عجبا! این فیس بوک و فیس بوک بازی هم شده حکایتی برا خودش؛ پاک آدم رو از کار و زندگی میندازه! یعنی راستش برای منی که تو خونه موندم و کار خاصی هم ندارم انجام بدم مگر بازی و حرف زدن با باران، خوندن مطالب بچه های گروه و شرکت در بحثایی که مطرح می کنند، برام شده یه جور سرگرمی، از طرفی لب تاپو آوردم رو تختم و کنار تخت باران، تا میخواد بیدار بشه یه تکونش میدم و اونم خوابش می بره و اینجوری هم حوصله م سر نمیره و هم باران بدخواب نمیشه. منم حرفی چیزی بخوام بزنم اونجا میزنم و همین باعث شده اینجا رو خاک و خل بگیره از بس نیومدم چیزی بنویسم؛ ولی خوب حرف خاصی هم نداشتم که بزنم راستش. من همونم که وقتی فیس بوک اومد ازش متنفر بودم ولی الان ببین کارم به کجا کشیده؛ نوچ نوچ نوچ!
این سریال قهرمانان رو از شبکه ی من و تو می بینید؟ از اون موضوعاتی داره که خوراکه منه اما تازگیا مثل اینکه اعصابم ضعیف شده و نمیتونم راحت ببینم همچین موضوعاتی رو؛ دارم کم کم می ترسم از دیدن چنین فیلمایی اما اون حس موذی فضول که در درونمه نمیذاره نگا نکنم این سریال رو؛ دیشب از اون سیاپوسته که باعث شد اون گروهبانه غش کنه، انقدر ترسیدم، بیشتر از نگاه خیره، بی روح و منتقمش خیلی ترسیدم!
حدودا 30 تا کتاب لیست کردم که بگیرم از نمایشگاه؛ اگه خدا بخواد 4شنبه باران رو میذارم خونه مامانم اینا و با محمد میریم و زود برمیگردیم.
فعلا همینا باشه تا بعد...
اتفاقا چند روز پیش که داشت این سریال رو پخش می کرد... دیدم... اما تو منم استرس و ترس به وجود اومد... با اینکه این سریال رو ما قبلا نگاه کردیم... و صحنه هاش رو خیلی راحت می دیدم... منم به حامد گفتم دیگه اعصابم نمی کشه این سریال ها رو نگاه کنم...
دختر ما چطوره...
پس با من نمایشگاه نمی آی؟؟
بهاره جون من لیست کتابهات رو میخوام
لیست کتابها فراموش نشه دوستم واسه ما هم بزارشون
امان امان :/