روزهای من
روزهای من

روزهای من

۶ سال پیش چنین روزی!

این مطلب رو که در ادامه خواهید خوند، 6 سال پیش نوشتم برای محمدرضا، چومکه 20 بهمن 1383 مراسم نومزدنگمون بود! بله؟ چی فکر کردید؟ حیف که یادم نیست وگرنه برای اینکه حواس خودم رو پرت کنم حاضر بودم از روز خواستگاری شروع کنم...چرا؟ بازم چومکه اولا خوب روز به این مهمی رو مگه میشه آدم فراموش کنه؟ دوما اینکه دارم از ترس می میرم هم الان، محض اطلاعتون عرض میکنم از خسوف فقط 40 دقیقه اش رو طاقت آوردم ببینم، بقیه اش باشه برای فردا شب که عمرا، فردا بعدازظهرببینم بین ادوارد و جکوب کدومشون قراره بمیرند؟ از حالا بهم بگید می خوام بدونمعجبا... من اومدم اینجا تا حواس خودم رو پرت کنم عوضش دوباره دارم در مورد اون اسمشو نبرها حرف میزنم... ولش کن بگذریم... بریم سراغ مطلبم:
غریبه اومد؛ اونقدر نرم و آهسته که اومدنش رو نفهمیدم.
غریبه دل بست؛ اونقدر سریع و خالص که دل بستنش رو باور نکردم.
غریبه گریه کرد؛ اونقدر نرم و بی صدا که که چیزی نشنیدم.
غریبه برام شعر خوند؛ اونقدر ملایم و قشنگ که اشکم رو درآورد.
غریبه خیلی چیزها رو برام باز کرد؛ اونقدر تیز و ماهرانه که باور کردم.
غریبه دنبال راه میگشت، آدرس خونه ئ دلم رو میخواست، بهش آدرس اشتباه دادم؛ غریبه، راه رو بلد نیست، می ره و بر نمیگرده... ولی برگشت!
دوباره آدرس خواست؛ دوباره آدرس غلط دادم، دوباره رفت. گفتم اینبار دیگه بر نمیگرده ...
ولی باز اومد!!! امید از چشماش و حرارت از قلبش نور بالا می زد.
دلم نیومد باز آدرس غلط بدم، ولی دادم!!!
غریبه عصبانی شد، لشگرکشی کرد؛ با خونوادش اومد... سرم رو گول مالید، خودش رو پشت سبد گلش قایم کرده بود که نبینمش!
غریبه ها اومدند، نشستند... ولی اینبار غریبه دیگه غریبه نبود، آشنای دیرینه بود، من نمیشناختمش.آشنای غریب نگام کرد، خندید... محبت و شادی فضای خونه رو پر کرد
غریب آشنا دستمو گرفت... غریب آشنا پیشنهاد شراکت داد؛ شراکت در:
همراهی، وفاداری، عشق، دوستی، شادی، غم، قهر، آشتی، خنده، گریه ... قول داد در سود و زیانش هم با هم نصف نصف شریک باشیم و ... منم قبول کردم.
حالا، قراره شراکتمون رو تثبیت کنیم
غریبه خوشحاله، منم. غریبه گریه کرد، منم. غریبه خندید، منم. غریبه ذوق کرد، منم. غریبه انتظارش به پایان رسید، منم. غریبه شاده، منم. غریبه راهی سفره، منم. غریبه... منم....
خدمتتان عارضم که تثبیت شراکت در تاریخ 9 اردیبهشت 84 اتفاق افتاد. 6 شهریور 86 هم رفتیم سر خانه و زندگانیمون.
خدایا... من هنوز حواسم پرت نشده که
نظرات 20 + ارسال نظر
مجتبی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.mojtabahamrang.mihanblog.com

بیچاره غریبه.آخه آدم نقدر مغرور .این نامه رو واسه خودت نوشتی یا اون بیچاره؟یه ااز بدبخت تعریف نکردی .همش اون اصرار کرد و تو انکا؟ر.چه جالب.بازم میگم بیچاره غریبه.ولی بهاره خانوم لا اقلش ته این نامه بنویس غریبه آشنا دوست دارم بیا.
راستی به من هم سر بزن.منتظرتم.

اگه دوستش نداشتم که براش چیزی نمی نوشتم

افسانه چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 09:10 ق.ظ http://ninidari.blogfa.com

سلام بهاره جان
سالگرد نومزدنگتون هم مبارک باشه.
امیدوارم همیشه در کنار هم سالم و سرحال زندگی کنید و روزهای زیبایی رو برای همدیگه رقم بزنید...
می گم تو هم بلایی ها! نومزدنگتون با ولنتاین همش ۴-۵ روز فاصله داره
آخه طرف داشته با دوستش درد و دل می کرده میگه نمی دونم چرا من با هرکی دوست می شم هفته بعد تولدشه
امیدوارم دیگه تا الان حواست حسابی پرت شده باشه...
در ضمن پرسیدن آخر فیلم اصول حرفه ای فیلم دیدن نیست من که آخرشو نمی دونم اما اگه می دونستم هم نمی گفتم تا خودت از دیدنش لذت ببری...
راستی قالب نو هم مبارک

سلام افسانه جان جانم
خوبی؟
مرسی دوست جونم
امیدوارم تو هم کنار همسر خوبت روزهای قشنگ و عاشقانه ای رو طی کنی
تازه بعد از ولنتاین تقریبا دو هفته بعدشم تولدمه... محمد همیشه غر میزنه میگه قبول نیست تو دوبله سوبله کادو میگیری از آدم
دوست جون این دونستن آخر ماجرا هم یه مرضیه که مدتهاست به جون من افتاده... تا مطمئن نباشم فیلمی پایان خوبی داره، نمی بینمش
گلبونت برم دوستم... مرسی

خورشید و جمشید چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 09:14 ق.ظ

به به بهاره خانم ای جانم این غریبه کی کی کی
از اون بچه های بدیه ؟؟؟؟ یا خوبی ؟؟؟ یا چی زود بگو حالش رو بگیرم دلم برا تنگیده دوست جونی

سلام عزیزم
خوبی دوستم؟
غریبه جناب شوشو جان بیدننه بد بیست... خیلی پسر ماهیهقربونت برم.
منم همینطور گلم:-*:-*

نازلی چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 09:42 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام عزیزم
مرسی مرسی که قالبو عوض کردی راحت شدم.
خیلی هم خوبه.
چه نوشته خوشگلی دوستم اون قسمت که در مورد آدرس نوشته بودی خیلی دوست داشتم.
مراقب خودت باش.

سلام گلم
خواهش میکنم... خدا رو شکر که مشکل شد
قربونت برم تو هم همینطور عزیزم

مینا- دفتر خاطرات چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 09:43 ق.ظ

مبارکه . مبارکه.
9 اردیبهشت تاریخ عقد منم هست. چه ژالب

ممنونم مینا گلی
واقعا هم چقدر ژالب

شهره به عشق چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می*گیری که بوسه*ها قرارداد نیستند
و هدیه*ها، معنی عهد و پیمان نمی*دهند
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می*سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی


یاد می*گیری که خیلی می*ارزی

زیبا بود... ممنونیاد سیزده پند گابریل گارسیا افتادم

شاذه چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 11:07 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

مبارک باشه دوست جونم


خیالت راحت. هیچ کدوم نمیمیرن

آخ گلبونت برم شاذه جونم... مرسی

مهرسا چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 11:41 ق.ظ


بها ربانو نازنینم
این واقعیت ترسناک "عادت " بد جوری میترساندم . اینکه حتی اگر با بدترین موجود جهان زندگی کنی ، باز هم راه حل هایی برای ارتباط پیدا میشود . اینکه گاهی اوقات این راه حل ها را با عشق اشتباه میگیری امیدوارم غریبه و تو سالیان سال این تداوم شراکت و کنار هم جشن بگیرید ا ما بدون معنای سرد عادت

ممنونم از پیغام لطیف و قشنگت مهرسا جان

ترمه چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://http://feminna.persianblog.ir/

هوای خوب مثل زن خوبه
همیشه پیش نمیاد
وقتی هم بیاد برا همیشه نمیمونه
مرد اما قرص تره:
اگه بدِ
بخت اینکه همونطور بمونه بیشتره
اگه هم خوبه که خب خوب میمونه
ولی زن عوض میشه
با بچه
سن و سال
رژیم غذایی
حرف
ماه
بود ونبود آفتاب
یا لحظه های خوش.
زن حیاتش به تیمار عاشقانه توئه
درحالی که مرد رو اگه بهش نفرت بدی قوی تر میشه

" چارلز بوکوفسکی"

زیبا بود... ممنون

طناز چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 11:56 ق.ظ

مبارک باشه خانوم چند روز جلوتر.

خیلی خیلی ممنونم طناز جانم

خورشید و جمشید چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 12:27 ب.ظ

بهاره جون به سلامتی انشالله همیشه زندگیتون خندان و شاد باشید
راستی بهاره آدرس ایمیلتو برام فرستادی گم کردم یک بار دیگه برام بفرس

ممنونم عزیز دلم...
برای ایمیل میفرستی که ولی چشم میام برات میذارم میلمو رو

ممول چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 01:48 ب.ظ

تو که این غریبه بیچاره رو کشتی که جوون مردم رو خیلی قشنگ بود بهار خیلی

مهتاب چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 02:52 ب.ظ

غریبه؛این مطلب رو خیلی دوست دارم اگه صد بار هم بخونم بازم سیر نمی شم زیباترین اثری که از خودت در کردی براوو
قصه از حنجره‌ایست که گره خورده به بغض، یک طرف خاطره‌ها، یک طرف فاصله‌ها، در همه آوازها حرف آخر زیباست، آخرین حرف تو چیست؟ تا به آن تکیه کنم! حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست.
و اما یک اختار برای غریبه:
غریبه نرو خطرناک حسن

منه باخنه، منه باختو که از این حرفای خوشگل خوشگل بلتی چرا قبلنا رو نمی کردی از خودت؟ هاین؟ حالا دوباره منه باخ
مرسی نازنین تو همیشه به من لطف داری خانم «ی» خوف و مهربون

بلوط چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 02:54 ب.ظ

مبارک باشه سالگرد ازدواجت بهاره خانوم!

ممنونم بلوط جانم

نگار چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://negarname.blogfa.com/

یکم
قالب نو مبارکا
دوم
شش سال گذشتنم همینطور
سوم
شرکت هم ایضا
.....

ممنونم نگار جان برای هر سه تا مورد

نگار چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 09:28 ب.ظ http://gelezolfam.blogspot.com/

غریبه شد بند دل...شدم دلبند...
روز وصل دوستداران یاد باد!

ممنونم نگار نازنین

زهرا چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 10:42 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

سلام بهاره خانم
میبینم که خیلی داری حال میکنی با خسوف!
چطور تونستی نصفه ببینیش!
دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش
. راستی چی شد یاد این متن افتادی؟؟
دلت هوای چی کرد؟ راست بگو!!

سلام زهرا جان
اوهوم
راستش دیشب اون جایی که اون خون آشام جدیده رفت اتاق بلا و بعدشم رفت بالا سر بابای بلا، و بعدش دوربین چشمای سرخش رو نشون داد، یهو خیلی ترسیدمبه قد و قواره ام نیگا نکن قلبم قد یه قونجیشکه
راستش می خواستم 4شنبه صبح یه متن خوشگل بذارم ولی انقدر ترسیده بودم که احتیاج داشتم یه متن آروم و پرخاطره بخونم تا آرامشم رو به دست بیارم برای همین قید متن جدید رو زدم و رفتم از اون بلاگم تقلب کردم

بانو چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 11:46 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

تبریک می گم سالگرد نامزدیتون رو..
متن قشنگی بود...
یعنی اینقدر قشنگهههههههه این فیلم...

ممنونم بانو جانم
اوهوم... مخصوصا قسمت اول و دومش خیلی خوشمله

می می شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام عزیزم. صبحت به خیر. چه متن قشنگی نوشته بودی اونزمان. خیلی خلی قشنگ بود و به دل می نشست. با تاخیر تبریک می گم و امیدوارم زندگیتون پر باشه از شراکتهای خیلی خیلی قشنگ و زیبا

ممنونم می می جانم

آسمون(مشی) شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://attrr.com

این غریبه بیزچاره شد از دست تو! اون موقه ها در جریان تموم شیرینکاریات بودم!

خوبه تو شاهدی دوستم چون الان زده زیر تمام کارای اون موقعش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد