در مورد خبر دیروز ... راستش را بخواهید هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و این پست قرار بود از اول هم همینطور نقطه چین بماند... این خبر میتواند هر خبری باشد نه برای من که برای همه... من فقط میخواستم از وقوع وقایعی باهاتون صحبت کنم که همیشه زمانی اتفاق میافتند که آدم هیچ انتظارشان را ندارد! در عین ناراحتی و ناامیدی، در عین سردرگمی و گرفتاری همیشه اتفاقی رخ میدهد که خود تبدیل به نهایت امید به زندگی و گشایش میشود برای آدم... ناامیدی و سیاهی محو و جایش را شادی و نیکبختی میگیرد و انسان برای بار هزارم به وجود پر مهر خداوند عالم در کنارش ایمان میآورد و دلش گرم میشود... تمام حرفی که میخواستم بزنم همین بود! ولی وقتی آمدم پیش بعضیهاتان و ماندم در خماری، دلم خواست سر به سرتان بگذارم و کمی شوخلوخ کنم باهاتان... اگر خیال دارید به سراغم آمده و یک پس گردنی محکم میهمانم کنید، بفرمایید این شما و این گردن از مو باریکتر من