روزهای من
روزهای من

روزهای من

این روزا

صفحه ی مدیریت بلاگ اسکای عوض شده و یه خرده زمان می بره تا اون احساس غریبگی که باهاش دارم از بین بره، هرچند امکانات زیادی اضافه شده بهش اما نمی دونم چرا باهاش راحت نیستم؛ ولی خوب بالاخره عادت می کنم بهش.
این روزا هر چی زمان جلوتر میره، ترس منو بر میداره که آخه چه جوری دختر رو بذارم و برم سر کار؟ امروز میخواهیم با خانم پرستاری که قراره بیاد و باران رو نگه داره صحبت کنیم. نمی دونم دلم یه جوریه، کاش مامان یه خرده جوونتر بود که میتونستم باران رو بذارم پیشش ولی هم دیگه مامان سنی ازش گذشته هم با وجود بهزاد دیگه انصاف نیست منم زحمت بدم بهش. این خانم قراره از 7 صبح بیاد تا 2:30 بعد از ظهر، نمی دونم چه جور آدمیه ولی رابطمون که معرفیش کرده بود بهم خیلی بهش ایمان داره و ازش تعریف می کنه؛ امروز میرم اگه به دلم ننشست قبولش نمی کنم. راستش دم اداره مون یه مهدکودک هست برای بچه های 6 ماه تا 2 سال ولی خانم مشاور گفت به هیچ عنوان تا 3 سالگی بچه رو مهد نذارید؛ البته اونم نمی گفت خودم این کارو نمی کردم، از اینکه بچه ها اونجا مریض بشند و باران ازشون بگیره خیلی می ترسم، برای همین قضیه مهد هم منتفیه؛ حالا امروز بریم ببینم چی میشه.
چند روزه باران خیلی جیغ جیغو شده، تا می بینه از بغل دستش بلند شدم رفتم شروع میکنه به سرو صدا کردن، یه جوری که انگار داره واقعا آدمو صدا میکنه، اول یه صدایی درمیاره از خودش مثل (ایننه) بعد ایننه تبدیل میشه به اینننننننننه بعد ایننننننننننننننننننننه و نهایتا با قدرتمندترین صدایی که میتونه از گلوش دربیاره ایــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! بعد که میرم پیشش و میگم چیه؟ میبینم داره می خنده، خانم فقط میخواد بنده دست به سینه بشینم کنارشون!
خانم مشاور بهمون گفت روی یک تشکی که  قطرش بین 5 تا 10 سانته، بارانو روی شکم بخوابونیمش بعد یه بالش نرم و نازک بذازیم زیر سینه ش بعد یه توپ یا عروسک رنگی که توجهشو جلب کنه بذاریم مقابلش و تشویقش کنیم که سینه خیز بیاد جلو و  اون توپ یا عروسکو بگیره؛ می گفت این کار باعث میشه بچه وقتی  رفت مدرسه، ریاضی رو خوب یاد بگیره! خیلی برام جالب بود. بعد یه چیز دیگه هم می گفت، گفت براش آهنگای موتزارت رو بذارید گوش کنه، آهنگای موزارت خاصیتی که دارند اینه که باعث میشوند دو نیم کره ی مغز با هم رشد کنند و در آینده درک مطلب و حفظیات کودکتون به یه اندازه قوی میشه! اینم نمیدونستم. بعدشم فرمودند باید از همین الان ببریدش اتاق خودش وگرنه بعد از 6 ماه دیگه نمیتونید از خودتون جداش کنید.
خلاصه از اونروز تا حالا دارم کارایی که خانم گفته رو انجام میدم بجز تغییر اتاقش، راستش برای این کار باید کل دکور اتاقشو تغییر بدیم چون تخت باران درست زیر پنجره ست و جاش خطرناکه باید کمدو بیاریم سمت دیوار و تخت رو بذاریم جای اون؛ این هفته دیگه باید این کارم انجام بدیم.
از کتابای نمایشگاه همچنان فقط همان دو کتابی رو خوندم که خونده بودم یکیش کتاب دوست جون بود، ایستگاه آخر که دوسش داشتم یکیشم کتاب غزل شیرین عشق. امروز اگه خدا بخواد میخوام یک کتاب جدید دست بگیرم البته هنوز تصمیم نگرفتم چیو بخونم فقط میخوام این طلسم دو تا رو بشکونم حالا هرچه پیش آید خوش آید.