انار هوس انگیز

از وقتی مامان آن دو کیسه ی بزرگ انار باغش را برایم آورد، چشمم بدجوری آن انار گنده ی صورتی پوست نازک را گرفته بود؛ از ظاهرش پیدا بود که از آن انارهای دانه درشتِ سرخ پر آب است؛ از آن انارهای ملسِ ترش و شیرینِ خوشمزه ی خوشمزه ی خوشمزه! از همانها که حتی با نگاه کردن بهش آب از لب و لوچه‌ات روان می‌شود، از همانها! یک ماه و اندیست که این انار هوس‌انگیز خوشگل را پیچیده و لای صد لایه محافظ گذاشته بودمش در یخچال و مدام مراقبش بودم تا مبادا یک وقت خراب شود؛ نه دلم می آمد خودم بخورشم و نه دلم می‌آمد به کسی بدهمش؛ می‌خواستم یک روز سر فرصت بنشینم و همراه با چند انار خوش تیپ و خوشمزه ی دیگر دانه‌اش کنم و همراه نمک، گلپر و فلفل سروش کنم ولی تا دیروز فرصتش دست نداده بود... دیروز دیگر طاقت از کف دادم و رفتم سروقتش؛ یک سینی به همراه چند انار گنده برداشتم و بسم الله شروع کردم به دانه کردن. حتی اینجا هم دلم نیامد اول آن انار هوس انگیز را دان کنم، درست مثل وقتی که یک کیک یا بستنی خوشمزه می‌خورم و دلم نمی‌آید زود تمامش کنم و یواش یواش مزمزه‌اش می‌کنم، این را هم گذاشتمش آخرین اناری که دان می‌کنم اما... 

با همان اولین کاردی که به انار زدم آه از نهادم برخاست... برخاستن یک گرد طوسی رنگ از دل انار بدان معنی است که آن انارِ لعنتیِ غلط انداز از درون گندیده است بدون اینکه از آن ظاهر زیبای کوفتی‌اش چیزی پیدا باشد؛ به همین آسانی به همین تلخی حتی در باورم هم نمی‌گنجید اناری که ظاهرش کاملا سالم و زیباست اینجور خراب و گندیده باشد!!!

این موضوع به ناگهان مرا یاد زندگی و آدمهای ماجراسازش انداخت... چه زندگی‌هایی که ظاهری دارند هوس‌انگیز، زیبا و کاملا رویایی ولی از درون درست مثل همین انار زیبای من گندیده و پوسیده‌اند، از طرفی چه بسیار زندگی‌هایی که ظاهری دارند زاقات و درب و داغان به حدی که آدمی جگرش کباب می‌شود برای افرادی که صاحب آن زندگی هستند اما باطن همین زندگی درب و داغان نهایت خوشبختی و سعادت است برای صاحبانش...  

این ماجرا بار دیگر به یادم آورد دیگر به این راحتی‌ها از روی ظاهر قضاوت نکنم و نیز وقتی میوه‌ای اینهمه برایم چشمک می‌زند که بیا منو بخور، مثل بچه آدم بروم بخورمش و احتکارش نکنم برای فردایی که هنوز نیامده؛ وگرنه آن میوه ی خوشگل و هوس‌انگیز می‌پلاسد و می‌گندد بدون اینکه تکه‌ای از آنرا خورده باشم!!!

 

نظرات 17 + ارسال نظر
علی شنبه 5 آذر 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.ansd.blogsky.com

بهاره عزیز یاد این پند افتادم :
هرگز باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی کسی مقایسه نکن
به هرحال دهنم از خوشمزه گی انار آب افتاد

والا راستش رو بخواهید ماجرای این انار باعث شد کلا هیچ چیز رو از روی ظاهرش قضاوت نکنم

علی شنبه 5 آذر 1390 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.ansd.blogsky.com

لطف کردی برای من وقت گذاشتی و به وبلاگم سر زدی

اختیار دارید... ممنون از شما که خواندید مطلبم رو

affa شنبه 5 آذر 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://affa.persianblog.ir

خیلی فاصله ست از ظاهر تا باطن ... کاش دونه ی دل آدمها پیدا بود ... کاش.

ای کاش

آرزو شنبه 5 آذر 1390 ساعت 02:48 ب.ظ http://rahgozareandisheha.blogfa.com/

آدم یه چیزایی تو زندگی میبینه که تازه اون وقت میفهمه هیچیو نمیشه قضاوت کرد دقیقا همون چیزی که گفتی....اون قضاوتی که آدم در مورد زندگی و خوشبختیهای دیگران داره خیلی اوقات درست نیست
منم دلم انار خواست

دقیقا همینطوره دوستم
بیا پیشم از اون خوشمزه خوشمزه هاش برات گذاشتم کنار

الی شنبه 5 آذر 1390 ساعت 03:38 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جان دهن منو که آب انداختی برای این انار . معلومه که دندونت خوب شده که رفتی سروقت انار !
از استفاده کردن صفت خوش تیپ برای انار خیلی لذت بردم.

دوستم دو تا دندونم تو دو طرف صورتم درد میکنه یکیشو درست کردم مونده اون یکی

مموی عطربرنج شنبه 5 آذر 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://attrr.com

من عاشق انارم...
بعضیها هم مثل سیب کرم خورده می مونن...از درون داغونن و بیرون سرخ و درشت...

دقیقا

حسن آذری شنبه 5 آذر 1390 ساعت 05:26 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

سانی شنبه 5 آذر 1390 ساعت 07:41 ب.ظ http://khatesevom.blogsky.com/

عجیجم
انقدر ازین احتکارها کردم واین بلا سرم امده

من فقط اینو فهمدیم که احتمار باعث میشه سر آدم کلاه بره بیخودی

بانو شنبه 5 آذر 1390 ساعت 11:26 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

وای با این توصیفات اولیه ات از انار بدجوری هوس انار کردم..
واقعا چیزی که گفتی درسته... تا موقعی که اون زندگی شکافته نشه همه باطن زیباش رو می بینن..

همینطوره دوستم

طناز یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 08:57 ق.ظ

واقعا هم که راست گفتی!

مینا-دفتر خاطرات یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 09:06 ق.ظ

خیلی جالب ارتباط موضوع ها رو برقرار کردی... انار و زندگی...
واقعا همینه. در لحظه باش. انارتو همون موقع که چشمک زد بخور
بهار دندونت خوب شد؟
اینقد خندیدم از این دو تا کلمه... خیلی با مزه بود:آی دندونم

راستش قصد ارتباط برقرار کردن این دو موضوع با هم نبودند ولی واقعا همون لحظه که کارد رو به انار زدم و اون گرده ازش بلند شد... این مطالب هم بعدش به ذهنم اومد
یکی از دندونام درست شده میناگلی ولی اون یکیش هنوز کار داره

fafa یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.tobealone.blogfa.com

منم انار اما لطفا دون شده با همه مخلفات چون مقادیری در امر دون کردن کاهلیم ما...

چشم حتما
اتفاقا برعکس تو من عاشق این دون کردن انارم

شکیبا یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 11:01 ق.ظ

اومده بودم که رمزو برات بزارم نمی دونم چی شد که یهو غرق در وبلاگت شدم.
دوست داشتم قلمت رو مطمئنم که قبلن هم صفحه ات رو باز کردم اما برام عجیبه که چرا قبلن اینجوری جذبش نشدم.
به هر حال در مورد این پستی که نوشتی... من تو زندگیم با تمام وجودم حسش کردم و تو چقدر خوب تو کلمات اورده بودیشون

شاید برای اینه که منم به همین نسبت جذب نوشته های تو شدم شکیبا جان
ممنون از لطفت عزیزم و مرسی بابت رمز

محمد رضا یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام
من میدونم تو با انارهای دون کرده چیکار می کنی با وجود اینکه فصل پاییز به کرات لذت خوردن انار های دون کرده ات را می برم ولی الان دوباره بدجوری دلم خواست
خدا به ظرفیت هر آدمی واسه اون مشکلات گذاشته و هر کسی در هر سطحی از زندگی مشکلات خودش داره!!
ما حتی در مورد ظاهر ادما اشتباه قضاوت می کنیم چه برسه به باطن اونا!!!
پس بهتر همییشه از هنرها و علم دیگران و صفات نیک را در جهت بهتر بودن استفاده کرد و اینکه آدم ها چه ظاهر و باطنی دارند به قضاوت نشینیم!!!

بهله بهله شما کاملا درست می فرمایید شوشو جان

الی دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

بهاره جون این روزا دو تا کتاب خوندم که همش به یاد تو بودم . شایدم خونده باشی .
مهمانی خداحافظی : شیدا اعتماد
خط تیره آیلین : ماه منیر کهباسی
دوست داشتی بخون . قشنگند.

مـــــــــــــــــــرسی دوستم از لطفت... اولی رو خوندم ولی دومی رو باید تهیه اش کنم... فقط انتشارتش چی بود دوست جون... درست دیدم ققنوسه؟

الی دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

آره ققنوسه.
چه جالب خانوم شین رو نمی دونستم . حتمن می خونم وبلاگش رو از این به بعد . حدس می زدم وبلاگ داشته باشه ولی نمی دونستم با این اسم.
خیلی مرسی !

مرسی دوستم
حتما بخون روزمرگی هاشو مثل داستانش جذاب و روون مینوسه

افسانه سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 09:58 ق.ظ http://ninidari.bloghfa.com

خاله این عکسی که اینجا گذاشتی بد جوری ما رو به هوس انداخت...
ولی اصلا فکرشو نمی کردم این جریان انار در نهایت به اون گرد طوسی رنگ ختم بشه
خاله واقعا همین طوریه که می گی یه وقت هایی نمی شه از ظاهر آدم ها باطنشون رو شناخت و حفظ ظاهر یه جاهایی واقعا اطرافیان رو به بیراهه می کشه. خدا کنه که ما هیچ وقت دچار این آفت نشیم

خاله برات از اون خوشمزه خوشمزه هاش گذاشتم کنار
منم امیدوارم خاله جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد