روزهای من
روزهای من

روزهای من

پراکنده...

بهاران جونم دیشب خواب دیدم با هم رفتیم آمریکا... یعنی یه جورایی قسمت شده که بریم تو فکر کن لاتاری گرین کارت و برنده شده بودیم تو خواب... ولی تو اصلا بهم محل نمیدادینکنه ازم ناراحتی؟ انقذه دلم برات تنگیده بود که نگو.... بابا من همینجا رسما اعلام میکنم دلم براتون تنگ شده بیایید بریم بیرون.... یه کافی شاپ دنج پیدا کنیم و بریم اونجا... الان خیلی میچسبه... من یک جای دنج اطراف پارک پرواز بلدم که اون پشت مشتاس و تو جای کم ترددی قرار داره به نظر هم دلنشین میاد... هاین؟ چی میگید؟ مشی جونم قابل توجه تو هم بود ها... پلیـــــــــــــــــــز! یه وقتی بذارید همدیگه رو ببینیم...

هوا که اینجوری میشه ها، من انگار میخوام دیوونه بشم عجب هوایی شده... ناز، ملس، خووشجله 

شماها هم شنیدید آقای حیدری (مجری خبر شبکه دو که بیشتر تفسیر خبر میکرد) از ایران رفته خارج و پناهنده شده؟ من فقط شنیدم رفته خارج اینکه کدوم کشور رفته و اصلا چرا رفته رو نیدونم!  

به نظرت چی میشد اگه میشد؟ هاین؟ وای چی میشد اگه میشد 

ترا گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب            بدینسان لحظه ها را با تو زیبا میکنم هر شب  

تظاهر به خوشبختی، ناشی از یک بدبختی بزرگه! (پارازیت... یچ جمله فیلسوفانه از خودش! با دگت توجه کن؛ خیلی موهومه این موضوع!)  

کتاب رعنا رو یه ذره خوندم، پرتش کردم اون طرف؛ کتاب آهنگ دیدار و یه ذره خوندم، پرتش کردم این طرف؛ فیلم کارترین هیگل رو یه ذره دیدم، سوتش کردم سطل آشغال؛ فیلم کیاناریوز و هم یه ذره دیدم بازم سوتش کردم آشگال سطیل! گیر ندئه اسماشون یادم نیست...

فچ کنم نیازی نباشه من بگم تو خودت خوب فهمیدی که حسابی گاتی پاتیم و خل شدم رفت پی کارش...نــــــــــــــه؟ غلام؟  

صبح که می اومدم اداره، راننده از اتوبان همت می خواست وارد یادگار امام بشه ولی درست سر پیچ لاینها هرکی به کی شد و همه هی می پیچیدن جلو همدیگه؛ راننده اول هیچی نگفت تا اینکه یه سی لوه داشت می پیچید جلوش که دیگه عصبانی شد و با حرکات ژانگولری خلاصه نذاشت ماشینه ازش جلو بزنه؛ بعد در ادامه کارش گفت اینا عجب آدمای پررویی هستند! خجالت نمیکشه لاین خلاف اومده به زور هم میخواد راه آدم و ازش بگیره! دلم میخواست الان به من بزنه، اونوقت من میدونستم و اون! گفتم: بله... رانندگیا واقعا بد شده... ولی خیلیم نمیشه سر به سر این آدما گذاشت؛ واقعا یه اعصاب فولادین میخواد. گفت: بله درسته؛ منم دارم اعصاب فولادین رو... الان حیف که شما اینجا بودید وگرنه من میدونستم و اون! چند وقت پیشا خانوم یه پرایده هی پشت سر من چراغ میزد و سپر به سپر من میومد منم یه جا ترمز زدم و پرایده زد بهم؛ بعدم افسر که اومد گفت مقصر پرایدست؛ من از قصد ترمز زدم که بخوره بهم تا ادب بشه و دیگه سپر به سپر کسی نیاد! تازه اون که خوبه یه بارم یه پراید دیگه همین کار و باهام کرد منم همین بلا رو سرش آوردم البته این یکی سرعتش خیلی بیشتر بود و وقتی بهم زد تمام کاپوت ماپوت ماشینش داغون شد؛ البته ماشین خودمم داغون شد ولی عوضش اون پر رو ها رو ادب کردم! 

نمیدونم چی بگم... یعنی ادب مردم به چه قیمت؟ آخه اگه یکی یه چیزیش میشد این وسط تکلیف چی بود؟

نظرات 9 + ارسال نظر
آسمون(مشی) سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 11:15 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

همون روش مچ گیریه دیگه! نه؟؟
والا! پاراگراف اولی رو هستم دوس جونم! خودت که منو بهتر می شناسی عاچق پشت شیشه های کافی شاپ چارچوب نشستن و کاپوچینو نوشیدن تو روزا و شبای برفی ام!
اون جای دنجو می شناسم و رفتم دوس جونم!
تو هفته بعد من هستم!باچه؟؟؟

بلوط سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام! اگه دوست داری بری آمریکا خوب ایشالا قسمتت بشه
آقای حیدری هم که ازش خوشم نمیاد یه مدتی رفته بود آمریکا ولی الان دوباره برگشته. چند روز پیش تو اخبار دیدمش.

نازلی چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 10:42 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام
میبینم که به پارک پرواز علاقه داری میدونی به خونه ما دو قدمه تا پارک پرواز دوست داری همین پنجشنبه بیا پیشم. جوجوی منم ببین.
میبوسمت. خواستی خبر بده تا با هم تماس بگیریم.

ف چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام بهاره جونم-من تازه به خواننده های وبلاگت اضافه شدم و عاشق نثرت شدم!البته اول مشابهت هام با تو باعث شد تا ادامه بدم آخه منم قزوین دانشجوی مدیریت بازرگانی بودم و درد مشترک تپل بودن رو هم دارم در ضمن عاشق رمانهای عشقی مخصوصا از نوع کلاسیک هستم.راستی چرا ادامه داستانو نمینویسی ؟بابا تو خماری موندیما!!!!!!!!

یعنی من عاشق اینم که هی دوست هم فکر و هم سلیقه و از اون بهتر هم سایز (چشمولک) پیدا کنم:) از آشنایی باهات خوشبختم دوست خوبم:) در مورد نثرم هم... ممنونم عزیزم تو لطف داری به من:">
در مورد داستان هم والا من دیدم هیچکی نمیخوندش فکر کردم شاید دوست ندارند ولی محض گل روی شما، چشم از دفعه بعد ادامه ش رو مینویسم برات:)

افسانه چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 10:46 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

سلام بهاره جونم
امیدوارم خوب خوب خوب باشی. گرین کارت هم برنده بشی و از این مملکت خراب شده بری و از شر بوزینه هایی که هر دقیقه باید تو تلویزیون ببینی خلاص بشی .....
..............
با عجب هوایی شده ... شدیدا موافقم :)

کلارا چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 10:55 ب.ظ http://my-world357.blogfa.com/

الان کشته ی این ارادتم من هرکدومو یه جا شوتیدی!
این جمله ی تظاهر به خوشبختی برای من واقعیت داره قبولشم دارم عجیب!!

ف شنبه 21 آذر 1388 ساعت 08:36 ق.ظ

ممنون بهاره جون که جواب دادی.من هر روز به وبلاگت سر میزنم تا ببینم آپ کردی یا نه!خلاصه از اون طرفدارام!راستی راجع به اون حلقه که برای معده استفاده کردی راضی هستی یانه؟درد داشت؟اثر داره؟میشه بگی چقدر خرجش میشه؟؟!ببخشید خیلی سوال کردما!

مرسی عزیزم که اینهمه لطف داری به من:-*
راستش من تو معده ام بالن گذاشتم... بنا به گفته پزشکا خطر و عوارض بالن خیلی خیلی کمتر از عوارض حلقه است... دکتر من دکتر علی زاده بود ... هزینه خرید بالن یک میلیون و دویست و پنجاه هزار تومن بود + ۹۰۰ هزار تومن هزینه بیمارستان (بیمارستان آراد)- بعد از ۶ ماه هم که بخوام بالن رو دربیارم ۶۳۰ هزار تومن هزینه درآودن بالن میشه.... علاوه بر بالن دکتر یه قرص زنیکال هم بهم داده که هزینه تقریبی اونم (۴ ورق) ۵۰ هزارتومنه... که خدا نصیب نکنه این قرصه رو... نمیذاره هیچی تو معده بند بشه که خوب البته خیلیم خوبه ... اگه آدم بتونه روزی یک ساعت پیاده روی بکنه سرعت لاغریش خیلی زیاد میشه اگه مثل من نتونه... هی گاماس گاماس کم میشه... خود بالن هیچ کاری نمیکنه همه چی بستگی به خود آدم داره... منکه همون دله بازیایی که داشتم هنوزم دارم (چشمک)

نازلی شنبه 21 آذر 1388 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام عزیزم
من برای صبح میتونم بعد از ظهر مهمونی دعوت هستیم. ببین برنامه ات چطوریه. اگه خواستی بگو تلفنم رو بهت بدم تا راحتتر تماس بگیریم.
تو هم مواظبت باش عزیز دلم.

سیندخت شنبه 21 آذر 1388 ساعت 11:28 ق.ظ http://taranomeabi.persianblog.ir/

آرزو بر جوانان عیب نیست
من اما همه رو به سرانجام رسوندم کتاب و فیلم رو
عجب راننده ای ادب می کنه مردم رو اساسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد