روزهای من
روزهای من

روزهای من

سفر به کردستان

در راستای اینکه قرار بود دیگه هرگز به شهرهای کشور خودمان سفر نکنیم، روز پنجشنبه به همراه شوشو جان، مامان خانم و بهزاد، حرکت کردیم به سمت زنجان، بیجار، سقز و از آنجا بانه! (من کلا در تمام تصمیماتی که میگیرم همینجور ثابت قدمم) خواهر محمد می خواست از بانه یک سری وسایل برقی برای جهیزیه اش بگیره، ما هم تصمیم گرفتیم همراهشون بریم ولی اونا 4 شنبه رفتند و ما 5 شنبه.  

پنجشنبه ساعت 4 صبح حرکت کردیم سمت قزوین... ساعت 10 بیجار را که رد کردیم، یه جایی نگه داشتیم و صبحانه خوردیم. بعد دوباره راه افتادیم. حول و حوش ساعت 12 رسیدیم دیوان دره، وسط راه یه وانتیه ایستاده بود و توت فرنگی کردستان را می فروخت، یک ظرف خریدیم و جاتون خالی خوردیمش، وسط شهریور ماه توت فرنگی ای خوردم که مزه اش مدتها بود از یادم رفته بود... اندازه توت فرنگیا ریز و کوچیک بود ولی همون یه ریزه توت فرنگی مزه اش می ارزید به کل هیکل این توت فرنگی گنده ها که فقط مزه ی آب میدند! بفرما توت فرنگی:

راه بانه اینجور که می گند اگه تو بهار بری فوق العاده زیباست ولی با این حال الانم به نظر من خیلی زیبا و قشنگ بود...   

چیزی که برام جالب بود انرژی مثبتی بود که تو فضا پراکنده بود... یه جور آرامش خاصی به آدم دست میداد؛ تو برای مدتی از کار و بار و دنیا و اتفاقات پیرامونش، خلاصی و هیچ فکر ناراحت کننده و استرس زایی نمیاد سراغت؛ در عوض می تونی از هوای پاک و خنک اونجا لذت ببری و با دیدن اون مناظر زیبا و بدیع چشمهات رانوازش بدی. 

 

نکته ی دیگه ای که به نظرم جالب اومد، مرام و معرفت کردا بود... اگه تو سرعتت بیشتر از حد مجاز بود و یا اینکه راننده ای که از روبرو می اومد حس می کرد تو می خواهی از ماشین جلوییت سبقت غیر مجاز بگیری، فوری یا برات چراغ می زدند یا انگشت اشاره شون را به نشونه ی آژیر ماشین پلیس می چرخوندند تا بهت خبر بدند یه کم جلوتر پلیس کمین کرده تا جریمه ت کنه... خیلی از این حرکتشون خوشم اومد. به نظرم مردم کردستان آدمای خیلی جالب و خوبی هستند.  

چقدر خونه هاشون قشنگند... خیلی با سلیقه و خوشگل ساخته شده اند. دو نمونه شونو براتون مذارام:

 

 

 

ساعت 2:30 رسیدیم بانه و اونجا خواهرای محمد را پیدا کردیم و باهاشون افتادیم به خرید. من دنبال قابلمه چدنی می گشتم ولی هر مغازه یه جور قیمت میداد یکی 40 یکی 50 و آخری هم که 25 تومن! از این آخریه پرسیدم آقا خداوکیلی اصله؟ یه لحظه مکث کرد ولی گفت چون گفتی خداوکیلی راستش و میگم، نه این اصله نه اونایی که جاهای دیگه می فروشند، همه شون مال چینه با اینکه پشت ظرف حک شده ساخت آلمان، ولی همه شون چینی هستند. من از این آقاهه دو تا قابلمه متوسط و بزرگ چدنی به همراه یک ماهی تابه ی بزرگ چدنی، ست چاقو و چندتایی هم خنزر پنزر خریدم. اصلی ترین خرید من تو بانه همینها بود. تا ما این خریدها را بکنیم ساعت شد 8 شب البته هنوز مغازه ها باز بودند ولی ما دیگه از بس راه رفته بودیم و تازه خستگی راه و کم خوابی هم داشتیم، نتونستیم بیشتر از اون به کارمون ادامه بدیم و شام رو که خوردیم یه هتل آپارتمان گرفتیم و بیهوش شدیم از خستگی. جمعه روز عید فطر بود و تمام مغازه دارها می گفتن ما فردا تعطیلیم ولی راستش را بخواهی ما باور نکردیم، پیش خودمون گفتیم اینا میگند تعطیلیم ولی بالاخره هستند جاهایی که باز باشند، ولی اشتباه می کردیم، جمعه هیچ مغازه ای باز نبود حتی سوپرمارکتهاشون هم تعطیل بودند! خواهرای محمد گفتند می مونند و شنبه باقی خریدهاشون را انجام میدهند و بعد میاند تهران ولی ما تصمیم گرفتیم بریم سنندج و از اونجا هم بریم کرمانشاه. من چقدر افسوس خوردم که اون یک هفته تعطیلی را چرا نیومدیم کردستان البته من به محمد خیلی اونبار اصرار کردم ولی اون زیر بار نرفت و حالا خودشم همراه من افسوس می خورد... راه سنندج و اصلا خود سنندج واقعا زیبا بود...  

من عاشق این خونه ی تنهای میان جنگل شده بودم فقط حیف که عکسش خوب نشده: 

 

 اینجا ناهار خوردیم: 

سنندج که از تمیزی برق میزد هم خیابوناش و هم خونه هاش مثل گل تمیز بودند...خیلی دلم میخواست که فرصت داشتیم تا چند روزی را اونجا بمونیم و گشت و گذار کنیم ولی حیف که نشد. سنندج هم همه جا تعطیل بود البته به سفت و سختی بانه نبود، تک و توک چندتایی مغازه باز بود ولی نه اون مغازه ای که من میخواستم؛ دلم میخواست پارچه کار شده بخرم از اونجا ولی نشد. حدودای ساعت 6:30 از سنندج راه افتادیم سمت کرمانشاه. شب رسیدیم به کرمانشاه... با اینکه محمد اصالتا کرمانشاهیه ولی من تو این 5 سال و نیم نرفته بودم اونجا... خیلی از این شهر خوشم اومد... خیابونای تمیز، خونه های بزرگ و ویلایی، شهر پور نور و چراغونی... طاقبستانشون را که دیگه نگو، وقتی میری اون بالا بالاها و از اون بالا شهر چراغونی را نگاه میکنی، انقدر تصویر مقابلت زیباست که نفست رو توسینه ات حبس میکنه... اگه نرفتید تا حالا حتما برید و لذتش را ببرید. 

فردا صبحش رفتیم تو بازار و کمی گشت و گذار کردیم، کاک و نون برنجی و بژی (یه جور شیرینی محلیه) خریدیم و خوردیم و ذوق کردیم بعدش ساعت 2 بعدازظهر راه افتادیم سمت همدان...برعکس اومدنی که جاده خیلی زیبا بود و خیلی خسته مون نکرد، اینبار جاده چندان زیبا نبود و تقریبا بعضی جاها کسلمون می کرد... ساعت 5 رسیدیم همدان و از اونجا رفتیم لاله جینموارد زیر از لاله جین خریداری شدند:  

 

از این گلدون 2 تا گرفتم 

 

از تو چه پنهون هی دارم ذوق میکنم بخاطرشون... محض اطلاعتون بگم که همدونیای عزیز تا لب مرز ساوه و همدان اتوبان ساختند یعنی چیزی حدود 95 کیلومتر! برا همین خیلی در وقتمون صرفه جویی شد... ولی از اونجاییکه استان مرکزی شروع شد، افتادیم تو ترافیک... توی راه برای ناهار اینا صبر نکردیم همون لقمه هایی رو که از صبحانه نگه داشته بودیم خوردیم و ته دلمون را گرفته بود... ساعت 7:30 از ساوه حرکت کردیم سمت تهران البته قبلش چند کیلویی انار خریدیم دیگه جونم برات بگه که ساعت 10 شب هم رسیدیم خونه مامان اینا و اونجا ناهار و شاممون رو با هم خوردیم و اومدیم خونه خودمون. 

نظرات 16 + ارسال نظر
بلوط چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 11:52 ق.ظ

سلام بهاره جون
خوبی؟
من همیشه دوست داشتم طبیعت شهرهای غرب ایران رو ببینم. کردستان و چهارمحال و بختیاری و ایلام و کرمانشاه....
از گلدونت خیلی خوشم اومد

ترانه چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 12:04 ب.ظ

همیشه به سفر و خوش باشی خانومی.

چه عکس های قشنگی. از طاقبستان و پارک کوهستان عکس نذاشتی چرا؟

ایشالا این بار بیای شهرمون ببینمت خانومی.

خدا رو شکر به سلامت رفتین و برگشتین.

مرسی دوستم شما هم همینطور ایشالا.
خوشحالم خوشت اومده
راستش طاقبستان را تو شب رفتیم و عکسایی که انداختم خیلی خوب نشده
مرسی عزیز دلم

مریم چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://bia2mod.shakheh.com/

سلام شما با اومدنتون به این وب هرگز پشیمون نمیشید !

جدی؟!

سانی چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://khatesevom.blogsky.com/

سلام بهار جونم
چه تعطیلات با طراوتی داشتی
چه چیزای باحال خریدی مبارکت باشه عزیزم

دخمل چقدر بامزه واسه خودت نقاب گذاشتی حسابی خفن شدی

امیدوارم همیشه در کنار عزیزانت بهت خوش بگذره دوستم

بهناز چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://concrete-jungle.persianblog.ir

خیلی دوسدارم برم کرمانشاه رو ببینم. با این چیزایی که تو نوشتی حتما تو آینده نزیدک میرم ببینم. خیلی دوس دارم کتیبه بیستون رو از نزدیک ببینم.
لرستان هم شنیدم که خیلی قشنگه. اونم در برنامه سفرهای استانی خواهم گنجاند.
خوشحالم که خوش گذشته بهت.

بانو چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

مامانم اینا یه مستاجر داشتند که کرد بودند... اینا اینقدر تمیز بودند و آروم که حد نداشت... یعنی تا وقتی که از جلوی واحدشون رد نمی شدی متوجه نمی شدی که اینا مهمون دارند.. گاهی مهمونشون به ۵۰ تا هم می رسید اما دریغ از یه سر و صدای زیاد...
ما سنندج رفتیم... اما یه خاطره بد خرابش کرد... و یه شبه برگشتیم اصفهان... زیاد بهمون خوش نگذشت...
وسایل خوبی گرفتی... مبارکت باشه.. مخصوصا کاسه بشقاب های سفالی...

نهال پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 06:36 ق.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

وااااااااااااااااای چه جاهائی
چه توت فرنگیهائی

آسمون(مشی) پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 09:24 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

خدا بگم چی کارت نکنه بهاره!! از خنده مردم!چرا واسه خودت تو عکس ریش گذاشتی تو دختر!!!
منم خیلی تعریف طاق بستانو شنیدم... واجب شد تو برنامه ایرانگردیم بعد سمنان یه سر برم اونجا!
خوچحالم که خوچ گذشته دوس جون...

هاشور پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 01:56 ب.ظ http://www.hhashoor.blogfa.com

با "احمق ها به بهشت نمیروند" به روزم.
آخ آخ آخ تو همین مسیر تصادف کردم و تو همین بانه کلی سرم کلاه رفت.کلی یعنی هر قدر که پول توی جیبم و کیفم و همراهام بود.آخ آخ

نازلی شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 10:21 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام عزیزم
میبنیم که کلی گشت و گذار کردین کلا کردستان خیلی خوبه و کلی هم خوش میگذره .
چه چیزای خوشگلی خریدی . مبارکت باشه.
میبوسمت عزیزم

آخی...چه خوب که بهتون خوش گذشته...منم یاد سفرم به کردستانو بانه افتادم...منو اونجا گیج بودم چی بخرم چی نخرم...آخه آدم همش شک داره...
لاله جینم که نگو...دلم می خواد بازم برم...

مامی شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.meandmyson.blogsky.com

کردها هم مثل طبیعتشون بکر ساده یکرو و یکرنگ هستند من یه دوستی داشتم اسمش کوهستان بود اهل مریوان اینقده دختر خوبی بود

رضا شبگرد شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

تا حالا این مسیرو نرفتم باید خیلی جالب باشه ممنون

ممول یکشنبه 28 شهریور 1389 ساعت 09:38 ق.ظ

شما که اون طرف ها رفتید چرا دریاچه زریوار رو نرفتید ببینید ؟‌
منم نرفتم اما یم گن فوق العاده زیباست

الی یکشنبه 28 شهریور 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

تو هم بانه بهار ؟!
قیمت قابلمه چدنی ها خیلی خوب بوده .
ظرف و ظروف همدان هم قشنگ بود . مبارکه ! شوهر جان من هم قول همدان رو بهمون داده ولی بانه بی بانه . اصلن راه نداره !
خوش باشی !

زهرا یکشنبه 28 شهریور 1389 ساعت 04:14 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

سلاااااااااااام بهاره جونم
قربونت..... یه چند روزی یه کم آب روغن قاطی کرده بودم نشد بیام !
وای چقدر سفر دوست دارم...
من سنندج یه چهل روزی به خاطر دانشگاه بودم.... خیلی شهر باحالیه. اولش میگفتم الان سرم رو میبرن ولی بعد دیدم بابا چه کلاااااسی! چه شهری
خلاصه که خوب جایی برا سفر انتخاب کردین
اون جینگیلیام که خریدی خیلی خوشگله. اون ظرف آبی ها رو دوست دارم
میبینم که دیگه دعوا هم نمیشه تو سفر! ایوووووووول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد