خیلی وقتها آدم خیلی چیزها را از خدا میخواهد ولی او خونسردانه همراه با یک لبخند ژوکند عاقل اندر سفیه از بین آنهمه خواسته و تمنا هیچکدام را نصیبش نکرده و تنها «صبر» را پیش پای او میگذارد و بس!
خیلی وقتها هم آدم هیچ چیزی از خدا نمیخواهد و تنها در سکوت و با حالتی خنثی نظاره میکند گذر عمر و زندگیش را ولی ناگهان لطف خداوند شامل حالش میشود و سیل الطاف او بیامان به سویش روانه میگردد (توجه داشته باش که آن لبخند مونالیزا همچنان بر لبان حضرت حق باقیست) طوری که او حتی وقت نمیکند خدای را سپاس گوید برای این الطاف!
خیلی وقتها آدم مهمانی را به منزلش دعوت میکند، برای پذیرایی از او بطور شایسته و بایسته کلی مقدمات میچیند، خانه را آب و جارو میکند، میوههای رنگین میخرد، غذاهای لذیذ میپزد و نهایتا ساعتی را مینشیند به انتظار رسیدن مهمان!
خیلی وقتها هم آدم انتظار هیچ مهمانی را ندارد، خانهاش درهم ریخته و شلوغ است، هیچ میوهای در یخچال ندارد، سر سوزنی حس و میل به آشپزی در او نیست، تنها میخواهد روی کاناپه ولو شود، کنترل ماهواره را در دست گیرد و عین جوانان علافی که قدیمها خیابان جردن را بالا و پایین میرفتند و حالا میدان کاج را بالا و پایین میکنند، از کانال یک شروع کند تا به کانال ۳۰۰ برسد و دوباره از کانال ۳۰۰ شروع کند و به کانال یک برسد؛ ناگهان در اوج این مسخرهبازیها مهمانی زنگ خانهاش را میزند و غافلگیرش میکند!
خیلی وقتها آدم بدون هیچ قصد و هدفی از خانه خارج میشود، وارد پاساژی شده و مغارهها را یکی یکی گز میکند. بعد از چند ساعت گشت و گذار غیرهدفمند در بازار، او با دستانی پر و درحالیکه چیزهایی را خریداری کرده است که مدتها قبل لازمشان داشته ولی فراموششان کرده بوده، از پاساژ خارج میشود! گاهی وقتها هم به قصد و نیت خریدِ... تو فکر کن یک دست جوراب اصلا، از خانه خارج شده و کل شهر را زیر پا میگذارد اما ظاهرا تخم آن جوراب لعنتی را ملخ خورده است و تو لاجرم خسته و کوفته بعد از چند ساعت گشتن، دست از پا درازتر بازمیگردی خانه!
خیلی وقتها آدم انتظار وقوع اتفاقی، شنیدن خبری یا دیدن کسی را دارد، ولی نه از وقوع اتفاق خبری هست نه شنیدن خبری و نه دیدن کسی!
از طرفی خیلی وقتها که آدم توقع دیدن کسی یا وقوع اتفاقی یا استماع خبری را ندارد، درست زمانی که او نه صبری دارد و نه حوصلهای، درست زمانی که به مساله ی مهم تو بی اور نات توبی میاندیشد، درست در همین زمان خبری به او میرسد که همه چیز را برایش تغییر میدهد... یکباره نگرشش را به خودش و محیط اطرافش عوض میکند، دست از پرداختن به مسائل پیش پا افتاده بر میدارد و وقت و فکرش را صرف این مساله مهم جدید میکند، انگیزهای مییابد برای دوباره شاد شدن و توامان نگران شدن، مانند زمانی که کیس ازدواجی برایش پیش میآمد و او حیران میماند که قبول بکنم یا نه؟ اگر قبول کردم و او خوب نبود چه؟ اگر قبول نکردم و اتفاقا او انسان خوبی بود چه؟ نکند قسمت و تقدیری که میگویند همین آدم باشد برایم؟ نکند اشتباه کنم؟ یعنی کار درستی انجام میدهم؟ قبولش کنم؟ نکنم؟ نکند یک وقت...؟ ولی اینبار دیگر قبول کردن یا قبول نکردن تو مهم نیست چون اتفاق افتاده است، این وسط تنها نگرانیش همین نکندها و چه کنمها هستند که درگیرت کردهاند؛ ولی راستش را بخواهی این راهی است که تو دیر یا زود باید میرفتی پس حال که راه باز شده است، برو!
برای آرامش خیالت، چشمها را ببند، افکار منفی را دور بینداز، یک نفس عمیق بکش و با اتکا به حضرت دوست لبخند بزن به روی زندگی جدید و بگذار عالم و آدم بدانند خبرت را اصلا با صدای بلند فریادش بزن که ...
پ.ن. جهت مردم آزاری اصل قضیه حذف شد!!! اصلا حالا که امروز همگیتان مبهم نوشتید و بنده را گذاردید در خماری، من هم مبهم مینویسم ببینید خوب است مبهم نویسی؟ تازه من از شما منصفترم و خیلی از حرف و منظورم را گفتم.
اضافه می شود:
محمد جان... همسر عزیز و دلبند بنده... متاسفانه همانطور که خودت میدانی من بسیار منصف و عادل می باشم و وقتی قرار است اذیت کنم، همه را اذیت میکنم پس پارتی بازی و لابی ممنوع... حتی اگر تا فردا صبح هم تماس بگیری و اس ام اس بفرستی باز هم بهت نمی گویم چه میخواستم بگویم تــــــــــــــــا فردا... فردا به تو و دوستانم با هم میگویم!
حرفات بوی نی نی می ده
(راستی به وقتش نشد بگم ، حالا می گم، خیلی خوشحالم که برای همسرت مشکلی پیش نیود، ایشالله همیشه سال باشید)
دِ نه دِ دوستم اشتباه کردی

فردا میگم منظورم چی بود
ممنون عزیزم از لطفت
داشتیم بهاری؟

من که میگم نی نی آوردی حالا تو هر چی میخوای پست حذف کن
راستی خدا رو شکر که محمدت بهتره. خیلی خوشحالم که مسئله خاصی نبوده.
بعدشم اینکه منم از ماهان متنفر بودم و به نظرم واقعا لیاقت بردن با اوا یا مهران بود که بالاخره قسمت مهران شد. نوشه جونش حقش بود
مینا گلی اشتباه حدس زدی دوست جون... فعلا تا اطلاع ثانوی هیچ نی نی قرار نیست بیاد دنیا

مرسی عزیز دلم از لطفت و محبتت
آی دلم خنک شد این ماهانه نبرد... راستشو بخوای دل و دلم نبود که نکنه یه وقت این اول بشه
به جون خودم و خودت من مبهم ننوشتم!قضیه رو می دونی!همون اون دیگه...با هم رفتیم نمایشگاه...من با چندتاشون صحبت کردم و اینا ...اون هفته هم بهت گفتم کجاها بردمش!منتظر جوابم و دل توی دلم نیست.آخه ضایع است اگه نشه!
حدس میزدم دوست جون... فقط میخواستم یه ذره سر به سرتون بذارم
گلبونت برم عزیزم نگران نباش من مطمئنم بهترین برات اتفاق میفته
منم میخواستم بگم نی نی داری ! نه؟

نداری؟
مطمئنی؟
به جونه خودم همینه ... تو داغی متوجه نیستی. یه کم خوب فکر کن. نی نی نداری
چقدر خوشحال شدم شوهرت خوبه و مسئله خاصی نبوده. ایشاله که همیشه سالم باشه
نی نی نداری؟
:))))))))))))))))


نه جان بهار هیچ جوره راه نداره... نی نی ندارم
:))))))))))))))))
نه والا
سلام
5 دقیقه بهت وقت میدم که بگی منظورت چیه؟!!
و گرنه 2 حدسی که به واقعیت بسیار نزدیک است لو میدم
و دیگه فردا تو می مانی در خماری که چطوری مردم آزاری کنی!!!
به قول خودت هان هان؟؟
از الان 5 دقیقه شروع شد
:)))))))))))))))))))))))





ببین اگه بخوای من تهدیدت رو فراموش میکنم و تو میتونی با خیال راحت بیایی خونه.... هاین؟ چطوره؟
یعنی من کشته ی این صبر و تحمل و هوش و درایتتم شوهر
عزیزم تو میتونی نه این دو تا که هزار تا حدس دیگه رو هم لو بدی ولی مطمئن باش یک اپسیلون به اون چیزی که تو ذهن من نزدیک نشدی
پ.ن. حالا واقعا اگه بهت نگم چه خبریه میخوای اداره بمونی؟ جات راحته اونجا؟ رو زمین اذیت نمیشی شوشو؟
عجب!!!

وقت تموم شد
خودت خواستی
فعلا!!
هاین هاین؟؟ حالت خوبه؟؟؟من خوبم!!
شوهر تشک و پتو میخوای برات بفرستم اداره؟ حالا که شب اونجایی حداقل جات راحت باشه
وای بهاره .....همینجا بهت بگم که واقعا موفق شدی
...حالا بقیشو بگو
دوستم تا فردا صبر کن میام میگم بهتون
وای چقدر این متنت خوشگل بود دوستمممم
خوشحالم که حال همسرت بهتره
من که چون قسمت این هفته ی قصه ام نصفه اس و هنوز کامل نشده، فعلا حق هیچ گونه اظهار فضولی ندارم! اگرم داشته باشم چون قراره فردا لو بدی سعی می کنم تحمل کنم
شاذه مهربون و خوبم تو همیشه لطف داری به من عزیزم... ممنونم
گلبونت برم دوستم باور کن من اصلا اهل گروکشی و این حرفها نیستم... خبرو هم که امروز لو دادم اون بالا
راستی قالبت خیلی خوشگله! مبارکت باشه
مرسی دوستم... خوشحالم خوشت اومده
شیطون شدی ها
چشم ما که نه ماه داریم انتظار میکشیم یه روز هم واسه بهار جون روش
خوشحالم همسر مهربونت خوبه ایشالا همیشه دوتاییتوت سالم و دلخوش کنار هم باشید
ایشالا به زودی زود انتظارت به سر میاد و نی نی خوشگلت رو در آغوش میگیری سانی جان
مرسی از لطفت دوستم
سلام بهاره جونم
من از اولش هم حدس زدم که داری شوخی میکنی حالا فکر نکنی که چون پست بعدی رو خوندم فهمدیم نه واقعا احساس کردم داری کلی گویی میکنی.
شما زن و شوهر عالی هستین خدا برای هم نگهتون داره.
میبوسمت عزیزم
سلام عزیزم


درست حدس زده بودی دوستم دقیقا منظورم کلی گویی بود
مرسی نازلی جونم لطف داری دوستم
بـــــــــــــــــــــــوس
دروغ نگم منم دیروز حس کردم فقط داری وصف زندگی رو می کنی. اگر خبری بود هیجان نوشته ات بیشتر بود و عمقش کمتر...
خوشحال و خرم باشی همیشه دوست جونم
ممنون شاذه جونم... تو هم همینطور امیدوارم
سلام
اول از همه خدا رو شکر که محمد جان در سلامتی به سر می برند.امان از این فوتبال و ... .یاد قبلنای خودم افتادم که بازی م یکردم و هر دفعه که زخم و زیلی برمی گشتم هی مادرم غر می زد
دوم تو چطور دلت میاد صدای به اون خوبی مهران رو نادیده بگیری.خداوکیلی صداش خوبه.اجراهاش هم دلنشین بودن.البت من از اول از آرمین خوشم می اومد که اونم حذف شد.
سلام
در مورد آرمین هم راستش من اولا فکر می کردم او و مهران میشوند دو فینالیست آخر وقتی حذف شد واقعا دلم سوخت
خیلی ممنون از لطفتون
نه مهران رو که واقعا دوست داشتم صداش رو اما آوا چون آماتور بود و به اون خوبی اجرا می کرد و چون واقعا صدای تک و خوبی داره، دلم میخواست اول بشه
بهاری به روح اعتقاد داری؟؟؟
آره مینا گلی.. چطور مگه؟