روزهای من
روزهای من

روزهای من

جدل با کلمات قلنبه شده!

نمی ذارند به کار و زندگیم برسم. وسط ویرایش، مدام تو ذهنم رژه میروند؛ انقدر رژه میرن و سر و صدا راه میندازند که پاک کلافه و عصبیم میکنند. بی قرار و ناراحت مداد و پرت میکنم رو میز و بجاش روان نویس و دست میگیرم و کاغذ سفید و میذارم پیش روم ... خوب؟ بفرمایید؟ چی میخواستید بگید اینهمه مدت که کشتید منو؟ اینم از قلم و کاغذ و بنده که ۶ دونگ دراختیارتونم... مگه چه حرف مهمی بود که بخاطرش ۱ ساعته بیچاره ام کرده اید و نمیذارید به کار و زندگیم برسم؟! مگه نمی بینید دارم زیر لغات و خط میکشم که یه جور دیگه بیانشون کنم ولی تا میام جور دیگه بیانشون کنم شماها نمیذارید! هی تو ذهنم فلش بک میزنید و هی تصویر میارید جلو چشام و اونقدر خودتون و به در و دیوار می کوبید و مث دیوونه ها سرو صدا راه میندازید که تمرکزم و از دست میدم و نمیتونم جملات و کلامات و درست پشت سر هم ردیف کنم! چتونه آخه؟ منکه حرف خاصی ندارم بزنم؛ فقط اشتباه کردم صبح اول وقت یه نگاه به کارای ایمان ملکی انداختم همین! ولم کنید بابا!

ولی ول کن نیستند. همچنان دارند تو سرم رژه میرند و رقص بندری راه میندازند... من دیگه تسلیمم!

صبح قبل از اینکه کارم و شروع کنم نمیدونم چرا یدفعه دلم هوس دیدن نقاشی کرد؛ یه نقاشی مثل اینی که این پایین گذاشتم، وقتی نگاش میکنی آرمش و آسایش و بیخبری از زمین و زمان و به وجودت میدمه؛ تو حتی میتونی خنکای دلچسبی و که از لای پنجره میخوره به دستات، حس کنی و لذت ببری از اینهمه سکوت و احتمالا هم داری خودت و آماده میکنی تا کتابی یا مجله ای چیزی بخونی... تو صورتت هم کوچکترین اثری از ناراحتی و نگرانی و دلتنگی نیست هرچی هست آرامشه و آرامش:  

نمیدونم چی تو آثار ایمان ملکی هست که اینقدر منو جذب خودشون می کنند. انگار روح خودش و هم با رنگ روغن مخلوط کرده و این نقاشیا رو کشیده! وقتی داری کاراش و نگاه میکنی انگار خودشم کنارت ایستاده و داره درمورد اثرش برات توضیح میده... به هر کدومشون که نگاه میکنم میتونم ساعتها بهشون زل بزنم بی اونکه خسته بشم. این نقاشی، این تصویر داره به وضوح با من حرف می زنه و درد و دل میکنه! اسمش پایان امتحاناته؛ همونجور که میبینی تصویر یک پسربچه است که رو لبه پشت بوم نشسته و با صفحه کتاب درسی اش موشک ساخته، انقدر شیطون و بامزه و خواستنیه این بچه که ناخودآگاه دلم میخواد دست بندازم تو تصویر و از اون تو بکشمش بیرون و ۲ تا بوسه ی محکم بکارم رو لپاش و محکم بغلش کنم و شایدم گازش بگیرم! یا شایدم دلم بخواد سر به سرش بذارم و اذیتش کنم، کلاهشو بردارم مثلا یا قلقلکش بدم!   

یا این یکی نقاشیش که اسمش آلبوم خاطراته، خیلی ساده  و معمولی تصویر ۳ تا دختره که تو حیاط خونه نشسته اند و دارند یک آلبوم قدیمی و تماشا می کنند؛ بعد اون گوشه ی گوشه پایین صفحه یه کوچولو نوشته ایمان ملکی! انگار ایمان شبحی بوده که یواشکی و بی اجازه پا گذاشته به حریم خلوت این سه دختر؛ دخترا هم انقدر ساده و معصومند که آدم از سادگیشون گریه اش میگیره. دلم میخواست منم اونجا بودم و میتونستم اون عکسا رو تماشا کنم و با اون دخترا صحبت کنم و شایدم باهاشون دوست بشم... نجابت، ادب و ملایمت از سرتاپاشون می باره! دوستشون دارم زیاد... مخصوصا اونی که شال سبز سرشه. تازه حیاطشونم باصفاست انگار... کاش منم اونجا بودم

یا اون یکی نقاشیش از..... دلم میخواد درمورد همه نقاشیاش حرف بزنم و صحبت کنم یعنی نمیتوم ساکت بشینم! اگر حرف نزنم این کلمات دیوونه ام میکنند. ولی چطوره خودت تصاویر و ببینی و نظرت و بهم بگی؟ دلم میخواد بدونم فقط منم که اینجوریم یا تو هم مثل من فکر میکنی آیا؟

خوب حالم یک کم بهتر شد، خوب خوب که نشدم ولی بهتر شدم؛ حالا می تونم برم به کارام برسم!

پ.ن. ایمان ملکی متولد ۱۳۵۴ در تهرانه و نقاشی و پیش مرتضی کاتوزیان یاد گرفته و از ۱۵ سالگی هم شروع به این کار کرده. من کار هم شاگردیاشم دیدم ولی هیچ کدومشون اون روحی و که کارای ایمان داره، ندارند؛ فقط تصاویر خیــــــــلی زیبایی هستند که هنرمندی خالقشون و به نمایش میذارند ولی اصلا با آدم حرف نمیزنند. هیچ... حتی یه کلمه، اونا فقط نقاشی هستند و همین؛ تصاویری زیبا و صامت.

نظرات 18 + ارسال نظر
محمد فهندژ شنبه 22 تیر 1387 ساعت 08:33 ق.ظ http://www.ottelo.blogsky.com

سلام . جالب بود . به ما هم سر بزنید . موفق باشید .

مشی خانوم شنبه 22 تیر 1387 ساعت 08:48 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

باز من اول نشدم!
سلام بهار جونم! خوب بیدی؟؟ اول اینکه من آپم با یه شعر از قدیم ندیما!
دوم اینکه این نقاشی ها عجب بی نظیرن.
من اسم این نقاش رو نشنیدم تا حالا! واقعن عین عکس می مونن انگاری زندن.
نقاشی این ۳ تا دختر ناز هم مثل یه رویا قشنگه. انگار فیلمه انگار الان ثابتن و ۱ ثانیه بعد تکون می خورن و از صحنه می رن. از کجا آوردیشون؟ وای چقدر حالم خوب شد با دیدنشون.

درواقع تو اول شدی دوستم آخه نظر اول فقط آگهی تبلیغاتی بود:دی
سلام مهشادی... مرسی خوفم... تو خوفی؟
آره میبینی چقدر قشنگند؟ منم دقیقا همین حس تو رو دارم از دیدن این تصاویر... اگه بری به سایت رسمی خودش هم بقیه آثارش و میبینی و هم این ۳ تا نقاشی و به صورت بزرگتر میبینی:)
از خودت مواظبت باش دوست جون:-*

مهـــرنوش شنبه 22 تیر 1387 ساعت 09:11 ق.ظ http://tameshki.blogsky.com

منم مرسی که اومدی خانومم

لینکتو بزارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بذار عزیزم:-*

ایده شنبه 22 تیر 1387 ساعت 10:11 ق.ظ

در مورد کارای ایمان ملکی من کاملن قبول دارم که بسیار قشنگ و با دقت و ظریف نقاشی میکنه. با ذره بین تا حالا کارهاشو دیدی؟ حتمن ببین.
اما در مورد فضای کارهاش باید بگم زیاد به دلم نمیشینه. یه جور... نمیدونم چی اسمشو میذارن یه جور روزمرگی... یا شایدم تیرگی توی کارهاش هست که من نمیپسندم.

