-
ام آر آی!
جمعه 24 مهر 1394 13:33
زبانم لال نمیدانم چند نفرتان تاکنون نیازمند این دستگاه مخوف شده اید (که الهی که تنتان هرگز به ناز طبیبان نیازمند مباد)، اگر از نزدیک دیده ایدش که میدانید خیلی ترسناک است، اگر هم خوشبختانه گذرتان به ایشان نیفتاده است، بدانید که خیلی ترسناک است! چهارشنبه شب گذشته بعد از آن وقایعی که گفتم برایتان، دکتر برایم ام آر آی...
-
انگار مرده بودم. . .
یکشنبه 19 مهر 1394 22:19
میدانی همیشه پذیرش و باور وقوع اتفاقی ناگهانی، ناخوشایند و نخواستنی، برای آدمیزاد خیلی سخت و ناممکن است. او همواره بر این باور است که وقایع بد و ناگهانی، تنها در فیلمها، کتابها و برنامه در شهر اتفاق می افتند و از ازل قرار بر این بوده که حوادث ناگوار و ناگهانی را با او کاری نباشد که نباشد! ولی آنگاه که ناگوار وقایع بر...
-
عسیسم
چهارشنبه 19 فروردین 1394 23:27
دخترک عزیز و مهربونم، قشنگم باران گلم خدا را هزاران باران که از آسمانها به زمین آمدی، هزاران بار شکر که هستی کنارم که دارمت که .... هیچ نمیدانم که زندگی بدون تو چگونه بود قبلا و اصلا آیا زندگی که تو در آن نباشی زندگیست مگر؟ دردانه من این روزها دیگر مثل بلبل صحبت میکند، اکثر کلمات را سعی میکند درست ادا کند و نه تنها...
-
I Hate Birthdays!!!
یکشنبه 10 اسفند 1393 10:58
ظاهرا اینجور است که از ساعت 5 امداد امروز، اینجانب 36 سالم تمام و وارد 37 سالگی شده ام، اما تو باور نکن!!! 37 سال!!! کی میره اینهمه راهو؟! من هنوز همان دخترک ساده، زودباور و رئوفی هستم که بیست سال پیش هم بودم. به باور من هنوز همگان پاک و خوبند مگر آنکه بارها و بارها خلافش ثابت شود! به باور من هنوز مهربانی و صداقت در...
-
روزمرگی
شنبه 18 بهمن 1393 11:19
1- می دانی شاید بعضی چیزها و بعضی افراد در زندگی آدم هیچ خللی ایجاد نکنند و بود و نبودشان یکی باشد اما وقتی همین چیزها و همین افرادی که بودند، بودند، نبودند هم نبودند، یک روز سر جایشان نباشند، در قلب و فکر آدمی ایجاد خلل می کنند! مثلا روزنامه فروش پیری که تا همین چند وقت پیش صبح خروسخوان سر دوربرگردان میدان پونک می...
-
دو سالگیت مبارک بهترینم
جمعه 26 دی 1393 07:01
عزیز زیبا و دوست داشتنی من، دو سال از بودنت کنارمان گذشت به سان چشم برهم زدنی! وجود نازنینت از 30 دی1391 گرمابخش زندگیمان شده است و مهرت چنان آرام آرام در روح و جانمان حل شده است که تو گویی از ازل بوده ای کنارمان و مباد روزی که حتی لحظه ای از کنارمان دور شوی. نازنینم، دخترک شیطان، باهوش و شیرین سخنم، از خدای بزرگ قادر...
-
این روزهای سرد بدون برف
چهارشنبه 24 دی 1393 10:46
این روزها که نبودم، نه خیال کنید به خوشی و خوبی گذشته ها، ابدا! تمام مدت به مریض داری و حرص و جوش گذشته. سر یک بازی مسخره فوتبال، محمد خورد زمین و دستش شکست، بعد هم چون بدجور ی و بدجایی شکستگی اتفاق افتاده بود، مجبور شدند دستش رو عمل کنند، الان از یه ماه بیشتر که درگیریم تازه بعد از اینهمه برو و بیا، 15 درصد از کارآیی...
-
دایره لغات و تواناییها
دوشنبه 12 آبان 1393 17:32
دایره لغات باران در این روزها: می هام= می خوام ماشین باباش= ماشین بابامه زود بیا پایین! بو=برو الی= الو ماهو= ماهرو (هم کلاسیشه) دده بودا بودا، آره؟!= هنوز نفهمیدم یعنی چی ظاهرا سوال می پرسه در مورد چیزی! هام= هرآنچه خوراکی هایی ممنوعی که با باباش یواشکی میخورند مثل پفک، چیپس، لواشک و. .. آبی= آبمیوه منتها از نوع سن...
-
این پاییز دوست داشتنی!
دوشنبه 24 شهریور 1393 16:37
دقت کردید زندگی دوباره دوست داشتنی و زیبا شده است؟ هوا کم کم خنک و خنک و خنکتر می شود و این درست که روزها کوتاهتر می شوند اما در عوض شبهای بلند عزیز پیش رویمان خواهند بود! برگهای سبز درختان قرمز، نارنجی و زرد می شوند و هوا حسابی دو نفره ی دو نفره می شود؛ همیشه که نباید رنگ برگها سبز باشند آنقدر که آدم دلزده شود، چشم...
-
برای مخاطب خاصی که اینجا را نمی خواند یعنی آدرسش را ندارد!
یکشنبه 9 شهریور 1393 14:14
-
باران این روزها
یکشنبه 5 مرداد 1393 14:37
یک عالمه مطلب هست که دلم میخواهد بیانشان کنم اما کلمات یا زمان درستی به سراغم نمی آیند یا از بس می آیند و در را به رویشان باز نمی کنم، می روند و تا مدتها پیدایشان نمی شود. گاهی وقتها هم پیش می آید که مثل الان حرفها می آیند، اما تاپیک وار، یعنی تنها عنوان مطلب در ذهنم بولد می شود و باقی فراموشم می شود، حرفایی مثل: 1-...
-
خانم گل
دوشنبه 30 تیر 1393 12:50
روزهایی که خانم گل می آید به خانه ما، فرض بر این است که خانه ی ما قرار است خیلی پاک و پاکیزه شود، سنگ آشپزخانه بایست برایت برق بزند به چه زیبایی، اتاقها قرارند مرتب و منظم شوند، رختهای کثیف خود را آماده ی شستو می کنند؛ میز توالت له له میزند تا خانم گل زودتر به سراغش رفته و انبوهی از خرده ریزها را از رویش بردارد، من...
-
تاریخها و روایح
دوشنبه 9 تیر 1393 14:35
1- به نظر من زمان که می رسد به یک تاریخ مشخص برای آدمی، قدرت این را دارد تا حال او را از فرش به عرش یا برعکس از عرش به فرش بیاورد! از من می شنوید هیچ گاه قدرت تاریخ ها را در زندگی دست کم نگیرید مخصوصا اگر این تاریخها برای آدمی معنی و مفهموم هم داشته باشند==> روز قبولی در کنکور، روز تولد عزیزتان، روز استخدام در محل...
-
مصائب کتابخوانی
سهشنبه 20 خرداد 1393 12:24
اگر چند سال پیش، نه خیلی پیشِ پیش همین دو سه سال پیش، فرشته ای بر من نازل می شد و میگفت: بهارا هیچ میدانی تو در آینده ای بسیار نزدیک حتی وقت نمی کنی سرت را بخارانی چه رسد به اینکه کتاب بخوانی، کتاب که سهل است تو حتی وقت نخواهی داشت فیلمهای روز را ببینی، تازه آن هم که چیزی نیست تو نخواهی رسید 4 کلمه را چون آدمیزاد کنار...
-
من کیستم تو کیستی اونجا کجاست؟!
چهارشنبه 14 خرداد 1393 12:23
۱- بعد از شنیدن زنگ سمج تلفن، پاسخش می دهم؛ صدای خندان مامان می پیچد در گوشم: من: بله؟ مامان : اه مینا جان تویی؟ اشتباهی تو رو گرفتم میخواستم نینا رو بگیرم! بعدشم مادر محترم غش غش می زنند زیر خنده! اولش فکر میکنم مامان جان دارند دستم میندازند پس می پرسم: مامان دارید سر به سرم میذارید؟ اما در کمال تعجب میشنوم که: اه!...
-
نمایشگاه امسال
جمعه 19 اردیبهشت 1393 00:54
اینم خریدای امسال من، البته دیگه گفتن نداره که امسال هم مثل سالهای گذشته چند تایی کتاب خارج از برنامه خریداری کردم: آموت: البرز: افراز: پرسمان: برکه خورشید/روشا: نشر علی: مجموعه کتابای الفی: هیلا، مرکز و بازم البرز: پ.ن. هنوز نرسیدم کتابی بخونم به محض شروع میام و گزارش میدم
-
نمایشگاه دوست داشتنی کتاب
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 21:35
دوباره روزها و شبها آمدند و رفتند، ماهها و فصلها آنقدر آمدند و رفتند، آنقدر آمدند و رفتند تا فصل بهار و ماه اردیبهشت و زمان نمایشگاه رسید و من باز دوباره خوش خوشانم شده است اساسی هرچند که قرار بود مثل پارسال روز اول نمایشگاه بروم اما خوب نمیشود که بشود بنابراین 5 شنبه صبح علی الطلوع باران را می گذارم پیش مامان و حمله...
-
سالی که نکوست ...
جمعه 22 فروردین 1393 11:39
روزهای آخر اسفند روزهای جالبی هستند؛ همگان چنان در حال جنب و جوش و تکاپو هستند که تو گویی قرار است 29 اسفند دنیا تمام شود؛ هیجانات مردم به همان اندازه هستند. اداره جات، بانکها، مراکز خدماتی و درمانی و نظایر اینها چنان حرف از آنور سال می زنند که حس می کنی آنور سال با تو واقعا به قدر سالی فاصله دارد و نه انگار که اختلاف...
-
این سی و پنج سالگی نعلتی!!!
چهارشنبه 14 اسفند 1392 10:39
سالروز تولد آدمی می تواند روز مهمی باشد. وی می بایست خدای را سپاس گوید که بدو فرصتی عطا نمود تا یک سالروز میلاد دیگر را نیز باشد و تجربه کند؛ مهم نیست حالا که در این سی و پنجمین سالروز، آنقدر دلش گرفته باشد که بخواهد سر بر زانو گذارده و های های گریه کند همینجور الکی! مهم نیست در وی هیچ نشاط و شوقی نمانده باشد برای این...
-
روزتان شیرین
جمعه 25 بهمن 1392 12:58
من کاری ندارم که ولنتاین (روز عشاق) خارجی است و ما خودمان خیلی خیلی قبلتر روز سپندارمذگان را داشته ایم به چه خوبی و خوشمزگی، من به این کار دارم که اگر ما همچین روزی داشته ایم خیلی قبلترها، که همگان دوستش داشته اند و به یادش بوده اند، پس چرا هیچ طرفدار عشق لعنتی اینهمه سال از این روز حرف نزد؟ چرا در تقویممان نیست همچین...
-
در زمستان بهاران آمد
شنبه 12 بهمن 1392 19:23
صدا ناگهان و ناغافل در راهروی اداره پخش می شود؛ بی آنکه مجالت دهد کمی خودت را جمع کنی و اصلا بفهمی که چه شد و از کجا آمد. محکم و لاینقطع پخش می شود: آمده موسم فتح ایمان شعله زد بر افق نور قرآن در دل بهمن سرد تاریخ لاله سر زد ز خون شهیدان لاله ها قامت سرخ عشق اند سرنوشت تو با خون نوشتند پیکر پاکت ای جان به کف را از ازل...
-
تولدت مبارک شیرین ترینم
یکشنبه 29 دی 1392 12:23
تقریبا یک سال پیش همین وقتها من تنها نگران به دنیا آمدنت بودم دخترکم و هیچگونه نظری نداشتم که بعد از به دنیا آمدنت زنده می مانم آیا یا نه، از بس که دکترهای محترم مرا از خطر آمبولی و چه و چه ترسانده بودند. یک سال پیش همین وقتها من جدای از ترس از آمبولی مثل چی از خود زایمان هم می ترسیدم و فکر می کردم جراحی برابر است با...
-
موسیقی
سهشنبه 24 دی 1392 10:57
راستش میدانی چست؟ به نظر من گوش دادن به موسیقی درست مانند لباس باید به آدم بیاید، یعنی همانطور که آدم باید در انتخاب لباس دقت کند، در انتخاب آهنگ یا موسیقی که گوش میدهد هم باید دقت زیاد بکند چون با یک انتخاب نادرست ممکن است دیگران در مورد او برداشت نادرست بکنند! مثلا فرض کن که سوار ماشین آژانس شوی و ببینی که راننده ى...
-
پیک!
چهارشنبه 18 دی 1392 10:58
رئیس کل اداره ما 4 تا معاون داره، هر معاون 3 مدیر داره و هر مدیر یک معاون؛ ما غالبا براى اینکه معاونین مدیران رو با معاونین رئیس کل اشتباه نکنیم، معاونین رئیس رو همون معاون خطاب میکنیم و معاونین مدیران رو با اسم خودشون. پس اینجا وقتی حرف از معاون میشه منظور یکی از بالاترین مقامات اداره ست. زمانی که من رفته بودم مرخصى...
-
پشت پنجره کبوترانی گرسنه اند
یکشنبه 15 دی 1392 10:12
قبلا که برای خود غذا می آوردم اداره، اگر مقداری از غذا اضافه می آمد (مخصوصا نان و برنجش)، انگار که وحی منزل آمده باشد که من باید تمام دانه دانه برنجها را بخورم، اگر از سیری در حال ترکیدن هم می بودم، باید تمام آن دانه دانه برنجا را می خوردم؛ حتی اگر از سیری حالت تحول (به قول یه بابایی که خوب البته منظورش تهوع بوده) هم...
-
آتش
جمعه 6 دی 1392 11:50
نمیدانم پرییشب خواب بود؟ رویا بود؟ توهم بود یا واقعیت؟ ولی میدانم هرچه بود بسیار شب سختی بود... چهارشنبه مثل بقیه ی روزها با خانم همکار راهی خانه شدیم. به میدان شهرک که رسیدیم، پیرمردی ژندهپوش را دیدم که ظاهرا نشسته بود برای گدایی؛ از پشت سر که نگاهش میکردی چیزی را در آغوش داشت که به نظر من آمد کودکی را همراه خود...
-
یلدا مبارک
شنبه 30 آذر 1392 10:13
نمی دانم من اینگونه فکر می کنم یا در واقعیت واقعا همینگونه است که حال و هوای یلدایی مردم امسال خیلی خیلی پررنگتر است از سالیان قبل (نه خیلی قبل همین هشت سال قبلتر فکر کنم)؛ هنوز هفته ای مانده بود به سی ام آذر ماه، همه شروع کردند به جلو جلو یلدا را تبریک گفتن! بازار عکسهای یلدایی در صفحات وبلاگها و فیس بوکها حسابی داغ...
-
Happy new year
پنجشنبه 28 آذر 1392 10:36
این وقت سال که میشه، همیشه یه شور و هیجان عجیبی وجودم رو فرا میگیره، یه جنب و جوش و حرکتی میاد تو وچودم مثل تطلاطم و جنب و جوش شب عید. همونجور که تحویل سال نو برام جذاب، زیبا و دوست داشتنیه، راستش رو بخواهی شب کریسمس و سال نوی میلادی هم برام جذاب و دوست داشتنیه! دلم شب تاریک و سرد آذر ماه رو دوست داره و اگه این شبِ...
-
باران، نه آن باران، منظورم باران است؛ اصلا ولش کن هیچی
دوشنبه 18 آذر 1392 19:48
ممکن است خداوند عالم چیزهای بسیار زیبایی در عالم خلق کرده باشد که اگر به هر کدام خوب بنگری، یکی را از یکی زیباتر بیابی و در عجب مانی از ذوق و هنر خالق. گویی او جهانیان را خلق کرده باشد تا هوش، ذکاوت، هنرمندی و خلاقیتش را به رخشان بکشاند. کوه، دشت، دریا، بیابان، جنگل و هزاران هزار چیزهای زیبای دیگر مثلا. از طرفی به...
-
این روزا
دوشنبه 11 آذر 1392 16:02
برای اینکه بتونی بنویسی اونجور که دوست داری و اونطور که باید، اول از همه باید خیالت راحت باشه از خیلی جهات؛ کار خاصی برای انجام نداشته باشی، غذات آماده روی گاز باشه، دخترکت در حال استراحت باشه، همسرت هنوز خونه نیومده باشه و از همه مهمتر ذهنت خسته نباشه! قبلنا که سیستم خودم تو اداره به اینترنت وصل بود، معمولا صبح اول...