ادامه مطلب ...
آدمی هیچ وقت به آنچه که می خواهد نمی رسد چون همیشه وقتی به خواسته های خود می رسد که آن خواسته ها، جایشان را با خواسته های دیگری تعویض کرده اند یا نه، تعویض هم نکرده اند اما از شدت و حدت خواهش آدمی برای محقق شدن آن آرزوها کم شده است، خیلی خیلی کم! در حال حاضر تنها آرزوی من داشتن مامنی در دل کوه و جنگل است که روی تراس یا بالکنش بنشینم، ریه ها را پر از هوای تازه کنم و زل بزنم به تصویر زیبای روبرویم. دلم سکوتی می خواهد مطلق که تا هروقت که دلم بخواهد امتدادش دهم آنقدر که در انتها تبدیل به سوتی ممتد شود! دلم آرامشی میخواهد برهم نزدنی و خیالی عاری از هرگونه دغدغه ای! دلم کتابی می خواهد لطیف و زیبا و تهی از هرگونه تنش و اعصاب خردی؛ دلم میزی میخواهد چوبی با صندلی هایی لهستانی که در آن بالکن رویایی بگذارم، رویش را رومیزی سفیدی بیندازم قلاب بافی شده که رویش گلدانی ظریف و باریک با گلهای سپید قرار داشته باشد؛ پشت میز من نشسته باشم با کتابی در دست و فنجانی قهوه، هوا خنک و بهاری باشد و آسمان آبی فیروزه ای با چند تکه ابر پنبه ای سپید؛ کاش بادی هم بوزد خنک و دلچسب که دیگر رویای من تکمیل تکمیل باشد! راستی، اصلا دلم نمیخواهد آن مامن شیک و فوق مدرن باشد، نه، در مامنهای شیک و مدرن به آدم احساس سیخونکی بودن دست میدهد، مامن باید تنها زیبا و آرام باشد و هرچه وسایل و لوازمش قدیمی تر باشند، برای من دوست داشتنی ترند! یک جایی مثل باغ ویلایی که همایون ارشادی در «درخت گلابی» داشت
پ.ن. سال نویتان مبارک... امیدوارم که سال بسیار خوبی را پیش رو داشته باشید؛ فکر نکنم دیگر لازم به توضیح باشد که چرا نبودم و نتونستم زودتر از این بیام، نه؟ در پست بعدی میگم بهتون چی کارا کردم (هرچند کار خاصی هم انجام ندادم). تا اون موقع شاد باشید و سلامت.