حتما این کار و میکنم مرسی دوستم.
آره یه جور روزمرگی هست تو کاراش شاید دقیقا به همین دلیله که من اینقدر دوستشون دارم یعنی منظورم اینه که برا همینه که باهاشون احساس غریبگی نمیکنم:)
ولی یکی از دوستای منم با تو موافقه و میگه کاراش یه جورایی دلگیرن:)

نازلی شنبه 22 تیر 1387 ساعت 11:44 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com

من عاشق کارهاش هستم یه سری کار هم از بچه ها داره که بینظیره. اون اولی که دختره روی تخته خیلی خوبه واقعا همونطور که گفتی یه آرامشی تمام فضای نقاشی رو پر کرده. سوژه های خوبی انتخاب میکنی بهاره جون.

آره اون کاراشم دیدم... محشرند. این دختره رو ولی یه جور دیگه دوست دارم:)
مرسی نازلی جون لطف داری:)

ماتیلدا شنبه 22 تیر 1387 ساعت 06:15 ب.ظ http://matilda1992.blogfa.com

وایییی من اصلا با این آقای ایمان ملکی آشنایی نداشتم چقدر نقاشی های زنده و قشنگییییییییییی

محمد رضا شنبه 22 تیر 1387 ساعت 08:33 ب.ظ http://reza2577@yahoo.com

می دونی فکر می کنم چرا ما باید از دیگران الهام بگیریم ؟! چرا خودمون منشا احساس نباشیم.
البته کارهای ایمان پر از احساس و شوق برای زیستنه اما من فکر می کنم این نقاشی ها برای ما حسرت گذر لحظه های خوشی باشد که بسادگی هر روز از آن می گذریم. همانطور که از باریدن باران تنها خیس بودن و سردی آنرا حس میکنیم و نه صداقت و زلالی و منشا بی نهایت آنرا.

اگر خودمان منشا احساس نباشیم که دیگه نمیتونیم احساس دیگری را هم درک کنیم... البته شایدم شما درست بگید کارهای ایمان برای ما حسرت گذر زمان خوشی ها باشد یا شایدم بدجور این گذر و حس میکنیم و دلمون برای اون لحظات هنوز تمام نشده تنگ میشه... ولی من از ارتباط و صحبتی حرف میزنم که این تصاویر با آدم برقرار میکنند... از زنده بودن این تصاویر....
ممنونم از نظر خوب و جالبتون:)
شاد و سرفراز باشید.
در پناه حق

افسانه شنبه 22 تیر 1387 ساعت 11:51 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

- سلام
- خواهش میشه فقط نظرم رو گفتم.
-اینکه فکر می کنی اگه حرفاتو به دوستت می گفتی، نتیجه ی حاصله بهتر بود ... من خیلی امتحان کردم، باهاشون حرف زدم و سعی کردم دلخوری هام تلنبار نشه، ولی فایده نداشته! سوءتفاهم ها بیشتر شده که کمتر نشده!!!
.............................
اما در مورد ایمان ملکی: منم کارهاش رو دوست دارم ... مخصوصا یکی از آثارش رو که من رو یاد خود قدیمی م می ندازه، ... وقتی که با یکی از دوستام کارمون شده بود رفتن به پشت بوم و فال حافظ گرفتن ... چه حال خوشی داشتیم اون موقع ها ...
نمی دونم تابلوش رو دیدی یا نه .... دو تا دخترن که یکی داره برای اون یکی فال می گیره!

آره منم دیدم اون نقاشیشو ... محشره... انقدر ظریف و قشنگ کشیده که آدم همینجور مات و مبهوت میمونه... مخصاصا سر شال اون دختره که داره فال میگیره... سایه ی آسمون از اینور شالش محشره... فوق العاده زیبا کشیده...

مهـــرنوش یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 01:43 ق.ظ http://tameshki.blogsky.com

سلام بهاره جونم

من به روزم ... خوشحالم میکنی :*

مشی خانوم یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 09:27 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

من آپیدم! بهاره جونم!

شادی... خونه عشق یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام
خیلی قشنگ بودن.
میشه یه آدرس از نقاشیاش بدی ما هم ببینیم.
واقعا آرامش بخشن

میام پیشت شادی جان بهت میگم:)

بلوط یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام!
خوبی دوستم؟
می دونی؟ تا وقتی آدم خودش دست به قلم نشه نمی تونه بفهمه که این بشر عجب شاهکارهایی خلق کرده...
منم مثل تو خیلی کاراشو دوست دارم. واقعاً روح لطیف نقاش رو میشه توی همه ی نقاشیهاش حس کرد.


سلام بلوطی جونم
من خوبم مرسی... تو خوفی؟
من که فقط بلدم از آثار دیگران فقط لذت ببرم ولی تویی که حرفه ای هستی فکر کنم سختی و ظرافت کارش و بهتر و بیشتر از هر کس دیگه ای درک میکنی:)

ایده یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 01:58 ب.ظ

:*

inmorix یکشنبه 23 تیر 1387 ساعت 08:07 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام...من زیاد با نقاشی سر و کار نداشتم...ولی واقعا این نقاشیها منو جذب خودش کرد...به اون آرامش و ریلکس بودن دختره توی نقاشی اول حسودیم شدش....نقاشی دوم هم که یهجورایی بچه گیهای خودمه البته بدون کلاه...نقاشی سوم هم اگه کسی برام حرف درنیاره میگم که واقعا جالبه...فضولیم گرفته ببینم چی نگاه میکنن....شاید یه عکس عاشقانه هستش...

سلام
منم همینطور... انقدر راحت و آرومه که دلم میخواد از جاش بلندش کنم و خودم برم بخوام رو تخت:دی در مورد اون عکسه هم تا شما نگفته بودید من کاری به کارش نداشتما ولی همچین که گفتید منم فضولیم گرفته ببینم تو اون عکسه چیه که سه تاییشونو اینجور محو خودش کرده:)

خاطره دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 12:28 ق.ظ http://khatereiruni.blogfa.com/

سلام
از نوشته هات خوشم اومد به خصوص اون چشم حسود و محسود و ... خیل یبا حال بود

ممنون خاطره جون... لطف داری:)

رضا دوشنبه 24 تیر 1387 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.rezafanavari.blogfa.com

سلام
داشتم وبگردی می کردم که وبلاگت رو دیدم خیلی خوشم اومد و لذت بردم باید به تو گفت افرین
راستی می خواستم همیشه در ارتباط باشیم و من دوست دارم شما رو لینک کنم فقظ اگه لطف کنید با چه عنوانی ممنون می شم اگه شما دوست داشتید من رو با عنوان همه فن حریف لینک کنید راستی امیدوارم مطالب وبلاگ من برای شما مفید واقع بشه اگه به وبلاگ من اومدید م مطلبی که می خواهید در وبلاگ من درج نشده بود فقط کافیه در نظرات وبلاگ بنویسید که به وبلاگ چه چیزی اضافه کنیم
مطمئن باشد پس از خواندن نظر شما بلافاصله مطلب در خواتی به وبلاگ اضافه خواهد شد
به امید دیدار
قربانت رضا

سلام
ممنونم از پیامتون. با عرض شرمندگی فکر نکنم با تبادل لینک موافقم باشم.
شاد و سرفراز باشید.

ایده سه‌شنبه 25 تیر 1387 ساعت 07:55 ق.ظ

سلام سلام. راستی تاخیر داریا! یالا بدو کارت بزن!
راستییییی یه سوال. این شکلکا رو چطوری آوردی تو وبلاگت تو کامنتدونیت. مال تو هم بلاگسکایه. مال من نداره.

رهگذر سه‌شنبه 25 تیر 1387 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام خانومی وای که بالاخره منو با این حرفهای قلنبه شدت می کشی یه روزی مطمئن باش.
چند تا از این نقاشی های قشنگ رو قبلا دیده بودم ولی نقاششون رو نمی شناختم باعث شدی برم به سایتش و بقیه آثار قشنگشو ببینم.
با توصیفهای زیبات در موردشون کاملا موافقم. راستی هیچ می دونی حرفها و نوشته های خودت هم به پاکی و زلالیه همه اون نقاشی هاست . به قدری که می شه تجسومشون کرد.
سادهُ از دل برخاسته و پاک... مثل خودت بدون تعارف

سلام دوست خوب
خیلی ممنونم از لطفی که به من دارید و دلگرمی که بهم دادید:؛< خیلی خوشحالم که از نوشته هام خوشتون اومده:) امیدوارم اینطور که میگید باشه:؛

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد