روزهای من
روزهای من

روزهای من

Changeable

خسته از کار روزانه و گرمای طاقت فرسای این روزها، می رسی خانه؛ در دل به دوراندیشی و آینده نگری خودت آفرین می گویی که صبح قبل از خروج از خانه در کلمن آشپزخانه آب خنک تگرگی درست کرده ای و حالا، آب یخ و خنک انتظار نوشیدنت را می کشد؛ گوارای وجودت این آب. 

سریال مورد علاقه ات مدتیست که آغاز شده است و تو نمی دانی چرا هر بار که این سریال شروع می شود، تو بدجور هوس خوردن نودالیت به سرت می زند و چون کودکی چهار ساله، یک لحظه آرام و قرار نداری تا ظرفی مملو از نودالیت بخوری؛ با اشتیاق فراوان می روی سراغ سوپر آشپزخانه ات و کابینت پر از نودالیت را باز و نودالیت با طعم گوشت را انتخاب می کنی، ظرف 10 دقیقه نودالیتت آماده ی خوردن است، نوش جانت این غذا.  

از صبح مدام سرت پایین است و مشغول کار هستی، از مزه ی ناهار هیچ نمی فهمی تنها می خوریش که از گرسنگی ضعف نکنی و نیرویی داشته باشی برای کار مضاعف! ساعت 3 بعد از ظهر است و تو عجیب هوس بستی طالبی کرده ای؛ با خانم همکار عازم سوپر نزدیک اداره می شوید و بعد از 5 دقیقه تو به بستی دلخواهت می رسی؛ بخور و لذتش را ببر. 

روبروی متخصص تغزیه نشسته ای و با دلخوری هرچه تمامتر در مورد چاقیت صحبت می کنی؛ در خلال حرفهایت بارها به دکتر متذکر می شوی که تو اصلا آدم پرخوری نیستی و بر شیطان لعنت؛ آخر چرا اینقدر چاق شده ای! ناگهان چشمت می افتد به چشمان خودت در آینه و نمی دانی چرا چشمانت در آینه اینقدر چپ چپ نگاهت می کنند! ولش کن بهاره ی در آینه همیشه از تو طلبکار است؛ از خود راضی پر افاده!

هفته ی دیگر به عروسی دختر دوست مامان دعوت شده ای و از حالا عزای چه بپوشم گرفته ای. یک به یک لباسها را از کمد بیرون می آوری و امتحانشان می کنی ولی لامذهبها هچ کدام به سایزت نمی خورند، سعی می کنی به تصویر خودت در آینه نگاه نکنی، خوب میدانی او منتظر بهانه ایست تا دهان باز کند و آنچه دل تنگش می خواهد بارت کند و همین هم می شود، عاقبت تحمل از کف می دهد و : 

امیدوارم کارد بخورد به آن شکم خندق بلایت که هرچه درش بریزی باز هم کم است! تو عوض نودالیت و کیک و بستی، کوفت بخور بلکه جلوی چاقیت را بگیرد! تا کی می خواهی به این وضع ادامه دهی و چون غلطک هنگام راه رفتن قل بخوری به این طرف و آن طرف! 31 سالت شد؛ آخر کمی از سن و سالت خجالت بکش! این را می گوید و عین مجسمه زل می زند به صورتت. چیزی درونت بالا و پایین می رود، از قلبت به کبد و از کبد به مغز و از مغز به کلیه ات لابد، یکجا آرام و قرار ندارد تا نهایتا وارد دلت می شود، یکباره تصمیم می گیری نگذاری این واقعه دوباره تکرار شود، دیگر به احدی اجازه نمی دهی با این لحن با تو صحبت کند، چه خودت باشی در آینه چه کسی دیگر، این اتفاق هرگز دوباره تکرار نخواهد شد. 

چند وقتیست که خیلی مراقب غذا خوردنت هستی، آفرین به تو که موقع دیدن سریال توجهی به نودالیتهایت نمی کنی، هنگام کار دیگر هوس بستنی خوردن به سراغت نمی آید، حالا چند تایی از لباسهای زیبایت سایز تنت شده اند و دیگر می توانی با خیال راحت بپوشیشان؛ مانتوهای نویی که از پارسال تا حالا در کمد لباسها، انتظارت را می کشند تا بپوشیشان را می توانی از کاور خارجشان کرده و تنت کنی. دیدی که توانستی، کافی بود فقط بخواهی که بشود و شد. از این به بعد بیشتر قدر خودت را بدان حضرت والای گامبو!

نظرات 14 + ارسال نظر
آلما چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 08:52 ق.ظ http://www.almaa.blogsky.com

آفرین به این همه اراده
از سبک نوشتنت خیلی خوشم اومد
منم مشکل اراده دارم
خیلیییییییییییییی

ممنونم آلما جانم
تو لطف داری به من
راستش را بخواهی این اراده امانم را بریده حسابی ولی تصمیم دارم نگذارم متزلزل بشه

مانیا چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 08:58 ق.ظ http://shaghayegh-e-ashesg.blogfa.com

این نودالیت خوردن مسریه. منم که فیلم می بینم یهو هوس می کنم و نمی تونم جلوی خودمو بگیرم.

دیدی چقدر می چسبه؟ مخصوصا وقتی فیلم کره ای یا ژاپنی هم آدم نگاه کنه اونوقت اصلا بدن آدم می طلبه که هی نودالیت بخوره

آسمون(مشی) چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 09:08 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

باریکلا دوسم...
ولی از حق نگذریم نمی شه از نودالیت و شکلات و لازانیای پر از پنیر پیتزا گذشت!!
لامصبا یه بویی دارن...این عطر برنج که آدمو گیج می کنه.... :)))

لازانیا رو که من عاشقشم... از هرچی بتونم بگذرم از لازانیا نمی تونم
وای عطر برنج که رو که دیگه نگو... من همیشه مست میشم از بوش

شیطون بلا چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 10:01 ق.ظ http://sokoteeshgh1.blogfa.com/

سلام وبه خوبی داری

ممنون میشم منم لینک کنی

به وبلگه منم یه سری بزن راجع به عاشقاس

ترانه چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 10:48 ق.ظ

آفرین به بهاره خانوم، همینجور ادامه بده که حسابی خوش تیپ بشی. میدونی که چاقی، مادر خیلی از بیماری هاست.

کم کم بخور توی وعده های بیشتر و سعی کن از تنقلات و بستنی و این چیزا چشم پوشی کنی خانومی.

مرسی ترانه جونم
آره می دونم... خودم هم از همین می ترسم که از قبل این چاقی چند جور بیماری هم بگیرم و اونوقت دیگه بیا و درستش کن
تقریبا دارم همین کاری را که گفتی انجام میدم... وعده های غذام را زیاد کردم ولی مقدارش را کم کردم.

نهال چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 01:20 ب.ظ http://nahal87654.persianblog.ir

آفرین که مواظب غذا خوردنت هستی خانومی...بهتر از این نمیشه

بانوی حروفچین چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 03:48 ب.ظ http://typesetlife.persianblog.ir

افرین به اراده ... دست راستت بالای سر من..

مرسی عزیز دلم

شاذه چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 09:05 ب.ظ

امان از این شکم که .... به قول بچه ها بیییییییییییییییب.... یعنی موضوع این نیست که می خوام مودب باشم، مشکل اینجاست که چه فحشی رو نثار این بی زبون بکنم که همچین گویا باشه و دلم خنک شه؟!!!!!

آی گفتی شاذه جان
منم موندم چی بهش بگم والا

رها پنج‌شنبه 31 تیر 1389 ساعت 01:28 ق.ظ http://manetanha.persianblog.ir

سلام بهاره جون جونممممممممممممم
مثل همیشه خیلی باحال نوشتی کلی حال کردم .
این تغییر سایز خیلی بده ولی راه علاجش همین غر زدن به خود ُ منم هر وقت به خودم غر می‌زنم ارادم بیشتر می شه .
آفرین و مرحبا به همتت گلم .

رها پنج‌شنبه 31 تیر 1389 ساعت 01:30 ق.ظ http://manetanha.persianblog.ir

یادم رفت بگم جیگر آپم و منتظر

بلوط پنج‌شنبه 31 تیر 1389 ساعت 10:35 ق.ظ

به این میگن اراده خواهر! :)

دختر طلاق پنج‌شنبه 31 تیر 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://www.darkworld.blogfa.com

سلام دوست عزیز
بیا به وبلاگ منو دلنوشته های دل خسته و زخمی ام رو بخون و ادامه بده
اگه هم راهنمایی خاصی به ذهنت رسید بهم بگو ..گرجه کار ما از راهنمایی گذشته
دوست داشتی لینک کنیم همدیگرو؟
مرسی از مطالبت
با ی بای

زهرا جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 05:30 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

بارک اله بهار ه جون.. میدونی منم چند وقتیه همین مشکل رو دارم با اینکه غذام جدی جدی زیاد نشده . میدونی چی فهمیدیم این که فعالیتم کم شده. قبلا همش بیرون میرفتم اما الان گرمی هوا باعث میشه بیرون نرم و تا حالا نمیدونستم همین چند ساعت بیرون رفتن ها چقدر میتونه روی آدم تاثیر بگذاره . منم باید یه سه چهار کیلویی کم کنم. ای خدا چه کار سختیه!

نازلی شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 09:22 ق.ظ

سلام دوستم
خوب میدونی چیکار کن اصلا نود الیت نخر تا نخوری. این بهترین راهه وقتی که توی سوپر خونه ات هست آدم وسوسه میشه که بخورتش. من هر چی رو که نمیخوام بخورم دم دست نمیزارم.
هر وقت هم که خواستی بخوری یاد لباسا و آینه بیافت کمی کمک میکنه. منم الان مثلا ۹ ماهه که تو رژیمم ولی این دو کیلوی آخرو نمیتونم بیارم پایین دیگه خل شدم.
البته بگما کلی شبا ناخونک میزنم که از همه بدتره.
میبوسمت عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد