روزهای من
روزهای من

روزهای من

دستبردی از اون یکی وبلاگم...

اگه بهت بگن فقط ۶ ماه وقت زندگی داری، چی کار میکنی؟ به دیدن کیا میری؟ از کیا دلجویی می کنی؟ راز مگوی دلت و که مدتها تو سینه ات سنگینی می کرده به کی می گی؟ برای انجام ندادن چه کارایی دلت می سوزه و افسوس می خوری؟ از انجام دادن کدوم کارات پیش خودت خجل و شرمنده میشی؟ دوست داری با چه ظاهر و روحیه ای بری پیش خدا؟ از کیا میخوای بعد از رفتنت ناراحتی و بی قراری نکند؟ 

                                                        ***

آنکس که تو را شناخت، جان را چه کند؟               فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی، هـر دو جهانـش بـخـشـــی               دیوانـه تو هـر دو جهان را چه کنـد؟!

با محمد میریم دکتر. مث همیشه چند تا قرص و آمپول و شربت میش علاج بیماریم؛ قبض تزریق و میگیرم و روونه اتاق تزریقات میشم؛ از تو اتاق صدای صحبت زن جوونی میاد؛ به در میزنم و وارد میشم؛ اونم پرده رو کنار میزنه و یه نگاه بهم میندازه و دوباره به مکالمه اش ادامه میده؛ نیششم تا بناگوش باز و نه انگار که مریض بدبخت منتظره. میام از اتاق برم بیرون تا راحت بتونه صحبت کنه ولی یادم میفته که این جماعت اگه بالاسرشون مث شمر واینستی، کارتو راه نمیندازن، اگه برم بیرون تازه خیالش راحت میشه و میخواد در کمال آرامش یه ساعت صحبت کنه. ناچار یه جوری می ایستم که هم در معرض دیدش نباشم و هم اینکه بدونه پشت پرده منتظرم، دست میکنم تو کیسه داروها و دنبال آمپول میگردم، همینجور که سرم پایینه، میشنوم که خانوم زده زیر خنده و داره میگه: وا! ۲۲ سال؟ کی میگه؟ من ۲۷ سالمه! نمیخوام فضولی کنم ولی خوب وقتی خودش داره بلند بلند میخنده و صحبت میکنه من که کر نیستم نشنوم، میشنوم. حس میکنم با هر کی که صحبت میکنه احتمالا تازه آشنا شده... دیگه کم کم داره حوصله مو سر میبره... درست ۵ دقیقه ست که منتظر خانوم ایستادم که یه آمپول چند ثانیه ای و تزریق کنه... پس پلاستیک داروها و محکم تکون میدم و یه تک سرفه هم پشت بندش میام که یعنی بفهمه عصبانیم کرده، یهو انگار تازه یاد من میفته به طرف میگه: ببین برام مریض آوردن دیگه باید برم... وا... مگه نگفتم؟ بیمارستانم دیگه... آره تو سی سی یو کار می کنم!!!!!!!!!!!!!!!!! احتمالا منم مریض رو به موتم که با پای خودم اومده بودم پیش خانوم دکتر که آمپولم و بزنه و برم.... هم خنده ام گرفته و هم متاسف شده ام براش...تاسفم براش بیشتر برا اینه که عین آب خوردن دروغ میگه...اونم چی... جلو مریض رو به موت در بخش سی سی یو که دراز به درزا کنار تخت نخوابیده بلکه منتظر ایستاده!!!!!!!!! میبینم هر کی میره سی سی یو عمودی میره افقی برمیگرده و خلاصه حسابش با کرام الکاتبینه... نگو دکتراش عین این خانوم دکتره هستن... آخه بگو دروغ به این شاخ و دم داری میگی که چی بشه مثلا آخرش؟ که هیچی یک مهندس راه و ترابری (از همونا که صب تا شب خیابونا و راه ها رو متر میکنن) دل در گرو مهر خانم بذاره!!! چه ارزشی داره اون دوستی ای که بخواد بر پایه چاخان و خالی بندی بنا بشه آخه؟ خوب مث آدم بگو آمپول زنم... اگه خوشت نمیاد از شغلت عوضش کن اگه اونم نمیتونی و از طرفی هم کسر شانت میاد که بگی چه کاره ای خوب اصلا نگو که کارت چیه اگرم هیچ کدوم اینا رو نمیتونی خوب بابا جان برو با یکی دوست شو که جلوش مجبور نباشی اینهمه دروغ به هم ببافی و چاخان کنی! با یکی دوست شو که جلوش بتونی خودت باشی... خود خود خودت!  

پ.ن. تو رو نمیگم باهابا اون خانومه رو دارم میگم.

نظرات 14 + ارسال نظر
مشی دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 04:50 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

سیلام دوس جون ! در مورد اولی باید بگم من فک نمی کنم از کسی باید حلالیت بطلبم! عمرن!!
اگه یه روز به زندگیم مونده باشه یه شبه یه کتاب در مورد گذشته ام می نویسم و در مورد اینکه تو آینده ای که هرگز نمی آد ، آرزو داشتم چه کارایی بکنم!
بعدش هم می رم سراغ اونایی که عاشقشونم دارم و می دونم برام بی تابی می کنن. بهشون یه یادگاری می دم و بعد به عزیزایاز دس رفته م(مادربزرگ ، بابابزرگام) فکر می کنم. چون پیوستن به اونا خیلی خوشحالم می کنه!
اون آمپول زنه هم خوب قپی در می کرده هااااااااااااا! من نمی دونم آمپول زنی تو سی سی یو با آمپول زنی تو مطب چه فرقی می کنه آخه؟؟ آمپول زن آمپول زنه دیگه!‌ چه به مرده چه به زنده!

بهنام دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 09:21 ب.ظ http://minefield.blogfa.com

بدجوری شده اوضاع.وقتی پایه های دوستی و ازدواج روی دروغه معلومه آمار طلاق بالا میره!!
هیچکس رو نباید سرزنش کرد.
بدجوری شده.بعضی وقتا احساس میکنم ادما دوس دارن دروغ بشنون.
ادم یاد«نقاب»سیاوش می افته.
خودتان و همسرتان همیشه در سلامت باشید

شیرین دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 10:06 ب.ظ http://tanhaeehayam.blosky.com

سلام همسایه من با یه حال و هوای تازه آپم
سحرم رفت
من تنها شدم

بهنام دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 11:02 ب.ظ

از یه نفر که درحقم نامردی کرده اتقام سختی میگیرم.دست فرح رو میگیرم به زور هم که شده میبرمش کوه(اخه از کوه میترسه)کلیمانجارو بهتره(یه مسیر ساده داره)همه چیزم که به اسم فرح است باقیش رو با اجازش میدیم به فقرا.
شش ماه تموم شد .مردم

پرستو دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.pirsok.blogfa.com

سلام وبلاگ خوبی دارید اگه یه سر به من بزنید ممنون میشم

اینموریکس سه‌شنبه 17 دی 1387 ساعت 11:50 ق.ظ

خدا رو شکر یکی از پ ن های من بدرد خورد که اینجا استفاده کنم.....
چنان نماى که هستى یا چنان باش که مى نمایى. بایزید بسطامى
به این خانم هم باید همینو گفت ولی چه میشه کرد انسان دوست داره همیشه شان خودشو بالا ببره....آرزو بر جوانان عیب نیست...

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 دی 1387 ساعت 12:51 ب.ظ http://no-1.blogsky.com

هنوز خوب نشدی ؟!!!

آمپول زنه چه باحال بوده ! خوب شد نگفت باید برم اتاق عمل !!!
واقعا چرا بعضی ها اونقدر کمبود دارن که نمی تونن خودشون باشن ؟!

بهنام پنج‌شنبه 19 دی 1387 ساعت 09:40 ب.ظ

سلام
امیدوارم که سلامت کامل برقرار باشه و دیگه بهونه ای برای اپ شدن نداشته باشید.
ایام به کامتان باد
متشکرم بابت دیدار از وب ما

افسانه جمعه 20 دی 1387 ساعت 04:14 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

سلام. بهتری دخترک؟
.......
خیلی خوبه آدم زمان مرگش رو بدونه و به کاراش سر و سامون بده ... همیشه خدا آدم یه سری کارای انجام نداده داره که به بعد موکول کرده ... من فکر می کنم تمام این شش ماه رو با آدمهایی بگذرونم که دوستشون دارم و از تک تک لحظه هام برای با هم بودن استفاده کنم.
.......
عقده انواع و اقسام داره ... یکی از نمونه هاش همین خانم آمپول زنه!

دکتر پرتقالی جمعه 20 دی 1387 ساعت 07:26 ب.ظ http://dr-orange.blogfa.com

عشقهای دروغین...... یه همکلاسی داشتیم که باباش معلم بود و کل زندگیشون یه پیکان بود و یه آپارتمان ولی به هر کی میرسید حرف از ماکسیما و ویلاهای لب دریا و خونه ییلاقی و زمینای هکتاریشون می زد پسره هم فکر می کرد عجب دختر پولداریه طرف، وقتی رابطشون عاشقانه میشد یه روز اعتراف می کرد که من دروغ گفتم پسره هم می زد می رفت و جالب اینکه این دوست گرام بار بعد هم این پروسه رو تکرار می کرد و الان هنوز هم تکرار می کنه

بلوط جمعه 20 دی 1387 ساعت 11:26 ب.ظ

اگه به من بگن فقط شیش ماه دیگه وقت برای زندگی دارم اول از همه کارای نیمه تمومم رو تموم می کنم ، بعد از همه دوستها و نزدیکانم حلالیت میخوام ،
وسایلی رو که بیشتر از بقیه برام عزیز هستن رو به کسایی که دوستشون دارم می بخشم....و دیگه....سعی می کنم لااقل تو این شیش ماه خوش اخلاق باشم و تا میتونم با همه مهربون باشم

پیرهن پری شنبه 21 دی 1387 ساعت 01:42 ق.ظ http://pirhanpari.blogsky.com

نمیدونم چه جوریه که میتونن اینجوری باشن ... نه یکی نیس بهشون بگه حالا اینا رو هم گفتی ، به خودت چی ، خودت دلت یه جوری نمیشه آخه ... ! آدم خودشو نمیتونه گول بزنه که ... !
چه آدمایی پیدا میشن آآ

نازلی شنبه 21 دی 1387 ساعت 08:56 ق.ظ

دوست گلم خوبی؟
نمیدونم والا شاید به دیدن یه عده ایی برم ولی خوب شاید هم کار خاصی نکنم ولی میدونم که توی اون شش ماه حداقل سر کار نمیرم
از این جور آدمها زیاد هستند منم سر در نمی یارم چرا دروغ میگن ولی فکر میکنم که آدمها یا ضعیفن که دروغ میگن یا از چیزی میترسن.
گلم مواظب خودت باش.

بهاران سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 12:56 ب.ظ http://chalesh.blogsky.com

خیلی ها این روزها متاسفانه این جوری شدن...
ننگه...خفته...
اگه به منه که همه ۶ ماه رو فکر می کنم که چیکار باید بکنم تا از وقتم بهتر استفاده کنم بعدش هم که اجل مهلت نمی ده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد