روزهای من
روزهای من

روزهای من

تاریخها و روایح


1- به نظر من زمان که می رسد به یک تاریخ مشخص برای آدمی، قدرت این را دارد تا حال او را از فرش به عرش یا برعکس از عرش به فرش بیاورد! از من می شنوید هیچ گاه قدرت تاریخ ها را در زندگی دست کم نگیرید مخصوصا اگر این تاریخها برای آدمی معنی و مفهموم هم داشته باشند==> روز قبولی در کنکور، روز تولد عزیزتان، روز استخدام در محل کار دوست داشتنی یا لعنتیتان، بلکه هم روز اخراج از آن خراب شده (اصولاً جایی که آدم را از کار بی کار کند خراب شده است دیگر، پس نیست؟)، روز ازدواج یا روز جدایی از آن شمربن ذی الجوشن یا آن مادر فولاد زره جیغ جیغو، روز به دنیا آمدن فرزندتان، روز آشتی با عزیزتان، روز حمله کشوری به کشور دیگر، روز آتش بس بین دو کشور، روز رئیس جمهور شدن فردی محبوب یا منفور در کشوری و ... مثلاً! تاریخها می توانند در تقویم بمانند و هیچ اتفاقی در حال و احوال آدم ایجاد نکنند تنها اگر با خود اتفاق خاصی را به همراه نداشته باشند اما امان از وقتی که تاریخها حامل وقایع خاصی باشند، امان از این وقتها!!!

برای من علاوه بر زمانهای خاص و دوست داشتنی و گاهی هم بد و ناراحتت کننده که در تقویم دلم نهفته اند، یازدهم تیر ماه نود و دویی هم وجود دارد که کافیست اسمش بیاید تا جهت گردش خونم از ترس برعکس شود!!! روزی که ناخواسته مجبور به انجام عملی سخت و وحشتناک شدم، روزی که از ساعت 2 بعدازظهرش که به هوش آمدم تــــــــــــــــــا اواسط سه ماه بعدش درد و عذاب کشیدم! روزی که گمان نکنم تا عمر دارم فراموشم شود؛ و حالا، به قدر یک روز و نصفی با 11 تیر ماه فاصله دارم. از هم الان دارد دلم به حال خودم می سورد که چه زجری کشیدم سال پیش همین وقتها! شکر خدا که خطر مرگ از بیخ گوشم گذشت وگرنه این تاریخ خاص می توانست برای تمامی عزیزانم تاریخی تلخ و نامیمون باشد اگر می رفتم و بازنمی گشتم!

پ.ن. یادتان هست پارسال در خواب مردم، آن زمان وقتی بود که دراز به دراز در بستر بیماری افتاده بود و تا دلتان بخواهد درد می کشیدم!

2- هیچ وقت فکرش را می کردی که روزی برسد از راه که بوی خورش کرفس بتواند پرتابت کند به روزی در زمانهای قدیم، خیلی قدیم که 6 یا 7 سالت بود و رفته بودید خانه عمه خانم و ایشان برایتان خورش کرفس پخته بودند؟ بعد به محض یادآوری آن روز، تمام زوایای خانه قدیمی عمه خانم بیاید مقابل چشمانت==> آشپزخانه سمت چپ، هال سمت راست، جنب آشپزخانه و سمت چپ پذیرایی، سمت راست هال دو اتاق خواب، سمت چپش یک اتاق خواب، روبروی پذیرایی و پشت سر مبلهای نشیمنِ تو هال راهرویی قرار داشت که تو را به حیاط می رساند. بیرون از فضای داخلی خانه راه پله هایی بودند که تو را به خانه مادربزرگ هدایت می کردند. درِ خانه ی عمه خانم سبز رنگ بود و دیواری که قرار بود بین بیرون و درون خانه محافظ باشد یک جورهایی شبکه شبکه بود بنابراین راه پله ی درون ساختمان از بیرون پیدا بود (به گمانم اغلب خانه های قدیمی اینجوری بودند که راه پله ی درون ساختمان از بیرون مشخص بود)، حالا که تصویر خانه عمه خانم آمد مقابل چشمانت، به یاد میاوری که تو چقدر دوست داشتی عمه خانم و خانه اش را... عجیب است اینهمه سال خورش کرفس پخته ام اما هیچ وقت حالی که دیشب بهم دست داد، به سراغم نیامده بود! باید قراری بگذارم و به دیدنشان روم.

به نظرم قدرتی که روایح و بوها دارند در به وجود آوردن حال خوش در آدمی و به یاد آوردن خاطرات و لحظات خوش قدیم برایش، عکسها عمرا داشته باشند! عکسها تنها تصویر دقیقی از زمانهای قدیم  را مقابل چشمانت نمایان می کنند اما بوها می توانند با احساسات و عواطفت بازی کنند، قلقلکشان دهند و باعث ایجاد حالی خوش یا زهرماری، دلتنگی، عشق، تنفر و خلاصه احساسات مختلف در آدمی شوند... بفرما خورش کرفس با حالی خوش و نوستالو‍ژیک

نظرات 8 + ارسال نظر
مموی عطر برنج دوشنبه 9 تیر 1393 ساعت 03:23 ب.ظ http://atri.blogsky.com

خوب الکی که من وتو با هم دوست نشدیم!! درست دست گذاشتی روی نقطه حساس روح من...
عطر برنج به شدت برای نن نوستالژیکه و همینطور بوی کاشهای نمناک...بوی قورمه سبزی و پیاز داغ هم یادآور روزهای خوش کودکی ان....
بوی عطر کول واتر هم یادآور روزهای خوش تابستون 84....
ایشالا همیشه سلامتی باشه دوست جون...دور از جون...ایشالا که دیگه هیچوقت برات پیش نیاد....
باران قلنبه منو ببوس...
به خاطر زحماتت هم ممنون....

دوست جون این بوهای مختلف بدجور پدر عواطفت و احساسات من رو درمیان همیشه از بس کهرپر از خاطره هستند برام.
قربونت برم دوستم در کنار شما ایشالا
این حرفها چیه کاری نکردم که، ببخشیددبد گذشت بهتون

لیلی سه‌شنبه 10 تیر 1393 ساعت 06:30 ب.ظ http://saeed-lili.blogfa.com/

سلام عزیزم...

چند وقته خواننده خاموش وبلاگت هستم ..امیدوارم که هیچ خاطره تلخی دیگه برات پیش نیاد..و زندگی سراسر به کامت باشه...
فضولی کردم و ارشیو تیر 92 رو خوندم ...ولی تو تاریخ 11 هیچی نبود...
ولی برعکس تو تاریخ 30 اتفاقی برات افتاده بود که من بارها مشابه شو تجربه کردم

باران گلتو ببوس

لیلی جان اولا ممنونم از وقتی که گذاشتی و خوندی مطالبم رو، درست گفتی من در این تاریخ حرفی از عملم نزدم چون بیمارستان بودم و راستش رو بخواهی تا چند وقت بعدش هم راحت نمی تونستم پشت لب تاپ بشینم اون موقع هنوز تلبت نداشتم، ولی یک روز قبل از عملم اومدم نوشتم که تا چند وقت نیستم، بعدا جریان عمل را مفصل توضیح دادم اما به خواست محمد اون پست رو رمزیش کردم، ولی به هر حال من تابستون خوبی رو طی نکردم پارسال، خیلی درد و عذاب کشیدم
ممنونم از لطفت

افسانه چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 12:58 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

وای من عاشق خورش کرفسم... همین الان انگار بوش تو بینمیه... :)
علم روانشناسی هم همین رو می گه خاله جونم... می گه انسانها به بوها و رایحه ها بهتر شرطی می شن تا تصاویر... بوی یک عطر می تونه منو ببره به 13 سال پیش، بوی یه کرم تمام خاطرات دبیرستانم رو زنده کنه و بوی نفت خیلی آسون نشاط کودکی رو در من زنده کنه... بوی بخاری نفتی، بوی کتاب نوی تازه خریده شده که روزهای اول مدرسه رو تداعی می کنه، بوی ماهی دودی منو می بره به شب های چهارشنبه سوری کودکی، بوی هیزم برام باغ خونه خاله ام رو تو ذهنم نقاشی می کنه و هزار تا بوی دیگه... مطمئنم چند سال دیگه بوی پودر بچه هم کودکی های بهداد رو زنده خواهد کرد...
لامصب همه تصاویر هم با کیفیت HD می یان تو ذهن آدم :)

دقیقا خاله منم همینطورم، بعضی عطرها که متعلق به بهضی از زمانهای خاص هستند، هم برای من یادآور خاطرات خوبند و هم بد.
از بوی هیزم هم نگو که عـــــــــــــــــــــــــــــــــــاشقشم... به محض استشمام پرتاب می شوم به جنگلهای شمال.
باز خاله تو خوبه خاطراتت کیفیتشون HD هست، بعضی خاطرات من تو ذهنم کیفیتشون تبدیل به SD شده از بس که قدیمی هستند

افسانه چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 01:00 ب.ظ http://ninidari.bloghfa.com

اوه این بوها نذاشت من از تاریخ بگم... خب خدا رو شکر که اون ماجراهای دردناک تموم شد... امیدوارم تاریخ ها همیشه یادآور شادیها باشن برای تو

برای تو هم همینطور باشه ایشالا خاله ی عزیز و مهربونم

غزل یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 09:54 ق.ظ

اخ اخ از بوهاااااااااااا نگوووووووووووووو منکه کلا ادم احساساتی هستمممممم و به بوهای نوستالزیک هم حساسسسسسسس یادش بخیر واقعاااااااا
یادمه عمل کرده بودی خداروشکر که به خیر گذشت

پس حسابی با هم هم سلیقه هستیم دوستم

الی یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 10:14 ق.ظ

سلام بهاره خانوم.خوبی سلامتی.باران خوبه.عبادتها قبول.عطر و بوها و گاهی وقتا موزیک هم همین خاصیت رو داره که ادم رو یاد مقطع خاصی میندازه که براش تکرار شده بود.خورشت کرفس خیلی خوشمزست.نوش جونتون باشه عزیزم.راستی یه تشکر هم میکنم برای اینکه اهنگ چرا رفتی رو اینجا به اشتراک گذاشتین.فوق العاده قشنگه.منم بارها بهش گوش میدم.مرسی.

سلام الی جانم خوبی؟ عبادات تو هم قبول باشه عزیزم
خواهش می کنم عزیزم من که کاری نکردم من فقط معرفیش کردم زحمت پیدا کردنش با خودت بوده که

موکا یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 11:47 ق.ظ

بهاری ؟؟؟ این چه حرفیه خانوم؟ خدانکنه از این اتفاق های ناگوار بیفته... ایشاله که همیشه سلامت و سرحال باشی در کنار خانواده.
حس نوستالژیک هم نگو که حسابی خودم پایه اشم... مخصوصا با رایحه های مختلف... بوی یه عطر... بوی غذا... بوی خاص یه ساختمون...و ...
خوش باشی... بارانم رو ببوس

قربونت برم موکا جونم مرسی عزیزم
بوی غذا و بوی عطر حسابی منو به به گذشته های خوب می برند برای همین بعضی از عطرها و بعضی از غذاها رو خیلی دوست دارم
بارانم روی ماهت رو می بوسه مواظب خودت باش عزیزم

الی یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 03:03 ب.ظ


سلام بهار عزیزم.سعی میکنم حس خوب و روشن تموم حرفهات بهم منتقل بشه.ممنوم بخاطرش.ارزو میکنم روز و شبت به زیبایی بگذره بهارم.

بهمچنین الهام جان
تمام خوبیها و نیکی ها رو برات آرزو می کنم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد