من کاری نباشد که نباشد! گاهی وقتها بدجور دلم تنهایی و سکوت می‌خواد، بدجورا! 

دلم می‌خواست هوای تهران یک بار دیگه تمیز می‌شد و بازهم مناطقی داشتیم که مردمش می‌تونستند هوای پاک و تمیز رو استنشاق کنند و آبی آسمونش همچنان آبی و درخشان بود و مثل رنگ آسمون این روزهای تهران آبی رنگ پریده ی خاکستری نبود.

و راستی... دوست داشتم نمای خونه‌ام آجر سه سانت قرمز رنگ بود با پنجره‌های چوبی سفیدرنگ، پشت پنجره‌های خونه‌ام هم پر بود از گلدونای شمعدونی! 

 

پ.ن. دیگه به این نتیجه رسیدم  که دست به قلم شدن من مستلزم اینه که هوا خنک و پاییزی باشه و هوا سوز داشته باشه زیاد و برگای درختا کمی تا قسمی نارنجی شده باشند... این هوای گرم و داغ تابستونی با روحیات من هیچ جوره سازگار نیست

نظرات 17 + ارسال نظر
جودی ابوت شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://moon2011.blogsky.com/

آخی الهی چه قشنگ
منم میخوام

افسانه شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 11:30 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

به به ... چه خواسته های رویایی واقعا!!!
خاله بهاره بهونه نیار گرمای هوا رو باید بیایی اینجا هر روز واسمون بنویسی... من یکی که هر روز بهت سر می زنم... نمی تونم هم تا نارنجی شدن برگ ها صبر داشته باشم... اگه قبول نکنی آبرنگمو برمی دارم راه می افتم توی کوچه های تهرون تمام برگهای سبز رو زرد و نارنجی می کنم ها!!!

ساعت سپید شب شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 11:35 ق.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

منم از این خونه ها میخوام
تازه استخر هم داشته باشه

جودی ابوت شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://moon2011.blogsky.com/

عزیزم لینکت میکنم

خورشید شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 12:08 ب.ظ http://koochedeleman.persianblog.ir

بهاره دقیقا تموم اون چیزهایی که منم دوست دارم توصیف کردی
مخصوصا اون خونه حیاط داره . من گل و گیاه خیلی دوست دارم وهمیشه ارزومه که تو حیاطم گل و باغچه داشتم و میرفتم ابشون میدادم
راستی تو همیشه واسه پستهات عکسهای قشنگی میگذاری

سارا...خونه مهربونی ها... شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 12:58 ب.ظ

وای بهاره جون منم دقیقاْ همین چیزا رو می خوام...چقدر دلچسب بود اگه اینطوری بود...

شاذه شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

چقدر قشنگ و دوست داشتنی!!! منم می خواممم

می دونی دارم فکر می کنم من و تو یه سی سال دیر به دنیا اومدیم دوستم!

مموی عطربرنج شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://attrr.com

به به! چه آرزوهایی...با هم هم سلیقه ایم! اما آجرای دیوار خونه من باید گلی یا کاهگلی باشه که وقتی روش آب می پاشی بوی کاهگل بلند بشه...

نازلی شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 03:26 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام عزیزم
چه آرزوهای خوشگلی کردی. آره همهمون از این چیزا دلمون میخواد رامان من که از این هوا جوری مریض شده که سنگو به گریه در میاره دارم از این شهر متنفر میشم.
مراقب خودت باش عزیزم

بانو شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 03:55 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

آخ که چه آرزویی... همچینی دلم خواست..
ولی نمی خواد نزدیک امامزاده صالح باشه... آخه اونجا یکی از مناطق الوده تهرانه...

ممول شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

وای بهار حرف دل منو زدی من به خصوص هر وقت می رم از این خراب شده بیرون و یه چند روز زندگی بدون استرس و با آرامش شهرستان رو می بینم دلم بی تاب می شه

نهال شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 11:18 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

چه حس و حال خوبی بهم دادی آخر شبی
چه حال و هوای خوبی
منم همه اینا رو دلم میخواد به خصوص حیاط بزرگ با آجرهای قرمز

الی یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 08:21 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

خیلی تصور زیبائی بود
از نوع نوشتنتون خوشم اومد با اجازه لینکتون کردم

نگار یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://negarname.blogfa.com

از این دوست داشتنه نگو

شرلی یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 01:17 ب.ظ http://eghlimeyakh.blogfa.com

می درکمت دوست جون

می می یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 02:55 ب.ظ

دوست دارم به اونایی که دوست داری برسی.

نگاه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 07:33 ب.ظ http://negah77.mihanblog.com

آی گفتی منم دلم لک زده برای اینجورخونه هاکه صفا از درودیوارش میریزه ممنون که با این نوشته ماروبردی تواون حال وهواآی گفتی منم دلم لک زده برای اینجورخونه هاکه صفا از درودیوارش میریزه ممنون که با این نوشته ماروبردی تواون حال وهوا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد