روزهای من
روزهای من

روزهای من

امید فردا

تو را در لحظه هایم  

تو را در بطن غمگین نگاهم 

تو را در خواب شیرین سحرگاه

تو را در متن سنگین کتابم 

تو را در رود سیال خیالم 

تو را در اوج گریه ی شبانگاه

تو را با صورتی زیباتر از ماه

تو را با پیرهنی رنگ گل سرخ 

تو را با خرمن انبوه گیسو 

تو را با نرگسی رنگ شبایم

تو را با خنده ای مملو ز شادی  

تو را در دشت زیبای شقایق 

تو را در حال بازی با ملائک

تو را معصومتر از هرچه فرشته 

تو را زیباتر از هرچه ستاره    

به یادت آرم و می بوسمت باز

تو را در قعر دریای وجودم 

تو را با بند بند تار و پودم 

تو را با هر نفس که می‌دهم دم 

تو را حس می کنم عزیز مادر  

تو در جان منی، من غم ندارم  

تو ایمان منی، من کم ندارم*

تو را آهو، نهال یا که سپیده 

تو را رویا، مارال، شاید عطیه 

دهم اسم و دهم نام و دهم جان  

دهم قلب و دهم روح و دهم حال

تو که امید فردای بهاری 

تو، شیرین‌ترین هدیۀ خدایی   

 * این دو بیت از شاهکار بینش پژوه بود. 

پ.ن. ۱. شعر از خودم بود ببخشید اگه ریب زدم 

پ.ن. ۲. می تونه خبری باشه می تونه هم نباشه... این فقط حسی بود که اومد سراغم برای کودکی که ممکنه درآینده داشته باشم، همین

نظرات 22 + ارسال نظر
شاذه شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوست جونم
ذوق شعرتان هم ستودنیست. به امید روزی که برای آن فرشته ی کوچک این شعر را بخوانی

سلام عزیزم
ممنونم شاذه جان تو لطف داری به من

افسانه شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 01:04 ب.ظ http://ninidari.blogfa.com/

سلام. دست درد نکنه مامانی که این قدر شعر های خوشگل و ناز برام گفتی... مامانی شاعرم بودی ما خبر نداشتیم ها... معلومه که هنوز من نیومده حسابی فکر و ذکرتو پر کردم. حالا بزار بیام ببین چه کارها که نمی کنم. می شم همه زندگیت. همه آرزوهات. همه رویاهات. حاضری برام هر کاری بکنی... بذار. صبر کن. وایسا بذار بیام....
(از طرف نی نی)

بهاره جون شعرت در حد بوندسلیگا قوی بودها... آفرین. می بینی یک نی نی معصوم چه قدر می تونه استعدادهای آدمیزاد رو شکوفا کنه. نیومده اینه اگه بیاد قطعا همیشه خنده رو لبت شکوفا می شه... حسابی مراقب خودت باش. خیلی خوشحال می شم اگه خبر قطعی ازت بشنوم

وای چه حرفای خوشگل و نازی زدی برای از طرف نی نی آینده افسانه جونم... خیـــــــــــــــــلی مرسی
در مورد شعر هم عزیزم مرسی که بهم انرژی مثبت میدی و به خودم امیدوارم می کنی
مرسی عزیز دلم

سارا...خونه مهربونی ها... شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

خدا کنه خبری باشه...

فرداد شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام بهاره خانم...
خوش به حال این گل هنوز نیامده...چقدر مهربونی و عاطفه در انتظارشه.چه مادر شاعر و عاشقی در انتظارشه....
خدا هرچه زودتر چشم شما رو به جمال خوشگلش روشن کنه...انشالله.
من با اینکه خودم دوتا شو دارم ولی اسم بچه کوچولو که میاد نیشم تا بنا گوش باز میشه....
خدا حافظ شما و خانواده تون باشه.

سلام
شما لطف دارید خیلی ممنونم
الهی... امیدوارم خدا حفظشون کنه براتون
همینطور امیدوارم حافظ شما و خانواده ی خوبتون باشه.

مینا شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

سلام بهاری. ممنون از نظرت دوستم. اونجا نظرات پست خصوصی رو جواب نمیدم. خودمم گیجم. کاش همش خواب بود.
ایشاله که خبری هست و نینی در راهه...

سلام عزیزم...واقعا نمی دونم چی بگم دوستم... امیدوارم خدا خودش کمک کنه
ممنون گلم.

طناز شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 03:32 ب.ظ

من که شعرت را خیلی دوست داشتم دوستم!

لطف داری به من طناز جانم... ممنون

نگار شنبه 16 بهمن 1389 ساعت 07:07 ب.ظ http://gelezolfam.blogspot.com/

اسم دختر اون وقتای منم بهار خانمه!

اه چه جالب

آرزو یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 10:05 ق.ظ http://rahgozareandisheha.blogfa.com/

وای بهاره جونم بسیار زیبا بود مثل همیشه......امیدوارم همیشه خبرای خوب باشه

ممنونم عزیز دلم... تو لطف داری به من

بلوط یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 10:41 ق.ظ

ایشالا به سلامتی عزیزم

مرسی عزیزم

الی یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

وای !
آخی !
راستش همون جا که گفتی تو را در متن سنگین کتابم ... گفتم حتمن شعر از خودته .
الهی کودک فرداهایت همونطور باشه که خودت می خوای . ای مادر پیشاپیش عاشق.


ممنون الی جانم

نگار یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://negarname.blogfa.com/

حس زنانگی ات پرواز می کند

بانو یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 08:11 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

ایشاالله که زود زود میاد...

فرزانه یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

وااااووووووووووووووووووو...دیمبله دیمبو دیمبله دیمبو بهاره مامان میشه

نه بابا... هنوز مامان نشدم که ... ولی حالا در آینده شاید شدم

زهرا یکشنبه 17 بهمن 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

خیلی قشنگ بود بهاره جان.
فکر کردم خبریه حتما ! چه حس مادرانت گل کرده بوده ها !
ایشالا که خبری بشه و بعد ها این شعر رو براش بخونی

ممنون زهرا جان
فعلا که خبری نیست ولی اگر شد حتما خبرت می کنم دوستم
بازم ممنونم عزیزم

مجتبی دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.mojtabahamrang.mihanblog.com

سلام بهره جان.چرا خجالت کشیدی یه مصرع هم میگفتی تو را من چشم در راهم شباهنگام.
اما خارج از شوخی (که البته اگه از حرف من ناراحت نشده باشی)شعر لطیفی بود درمورد اسمشم یگم باید اول بری سایت ثبت احوال ببینی این اسم هایی که تو گفتی جزء پنچ هزارتای مجاز هست یا نه.
بهاره جان خوشحال میشم اگه به وبلاگ من هم سر بزنی و در صورت تمایل همدیگرو لینک کنیم.
لطفا حد اقلش سر بزن.منون.

راست میگید ها... اونو یادم نبود
ممنونم لطف دارید شما... اگر خدا فرزندی بهم داد، برای اسمش حتما باید برم چک کنم اسم مورد علاقه ام رو
حتما بهتون سر می زنم... ممنون.

محمد دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 09:48 ق.ظ http://shahinboshehr.blogfa.com

سلام بهاره جونم بهتون تبریک می گویم به خاطر وب خیلی قشنگتون کلی حال کردم دوست دارم تبادل لینک کنیم فقط امر کن با چه اسمی لینکت کنم ممنونم منتظرتم

شما لطف دارید... ممنون

افسانه دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 10:18 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

وااااااااااااااااااااااای بهاره جونم تبریک ... امیدوارم خبری باشه اگه دوست داری الانا مامان بشی :)
چه مامانی بشی تو :)))
....
دختر هم دوست داری، نه؟

مرسی افسانه جونم
راستش فعلا خبری نیست... احساسش جلو جلو اومده سراغم
قبلنا فقط دختر دوست داشتم ولی الان برام فرقی نمی کنه بچه سالم باشه هرچی بود بود

آسمون(مشی) دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

کجایی بابا؟بهت رای داده بیدم...!

هستم همینجاها دوست جون... دستت درد نکنه ولی کجا رای دادی بهم دوست جون؟

شاهین دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://thirstywater.mihanblog.com

سلام
شعر قشنگی بود مخصوصا اینکه موضوعش عشق کلیشه ای نبود و عشق به فرزند بود که تو این روز ها کمتر پیدا می شه(من خودم زیاد بزرگ نیستم)
جالبه که قبل از بدنیا اومدن نی نی کوچولوتون این رو گفتین خدا رو چه دیدید فردا یک متن می گذارید و برای بچتون شعر می گید و زیرش عکس شازده رو می گذارید. چقدر قشنگ
ایرانی ها کلا شاعریشون خوبه
خوشحال می شم اگه از وبلاگم دیدن کنید بالاخره من هم تقریبا می شه گفت یک نوجوانم ده بیست سال دیگه بچه دار میشم(ان شا الله یادم رفت‌!)

سلام
ممنونم لطف دارید.
حتما میام دیدنتون. مرسی که سر زدید

افسانه سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 08:52 ق.ظ http://ninidari.blogfa.com/

سلام بهاره جان...
چه خبر؟!
خبر قطعی نداری به ما منتظرها بدی؟!
ما منتظر خبرهای خوش هستیم...

مهرسا سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 09:58 ق.ظ

ما با تولد سهممان را از دنیا می‌گیریم

بعد از آن باید سهم دنیا را بدهیم



ما در میان پدیده‌ها زندگی نمی‌کنیم

بلکه در میان فکر کردن به پدیده‌ها زندگی می‌کنیم



ما برای آنکه زنده باشیم زندگی نمی‌کنیم

بلکه برای آنکه زندگی کنیم زنده هستیم



ما برای سایه‌هایمان نقش یک جسم را داریم

وبرای جسمهایمان ، آیا نقش یک روح را داریم ؟



ما نمی‌توانیم همه چیز را باهم داشته باشیم

جز آن چیزی که در وجود همه چیز هست

آزاده دهقانی

بسیار مطلب جالبی بود. ممنون که با من تقسیمش کردید.

مینا-دفتر خاطرات سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

بهار ادامه داستان چی شد؟؟؟ من منتظرما موندم تو خماری

عزیزمچشم سعی می کنم امروز یا فردا بگذارم براتون... ببخشید منتظر موندی مینا گلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد