روزهای من
روزهای من

روزهای من

بازم سلام

نمیدونید خوندن پیامهای گرمتون چقدر آرومم کرد... مخصوصا پیام شما آقای امین. ممنونم بابت لطف و محبت همگیتون.

میدونی یه زمانی بود فکر میکردم خدا انداخدتم تو ماهیتابه زمونه و هی اینور و اونور میغلتونتم تا خوب تفت بخورم، ولی حالا که این جریانات برامون پیش اومده میبینم اون ماهیتابه کجا و این ماهیتابه کجا! این یکی هم خیلی بزرگتره و جا برای غلتوندن زیاد، هم روغنش خیلی زیادتر و داغتره و لامذهب بدجور میسوزونه!

تو مراسم پدر محمد، تازه متوجه بیماری برادرش که یک سال از محمد بزرگتره، شدیم. ظاهرا دچار مشکل گوارش، کاهش 20 کیلویی وزن و .. شده. اینور و اونور آزمایش داد ولی چیزی مشخص نشد و در عوض حالش هی بدتر و بدتر شد. چند تا بیمارستان بردیم ولی نمیدونم چرا قبولش نکردند شاید چون شب عیده کسی زیر بار مریض جدید نمیره نمیدونم؛ یه روزم رفتیم پیش پسر عمه من که در بیمارستان (الف) رئیس بخش پاتولوژیه، حتی اونم درست و حسابی کمکمون که نکرد بماند تازه کلی هم من رو ترسوند که چرا بابات که اومده بود پیش من دوباره نیومد آزمایش بده و ازش نمونه برداری کنن، ظاهرا پدر منهم مشکوک به سرطانه بیماریش (که من هنوزم نمیدونم چیه، حتی اصلا خبر نداشتم که بابام رفته پیش پسر عمه ام و آزمایش داده، من نمیدونم این آقایون چرا مریض میشوند از اطرافیانشون قایم میکنند آخه؟! بیماری که دیگه قایم کردنی نیست آخه!) خلاصه با هزار بدبختی و مصیبت تونستیم در یکی از بیمارستانها اونم با کلی پارتی بازی و سفارش، بستریش کنیم. ولی از هفته پیش تا حالا فقط هی ازش آزمایش میگیرند و هی هیچی سر در نمیارند که بیماریش چیه! نمیدونم مصلحت خدا چیه ولی هرچی هست بدجور داره امتحانمون میکنه... اینا رو گفتم که ازتون بخوام تو این روزا خیلی دعامون کنید که بدجوری محتاجشیم. 

تو بجای من شاد باش و سرحال و مواظب خودت و اطرافیانت باش حسابی

نظرات 7 + ارسال نظر
آسمون(مشی) یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 10:51 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

مگه همونی که می گی نبود بیماریش؟
پس خداروشکر...
ایشالا که همیشه سلامتی باشه عزیزم...
آقایون نسبت به بیماری خودشون بی اهمیتن و نسبت به بیماری اطرافیانشون حساس!
مواظب خودت باش دوس جون...

نه سرطان نیست خدا رو شکر ... ولی هنوزم نتونستند تشخیص بدن که چیه:(

امین یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 12:43 ب.ظ http://aminsims.blogsky.com

سلام
مرسی از لطفتون
من فقط نویسنده بودم٬ صاحب اثر کس دیگه ای هست.
این پستتو خوندم...ولی خیلی خوشحال شدم که آخرش به جای خیلی چیزای دیگه به این نکته اشاره کردی که همش آزمایشو امتحانه
دعا میکنم که هم داداش محمد هم بابای شما و... حالشون خوب بشه و خوب باشه
یا حق

آیلا یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 01:35 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام بهاره جون
امیدوارم از این امتحانا سربلند بیرون بیای. لطف خدا شامل حالتون بشه و خیلی خیلی زود بهشون شفا بده و سال جدید رو با سلامتی و دل خوش شروع کنین دوست جونم
بوس بوس

بلوط یکشنبه 23 اسفند 1388 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام عزیزم...
دعاگوی شما هستیم دوست گلم.
زندگی همه ما پر از امتحان جورواجوره... هر کسی به نوعی ازش سهمی میبره.
ایشالا که به زودی زود به خیر و عافیت میگذره.
ضمنا ممنون از کامنت پرلطف و محبتت در فوتو بلاگم عزیزم


نازلی دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام عزیز دلم
چرا اینجوری شد پس امیدوارم که همه خوب بشن. چه میدونم یهو انگار اینطوری میشه به قول تو شاید آزمایش باشه .
مراقب خودت باش کاری ازدستم بر میاد حتما بگو.
میبوسمت.

محمد دوشنبه 24 اسفند 1388 ساعت 07:34 ب.ظ http://hoviat.blogsky.com/

خدا رو شکر که باز با گرمی سابق به جمع دوستان آمدی .

خوشامدی ای رفیق .

ترانه سه‌شنبه 25 اسفند 1388 ساعت 11:30 ق.ظ http://zendegihaa.blogspot.com

ایشالا بابات . رو خدا شفا بده بهاره جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد