-
شوهر عزیز من
یکشنبه 14 خرداد 1391 12:07
تو این چند روز تعطیلی که اومدم خونه مادر محمد و حسابی خستگی در میکنم، تونستم کتابهای شروع یک زن و شوهر عزیز من از فریبا کلهر رو بخونم... هر دو کتاب رو دوست داشتم زیاد... قلم خانم کلهر یه جورایی دوست داشتنیه و همینطور که هی بری جلو وبری جلو یهو دیدی وسطای کتاب یه سوپرایز مشتی برات داشت... از طرفی یه طنز خاصی هم تو...
-
کی فکرشو میکرد؟ هاین؟
چهارشنبه 10 خرداد 1391 08:42
عید امسال وقتی سفره ی هفت سین رو با علاقه میچیدم، وقتی سیبای سرخ رو با دستمال نمدار محکم میسابیدم تا حسابی برق بیفتند، وقی سنگای رنگی رو دونه دونه و با سلیقه کنار هم میذاشتم تا هارمونیشون بهم نخوره، وقتی ظرف سبزه ی تپلمو با احتیاط میذاشتم کنار آینه تا هم تصویرش بیفته تو آینه و هم خیلی جلوی آینه رو پر نکنه، وقتی پیش...
-
ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت؟!
یکشنبه 7 خرداد 1391 18:35
نمیدونم چه حکمتی تو کار خداست که همیشه یه آس تو دستش میمونه و درست زمانی که انتظارشو نداری برات رو میکندش. البته قربونش برم همیشه خیر و صلاح بنده شو میخواد اما نمیدونم چرا صلاحش اون وقتی که بندهاش منتظرشه نیست و یه چند وقت بعدشه که اون بنده ی بدبخت اصلا و ابدا انتظارشون نداره! امروز میخوام براتون یه قصه ی تکراری...
-
ترس
یکشنبه 7 خرداد 1391 16:12
نفسم بالا نمیاد؛ ضربان قلبم بالاست، خیلی بالا! ای خدا تا شب آرامش رو بهم برگردون... لطفا تا شب برام هی انرژی مثبت بفرستید که نافرم محتاجشم!
-
تشابه آشپزی با اتوبان همت!
چهارشنبه 3 خرداد 1391 08:20
به مهمترین و اصلیترین ماده ی آشپزی که همانا پیاز است میماند! همانگونه که برای طبخ هر غذایی (الخصوص خورش، مرغ، مایه ماکارونی و...) ابتدا باید پیاز داغ فراوان درست کرده و بعد دانه دانه افزودنیهای دیگر را متناسب با هر غذایی به آن اضافه نمایی، انتخاب مسیر صبحگاهی هم حتما حتما نیاز به اتوبان همت دارد! یعنی اتوبان همت در...
-
کن فیکون اداری!!!
دوشنبه 1 خرداد 1391 10:20
تو اداره ی ما امروز بمب ترکیده و یک عالمه مدیرکل و معاون مدیرکل و کارشناس جاهاشون با هم عوض شده!!! یکی از مدیرکلها رو تبدیل به کارشناس کردند؛ اون یکی مدیرکل رو تنزلش دادند و سرپرستش کردند؛ یکی از معاون مدیرکلها رو باز کارشناس کردند و یکی از کارشناسا رو معاون مدیرکل بعد اون یکی معاون مدیر کل رو مدیرکل کردند و یکی از...
-
سوت
شنبه 30 اردیبهشت 1391 08:03
کنار دانیال نشستهام و هر دو پرشین تون نگاه میکنیم که یکباره دانیال میپرسد آقاهه چی کار کرد؟ سوت زد؟ گفتم آره عمه، سوت زد. دستش را کرد تو دهانش و گفت اینجوری؟ صورتش آنقدر معصوم و از طرفی خنده دار بود که ناخودآگاه لبخند را به لبانم آورد. ناگهان فکرم رفت به این سو که من هیچ وقت تو زندگیم نتوانستم سوت بزنم! همیشه در...
-
مش رحیم
دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 20:18
آقای خدماتی که می آید برای خالی کردن سطلهای زباله، من از ترس آنکه مبادا بیاید نزدیکم و اکسیژن کم بیاورم برای تنفس، فوری میگویم ممنون آقا رحیم؛ امروز آشغال ندارم! و برای آنکه حرفم را باور کند واقعا در طول روز تمام سعیم را میکنم که تولید زباله نکنم وگرنه آقا رحیم میآید نزدیک نزدیک میزم و آنوقت اگر از بوی نامطبوع بدن...
-
من میدانم و تو حضرت آقا!
دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 16:16
جناب آقای همسر محترم!!! وقتی همسر خوشگلت که من باشم از دستت عصبانیست و برای خالی کردن عصبانیتش سر تو دستش بهت نمیرسد و مجبور است با پایش لگدت بزند، خوب یعنی حتما یک کاری کرده ای که او را به مرز انفجار رسانده ای و او هم قصد دارد به سزای کارت برساندت؛ پس مرد باش و جاخالی نده و بگذار کتکی را که حقت است خودت بخوری نه...
-
کتابهای من
شنبه 16 اردیبهشت 1391 17:02
برای اینکه صفحه سنگین نشه عکس کتابها رو در ادامه مطالب میذارم. نشر البرز: نشر علی: نشر آموت: چکاوک: درسا: ققنوس و هیلا: شادان: پرسمان و انتشارات دیگر: اینم عکس کلی کتابهام:
-
آن پنجشنبههای عزیز+گزارش نمایشگاه
شنبه 16 اردیبهشت 1391 10:34
خانه قدیمی پدرم انتهای کوچه بود، البته انتهای انتها که نه، پنجمین خانه بعد از چهار راه دوم یک کوچه ی بسیار طویل... آن چهار راه هم یک چهار راه واقعی نبود یعنی قبلنها بود ولی وقتی من ۱۱ سالم شد از سه کوچه پایینتر از کوچه ی ما تا یک کوچه بالاتر تمام این چهار راهها تبدیل به پارک شدند و وقتی من به سنی رسیدم که دیگر برای...
-
دوش اجباری!!!
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 23:22
میخواهم بدانم با آدمی که شیر دوش حمام را همانطور بالا گذارده و از حمام خارج میشود چه باید کرد؟! باید داد و فغان راه انداخت؟ دفعه بعد که او خواست به حمام رود قبل از او وارد حمام شده و شیر دوش را داد بالا تا به محض باز کردن شیر آب ناگهان و ناغافل آب از بالا به سر و رویش ریخته و نفسش را بند بیاورد؟ به وقت خیس شدن باید...
-
فهرست
شنبه 9 اردیبهشت 1391 14:36
اینم فهرست کامل کتابایی که قرار است از بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب خریداری شوند امروز نوشت: لیست اصلاح شد
-
یک روز ........ بهاری!
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 12:25
خیلی وقتها روز آدم آنطوری که او از قبل پیشبینی میکند پیش نمیرود... خیلی وقتها آدم انتظار چیزی را دارد اما با چیز دیگری روبرو میشود. مثلا مسیری را که دیروز ۱۵ دقیقهای طی کرده، امروز ۱ ساعت و ۱۵ دقیقهای طی میکند و خوب همین موضوع کوچک میتواند شروعی باشد برای اضطراب و نگرانیهای طول روز! وقتی دیر میرسی سر کار یا...
-
کتابهای دوست داشتنی من
چهارشنبه 30 فروردین 1391 09:07
تو این چند وقتی که نوشتنم نمیآمد در عوض کارهای دیگرم میآمد! مثلا سیزن ۷ سریال آناتومی گری، فیلمهای شب سال نو، سپیده دم، یکی برای پول را دیدم و فیلمهای: The Descendants, Johny English Reborn, Extremely LOUD & Incredibly Close, The Change-up, Love Birds & The Vow هم خریداری شده و منتظر دیده شدند! بالاخره کتاب...
-
فکر کن...
دوشنبه 21 فروردین 1391 12:31
۱۲ نیمه شب دیشب یا بامداد امروز خلاصه دیشب فکر کن یک روز صبح اول وقت بروی دیدن یکی از دوستان مجازیت و آنجا بخوانی که فلان دوست مجازی که همهمان میشناختیمش در اثر حادثهای یا سانحهای یا اتفاقی به دیار باقی شتافته است! چه حالی میشوی؟ مسملا اگر او را دیده باشی به تقلا میافتی و از آشنایان و رابطانی که دوستت را...
-
هویجوری
یکشنبه 20 فروردین 1391 14:12
مسافری که صراط مستقیمش از والضالین آغوش تو سر در میآورد نماز و دل، هرچه شکسته تر، بهتر بگذار از درد بپیچد اولین مسیری را که بوی انحراف می دهد...
-
اولین پست ۹۱
شنبه 12 فروردین 1391 11:40
هر سال وقتی بعد از مدتی دوری از کامپیوتر و اینترنت دوباره برمیگردم اینجا احساس غریبگی میکنم؛ نمیدونم از چی یا کی حرف بزنم؛ نمیدونم بگم تعطیلات عید خود را چگونه گذراندم یا نه اصلا هیچ حرفی در این مورد نزنم و تنها از سرد و گرم شدن هوا یا برنامههای نوروزی تلویزیون یا فیلمهای روی پرده سینما حرف بزنم؟! دیدی وقتی وارد...
-
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
یکشنبه 28 اسفند 1390 10:14
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا بوستان گویی بتخانهی فرخار شدهست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا کبک ناقوسزن و شارک سنتورزنست فاخته نایزن و بط شده طنبورزنا...
-
چند پیشنهاد خواندنی
چهارشنبه 24 اسفند 1390 10:04
دیشب در راستای پست دیروزم، ماندیم خانه و تصمیم گرفتیم وقتمان را با فیلم و سریال دیدن پر کنیم. اول چهار قسمت پایانی فصل دوم سریال قلب یخی (که واقعا هم سریال یخی است) را دیدیم؛ بعد به خواست محمد شال و کلاه کردیم و رفتیم بیرون که بعد از ۱۰ دقیقه دست از پا درازتر برگشتیم خانه، تمام مغازهها و پاساژها کیپ تا کیپ تعطیل...
-
چهارشنبه سوری
سهشنبه 23 اسفند 1390 10:09
روزی روزگاری در زمانهای قدیم، مردم سرزمین مرا رسم بدینگونه بود که واپسین سه شنبه سال را بهانهای قرار دهند برای دور هم جمع شدنهای دوباره و رقص و پایکوبی و آجیل خوردن و ووو. روزی روزگاری در زمانهای قدیم، مردم سرزمین من گرد هم آمدند تا فکرهایشان را روی هم بریزند و ببینند چه کار کنند که این آخرین چهارشنبه سال بهشان...
-
من زوجم و تو فردی
دوشنبه 22 اسفند 1390 19:38
در این دیار ســـربی، یک استکان، هـوا نیســــــت درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست فرهـــــــــاد آسم دارد، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت "اطفــــــــال و...
-
پپر باید بسوزاند از درون*
یکشنبه 21 اسفند 1390 08:58
همانطور که هیچوقت آدمهایی را که عاشق و دلباخته هارر فیلمز (همان فیلمهای ترسناک) هستند درک نکرده و نمیکنم، آدمهایی که عاشق غذاهای تند تند آتشین هستند را هم درک نمیکنم! آخر آدم مگر مرض دارد که خودش را تا سر حد مرگ بترساند یا غذایی را بخورد که از فرط تندی و آتشینی بخار را از سرش بلند کند! اصلا میخواهم بدانم پرز...
-
هزینه های اسفندی
سهشنبه 16 اسفند 1390 09:34
در راستای اینکه قرار بود امسال هیچ خریدی و خرج اضافهای انجام ندهم، طی چند روز گذشته مبلغ ۱۰۰ هزار تومان وجه رایج مملکت پول بابت لباسهای دم دستی برای خودم و محمد دادهام، ۳۰۰ هزار تومان ریختیم در سوپر خانه و فریزر، ۱۰۰ هزار تومان دادیم برای بلندر و تیبل میت، ۳۰ هزار تومان دادیم برای دیدن سیدیهای تصویری کنسرت همای به...
-
طهران تهران
یکشنبه 14 اسفند 1390 17:35
اگه عاشقت نبودم پا نمیداد این ترانه بیخیال بد بیاری زنده باد این عاشقانه ~~~~ دوستش دارم زیاد ( دانلود )
-
پریسا
پنجشنبه 11 اسفند 1390 01:12
نیمه شب ۹ اسفند ماه ۹۰، عین بچه آدم نشسته ام و دارم فیس بوکم را چک میکنم که برایم اس ام اس میزند: تا 20 دقیقه دیگه 32 سالت میشه هاهاهاها! در دلم میخندم و میگویم منکه میدانم کجایت همچنان در حال سوزش است (اردیبهشت گذشته روز چهاردهمش تا چشم باز کردم فوری باهاش تماس گرفتم و گفتم==> به جمع 32 ساله ها خوش اومدی عزیزم و...
-
کودکان زیر ده سال
سهشنبه 9 اسفند 1390 09:38
تقدیم به ایرانیان زیر ده سال، که در آینده: برای کسب ثروت، به نهاد دولت نزدیک نخواهند شد؛ برای افزایش قدرت کشور، ثروت تولید خواهند کرد؛ ظرفیت نقدپذیری و اصلاح تدریجی را در خود پدید خواهند آورد؛ از فرهنگ واکنشهای سریع به خویشتن داری، ارتقاء فرهنگی پیدا خواهند کرد؛ از فرهنگ شفاهی و غیردقیق به فرهنگ مسئولانه ی مکتوب،...
-
WOW
دوشنبه 8 اسفند 1390 09:01
مبارکت باشه آقای فرهادی عزیز... مبارکت باشه
-
یکی تو بگو یکی من بگم!
یکشنبه 7 اسفند 1390 09:08
همیشه همه ی اختلافها و بگومگوها از یک سوءتفاهم ساده شروع میشه؛ از یک رفتار یا گفتار خاص، آدم درک و برداشت غلطی میکنه و چون برداشت غلط میشه پس رفتار و عکسالعمل نفر مقابل هم غیرواقعی میشه، چون سوءتفاهم پیش اومده و این میشه آغاز ماجرا... بعد ماجرا که شروع شد پشتبندش ناراحتی و اعصاب خردی پدیدار میشند و چون اعصاب خردی...
-
نوترون
یکشنبه 30 بهمن 1390 13:39
با ترس و لرز روی تخت بیمار دراز میکشم، به محض اینکه خانم دکتر رویم خم میشود تا آمپول بی حس کننده را به دهانم تزریق کند، فوری چشمها را میبندم و مثل سگ از درون میلرزم؛ اگر مثل آن یکی دکتر ناجوانمردانه و وحشیانه آمپول بزند چه؟ اگر با وحشی بازی کارش را انجام دهد چه؟ اصلا اگر دیدم دارد وحشیبازی درمیاورد فوری بهش...