روزی روزگاری در زمانهای قدیم، مردم سرزمین مرا رسم بدینگونه بود که واپسین سه شنبه سال را بهانهای قرار دهند برای دور هم جمع شدنهای دوباره و رقص و پایکوبی و آجیل خوردن و ووو. روزی روزگاری در زمانهای قدیم، مردم سرزمین من گرد هم آمدند تا فکرهایشان را روی هم بریزند و ببینند چه کار کنند که این آخرین چهارشنبه سال بهشان بیشترتر خوش بگذرد پس به این نتیجه رسیدند تا بوتهها را روی هم انباشته و سپس آتششان زده و بعد مردم سرزمین من چون کودکان شیطان و بازیگوش از روی آن شرارههای آتش بپرند و نیز هنگام پریدن، اصواتی از خود دربیاورند و جملاتی بگویند نظیر: زردی من از تو، سرخی تو از من؛ یا زردی من مال تو سرخی تو مال من یا یک چیزی در همین مایهها! و بعد برای جذابتر شدن این گردهمایی تصمیم گرفتند زن و مرد، کوچک و بزرگ، چادر بر سر گذارده و تغییر قیافه داده و به همراه یک فروند کاسه و یک فروند قاشق، بروند درب خانه ی همسادههایشان قاشق زنی و از آنها آجیل و نقل و نبات و میوه طلب کنند و بعد همگی با هم هرهر بخندند به این همه مسخره بازی!
روزی روزگاری در زمانهای قدیم، به مردم سرزمین بسیار بسیار زیاد خوش میگذشت در این آخرین سه شنبه ی سال که نامش را گذارده بودند «چهارشنبهسوری»... در این روز نه از آتش گرفتن خبری بود نه عربدهکشی نه آژان و آژانکشی... تنها خنده بود و شادی و حال خوش.
سالها گذشت و گذشت و من نمیدانم چطور گذشت که مردم سرزمین من تغییر عقیده دادند و تصمیم گرفتند به جای اینکه خودشان بالا و پایین بپرند، تنها زنان و دخترکان جوان را از جایشان بپرانند آنهم نه یک ذره و دو ذره که میزان پراندنشان باید حتما حتما به نیم متر برسد! و از آنجا که کم کم تنبلی و تن پروری در این سرزمین مد گردید، احدی را نا و توان پریدن از روی آتش نماند و همگان تصمیم گرفتند تنها آتشی بیافروزند و همگی به دورش یا در کنارش بایستند و شعلههای آتش را نظاره کنند که چقدر شرارهایش بلند و بلند تر میشوند!!! برای مفرحتر و جذابتر شدن ماجرا هم تصمبم بر آن گرفتند تا کپسولهای گاز و پیک نیکی را سر دستها بلند کرده و گروپی بیندازندش در آتش و بعد به آن صدای مهیب وحشتناک و دهشتناک ناشی از انفجار آن کپسول بخندند و بخندند... بعد ترقه اختراع شد و پس از آن سیگارت و نارنجک و فشفشه و خلاصه کم کم جشن چهارشنبهسوری تبدیل به میدان جنگ شد... جنگ بین این محله و آن محله... جنگی که هرچه مهماتت بیشتر صدا کند و بیشتر زمین را بلرزاند پس بهترتر است و محلهات خیلی باحال تر است!
حالا، برعکس قدیم هیچ خانوادهای جرات نمیکند در این روز از خانه بیرون رود... از مراسم قاشق زنی و خنده و شادی خبری نیست... تا دلت بخواهد در خیابانها پلیس و آژان و داروغه میبینی... بیمارستانها و درمانگاهها پر میشوند از افراد حادثه دیدهای که یا نارنجک در خانهشاند منفجر شده یا در جیب شلوارشان یا اینکه در حین عبور از خیابان همچون تیری از غیب یک نارنجک بر فرق سرشان نشسته و آن حادثه دیده نگونبخت را روانه بیمارستان، بلکه هم قبرستان کرده است! در این سه شنبه آخر سال تمام ادارات و شرکتها ساعت ۲ بعدازظهر تعطیل میشوند تا همگی قبل از شروع جنگ در خانه باشند و طبیعتا در امان!
ولی با تمام این تفاصیل، آخرین سهشنبه سال روزی است که نامش شور و هیجان در دل ایرانی جماعت راه میاندازند و همگان دوستش دارند فراوان!
امیدوارم این روز و شب به تو دوست خوب من حسابی خوش بگذرد و حین گذر از کوی و بزرن خطر هیچ ترقه و نارنجکی تهدیدت نکند!
چهارشنبه سوریت مبارک
واقعا آدم جرات نداره پاش رو بذاره بیرون...

چهارشنبه سوری شما هم مبارک...
ما هرکاری می خواستیم امروز بیرون انجام بدیم،کنسل کردیم...از 4شنبه سوری فقط آجیلو بزن برقصش خوبه!!
دوست خوبم چهارشنبه سوری شما هم مبارک باشه .ارزو میکنم تموم غم ها و غصه هات توی اتیش این شب بسوزه .
اتفاقا من این فیلمو عید پارسال رفتم سینما دیدم و حسابی با حال و هوای بهاری مچ بود!این نقش خیلی به رادان می اومد!
اینطور که گفتی علائم حیاتی یک زن باید جالب باشه . حتمن می خونمش.
چند سال پیش دالان بهشت نازی صفوی رو خونده بودم . دلم می خواد یه بار دیگه بخونمش . حالا که تو می گی دومیش هم اومده
راستی بهاره جان شماره نوروز مجله داستان همشهری رو اگر نگرفتی بگیر بخون . بهاریه هاش جالب بود و خوندنی
مراقب خودت باش
دوستم برزخ اما بهشت داستانش کاملا فرق داره با دالان بهشت ولی خانم صفوی ظاهرا دوست داره تو اسم کتاباش حتما بهشت باشه... مثلا کتاب بعدی که چند ساله داره می نویسدش اینه: تا بهشت راهی نیست.
اتفاقا امروز میخواستم بخرم مجله داستانو... مرسی که یادآوری کردی بهش دوستم
مرسی که بهمون کتاب معرفی میکنی. ممنونم . ما هم چهارشنبه سوری هیچجا نرفتیم مثل همیشه من از ترقه خیلی میترسم.

سال نو هم پیشاپیش مبارک باشه امیدوارم که سال خیلی خوبی برای خودت و خانواده ات باشه.
خاله بهاره چهارشنبه سوری این روزها دیگه رنگ و بوی واقعی چهارشنبه سوری های قدیم رو نداره... ولی خاله ما تو خونه مادرم اینها تقریبا تمام مراسم و رسم و رسوم این شب رو بجا می یارن. کلی می خندیم و شادیم تو این روز و البته تمام پنجره منجره هامون بسته است که از این سر و صدا آسیب نبینیم بعد واسه خودمون نزدیکای ساعت 10 شب که دیگه تقریبا همه جا ساکت شده آتیش روشن می کنیم و جشن اصیل ایرانی رو برپا می کنیم... فال گوش وایستادن، آجیل خوردن، روشن کردن شمع با نیت های خاص و منتظر موندن تا آخرین لحظه زندگی و روشنی شمع و خاموش نکردن اون،این آخری ها خواهرم هم شوخی شوخی قاشق زنی هم می کنه و کلی همه رو می تیغه
ما هم از قبل دیگه می دونیم براش هدیه آماده می کنیم و همین باعث کلی شادی می شه... کاش همه خانواده ها سعی می کردن رسم های اصیل رو حفظ کنن و نگه دارن
خاله بهاره عزیزم سال نو رو هم پیشاپیش بهت تبریک می گم. امیدوارم همیشه سلامت باشی