سلام خوبید؟ بابا ماشاا... به باران خانم، خدا حفظش کنه. براش اسپند دود کن حتما حتما دوستم من فیس بوکم رو چند وقته نرفتم ، یعنی تصمیم داشتم غیر فعالش کنم اما چشم فعالش می کنم اینجا بهت پیام میدم
سلام بهناز جان، مرسی عزیزم ما خوبیم تو و پسر گلت چطورید؟ قربونت برم دوستم لطف داریچشم دود میکنم حتما باشه عزیزم مرسی... پس خبر از تو مراقب خودت باش دوست خوبم
واییییییییییی مرسی دوست جونم! قربانت بچسبم...حسابی سورپرایز شدم اول صبحی...این باران شیطونو ببین چه بزرگ شده! چشماش ماشالا چه درشت و خوشگله! راستی رفتم کندور خریدم و یه دونه شو دیروز قورت دادم
من الان اومدم و برای اولین بار این خانوم خوشگله رو دیدم . ماشالله بهش چقدر هم هوشیاره . خدا نگه دارش باشه این افسردگی بعد از زایمان هم به زودی تموم میشه و بیشتر لذت حضور این عروسک رو مسبری
بهاره جان سلااااااااااااام..تبرییییییییییییییک عزیز دلممممممم..بهاره ی عزیز..مدت هاست وبلاگت رو دنبال میکنم اما تا الان هیچوقت نظر نذاشته بودم..تولد بااران دوست داشتنی بهانه ی خوبیهه که هم به تو و همسرت تبریک بگم و هم از تو به خاطر همه ی لحظات خوب و واقعی که موقع خوندن پستات تجربه کردم تشکر کنم..برات شادی زیاد و از ته دل رو آرزو میکنم..تا بعد..
ماشالله... خدا حفظش کنه برات خاله بهاره می گم فک کنم دیگه چشماش همین رنگی بمونه ها!!! مثل مامانت فک کنم چشم عسلی از آب در بیاد می بینی بهاره بچه چه قدر معصومه... براش اسفند دود کن... من هم براش دود می کنم... مراقب خودت باش
این حست طبیعیه به دختر داشتن و پسر داشتن هم ربطی نداره ...من که پسر دارم هم نگرانشم ..نگران تربیتش ..نگران اینده اش ..نگران اینکه چه جوری میخواد یه زندگی اداره کنه کسی که هنوز از تنهایی دستشویی رفتن میترسه ...قراره چه کسی سر راهش قرار بگیره ...نکنه چنین و چنان باشه ..این حس مطلق برای ماماناس و هیچ پدری حداقل الان که بچه ،بچه است چیزی رو که ما میگیم متوجه نمیشه ...پس از این روزا ی باران لذذذذذذت ببر و به هیچی فکر نکن بهاره جون....چون این سن بچه شیرین ترینه هیچوقت دعا نکن زودتر بزرگ شه ..چون منم همین حسو داشتم ولی الان در حسرت اون روزای سمیر میسوزم ..
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
عززززززززززیزم! چه شکلی گرفته! تازه صورتش اومد بیرون!
شکل بچگیهای خودته!
هزار ماشاله
خدا براتی حفظش کنه عجب بارونی بشه این دختر ناز و خانوم
ممنونم الی جان
جوننننننننننننننننننننننننننننن
وایییی چه دخملی. چه قدر هم ماشالله مو داره خانم خانما. از الان داره تمرین می کنه که بعدا معروف شد جلو دوربین چجوری عمل کنه.
ممنون دوستم لطف داری
آره خانم کلی ژست میگیره جلو دوربین برا خودش
سلاممممممم عزیزم په دختری ماشالله
به من درخواست دادی دوستم؟؟یا سانی یگه منظورته؟
قربونت عزیزم مرسی
منظورم ساناز بود دوستم
سلام خوبید؟ بابا ماشاا... به باران خانم، خدا حفظش کنه. براش اسپند دود کن حتما حتما
دوستم من فیس بوکم رو چند وقته نرفتم ، یعنی تصمیم داشتم غیر فعالش کنم اما چشم فعالش می کنم اینجا بهت پیام میدم
سلام بهناز جان، مرسی عزیزم ما خوبیم تو و پسر گلت چطورید؟
چشم دود میکنم حتما

قربونت برم دوستم لطف داری
باشه عزیزم مرسی... پس خبر از تو
مراقب خودت باش دوست خوبم
واییییییییییی مرسی دوست جونم! قربانت بچسبم...حسابی سورپرایز شدم اول صبحی...این باران شیطونو ببین چه بزرگ شده! چشماش ماشالا چه درشت و خوشگله!
راستی رفتم کندور خریدم و یه دونه شو دیروز قورت دادم
من الان اومدم و برای اولین بار این خانوم خوشگله رو دیدم . ماشالله بهش چقدر هم هوشیاره . خدا نگه دارش باشه
این افسردگی بعد از زایمان هم به زودی تموم میشه و بیشتر لذت حضور این عروسک رو مسبری
بهاره جان سلااااااااااااام..تبرییییییییییییییک عزیز دلممممممم..بهاره ی عزیز..مدت هاست وبلاگت رو دنبال میکنم اما تا الان هیچوقت نظر نذاشته بودم..تولد بااران دوست داشتنی بهانه ی خوبیهه که هم به تو و همسرت تبریک بگم و هم از تو به خاطر همه ی لحظات خوب و واقعی که موقع خوندن پستات تجربه کردم تشکر کنم..برات شادی زیاد و از ته دل رو آرزو میکنم..تا بعد..
ماشالله... خدا حفظش کنه برات خاله بهاره
می گم فک کنم دیگه چشماش همین رنگی بمونه ها!!! مثل مامانت فک کنم چشم عسلی از آب در بیاد
می بینی بهاره بچه چه قدر معصومه... براش اسفند دود کن... من هم براش دود می کنم... مراقب خودت باش
مرسی عشقم الان اومدم برم فیس سرعت ماشالا همچین زیاد بود که نشد حتما به زودی کانفرم میکنم چقده این دخمله خوردنی شده دهنم اب افتاد
ماشاله چه خوشجله دخترمون ...دیگه یواش یواش داره قیافه اش شکل میگیره ..هرچند تا یه سالگی کلی تغییر میکنه باز ...خدا حفظش کنه....
این حست طبیعیه به دختر داشتن و پسر داشتن هم ربطی نداره ...من که پسر دارم هم نگرانشم ..نگران تربیتش ..نگران اینده اش ..نگران اینکه چه جوری میخواد یه زندگی اداره کنه کسی که هنوز از تنهایی دستشویی رفتن میترسه ...قراره چه کسی سر راهش قرار بگیره ...نکنه چنین و چنان باشه ..این حس مطلق برای ماماناس و هیچ پدری حداقل الان که بچه ،بچه است چیزی رو که ما میگیم متوجه نمیشه ...پس از این روزا ی باران لذذذذذذت ببر و به هیچی فکر نکن بهاره جون....چون این سن بچه شیرین ترینه هیچوقت دعا نکن زودتر بزرگ شه ..چون منم همین حسو داشتم ولی الان در حسرت اون روزای سمیر میسوزم ..