روزهای من
روزهای من

روزهای من

عادت


قدیما که وقت برای خیلی کارها داشتم و قدر نمی دونستم، تا از بیرون میرسیدم خونه باید بلافاصله میرفتم دست، صورت و پام رو میشستم، بعد کرم نرم کننده ی دست و صورتم رو میزدم، کرم دور چشمم رو هم همینطور اونوقت بعدش میرفتم دنبال کارای دیگه ام ازجمله تعویض لباس بیرون با لباس خونه و باقی کارها؛ ولی خدا نکنه چیزی یا کسی این ترتیب رو به هم می زد مثلا موقع ورود به خونه یکی تلفن میزد و نیم ساعت وقت منو می گرفت، من درست عین اون نیم ساعت رو انگار رو سیم خاردار نشسته باشم، آروم و قرار نمیداشتم تا سریعتر تلفنو قطع کنم و حمله ببرم سمت حموم تا اول دست و بعدم صورت و نهایتا پاهام رو بشورم بعدش برم سروقت کرمهام؛ آمــــــــــا درست از وقتی باران خانم پا به عرصه ی وجود گذاشتند بنده نه این اخلاقم که خیلی از خلق و خوی های دیگم هم دچار تغییر و تحول شدند ازجمله همین عادتی که گفتم براتون. حالا تا از در میام تو خیلی هنر کنم و زرنگ باشم بتونم فقط دستمو بشورم بعد باید سریع بدوم و اول پوشک خانم رو نونوار کنم بعد براش شیر درست کنم و نهایتا بدهم بخورد، در چه حالتی؟ ایندفعه چون بحث دخترمه دیگه رو سیم خاردا ننشستم اما عین این آدمای مالیخولیایی که مدام با خودشون حرف می زنند، تو ذهنم هزار و شصت و شونزده دفعه تکرار میکنم => تا باران شیرشو خورد بدوم برم دست و صورتو پامو بشورم، کرمای صورت و چشممم بزنم، یادم باشه لباسای بارانو هم بریزم تو ماشین راستی یادم باشه تا باران شیرشو خورد بدوم برم دست و صورتو پامو بشورم، کرمای صورت و چشممم بزنم، یادم باشه لباسای بارانو هم بریزم تو ماشین نکنه یه وقت یادم بره تا باران شیرشو خورد بدوم برم دست و صورتو پامو بشورم، کرمای صورت و چشممم بزنم، یادم باشه لباسای بارانو هم بریزم تو ماشین... عزیزم فحش دادن نداره که خودم گفتم که عین مالیخولیایی ها هزاروشصت و شونزده دفعه این عبارات رو تکرار می کنم تو ذهنم تازه برا شما فقط سه بار تکرار کردم ببین خودم چی میکشم از دست خودم! خلاصه همین یک فرآیند ساده و معمولی از نظر دیگران، معضلی شده برا من این روزها