آسمانی پر ستاره برای تو
دشتی پر از گل برای من
سبد سبد نرگس و مریم برای تو
نفس نفس شمیم خوشبو برای من
کرور کرور حال خوش برای تو
بغل بغل شور و مستی از آن من
همای زیبای سعادت نصیب تو
همه دعای خیرت از آن من
آرامش و آلایشم از آن تو
نگاه گرم و گیرایت از آن من
بهانه ی بودن و ماندم از آن تو
دلیل هستی و ماندنت از آن من
نوا و صدای خوشم از آن تو
همه گرمی و اشتیاقیت از آن من
همه مهر و وجودم از آن تو
همه ناز و نوازت از آن من
شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰
ساعت ۹:۳۰ (اداره)
شعر بسیار زیبا و ساده و روان نوشتی که فکر میکنم اگر ادامه بدی فکر می کنم خیلی موفق می شی
البته من اصلا به مخاطب فکر نکردم!!
اصلا باهات قهرم... از این به بعد هم دیگه برای مامانم شعر میگم

پ.ن. بعدشم چقدر هی فکر میکنی تو یه جمله!!!
ببخشید فکر کنم حواسم نبود اینقدر فکر کنم بکار بردم فکر کنم باید حواسم بیشتر جمع باشه فکر کنم تمرکز کافی نداشتم


فکر کنم مست خواندن شعر زیبایت بودم
فکر نمی کردم مخاطب من باشم فکر می کنم این دفعه یه خورده احساساتم بیشتر تحریک شه که مخاطب را پیدا کنم!!!!!!!
به هر حال از این شعر زیباسراییدی که فکر کنم مخاطبش منم بسیار منونم و امیدوارم شایستگی شما را داشته باشم
فکر کنم یه ذره باید در مورد آی کیوت تجدید نظر کنم عزیزم که تازه تازه مخاطبو تشخیص دادی! همچنین فکر کنم منم ممنونم برای تحسینت و فکر کنم برو یه چای همراه با نسکافه بخور که مستی از سرت بپره (خوبیت نداره آدم تو اداره مست باشه) و فکر کنم شایستگیش رو داشته باشی عزیزم
سلام بهاره جان
شعر قشنگی بود من خوشم اومد به وبلاگ منم سر بزن خوشحال میشم
ممنون از لطفتون.
اون کل کل بالا رو!
دوستم خیلی زیبا نوشتی...قریحه شو داری،ولش نکن!
مرسی دوستم... لطف داری
سلام
راستش نمیدونم چجور از اینجا سر در آوردم شاید از لینک دوستان دیگر یا از لیست وبلاگهای بروز شده !
از نوشتن تاریخ و محل سرایش شعر بر می آید که شاعر این شعر خودتون باشین
با مفاهیمی قشنگ و حسی تازه ! اما وزن و قافیه رو رعایت نکرده ای که البته اون دست یافتنی مهم خواستن و اعتماد بنفسه برا سرایش که شما داشتین و نشون دادین بقیه ش دیگه فرعیاته !
سربلند باشی و شاعر
سلام
بله درست حدس زدید البته شاعر که چه عرض کنم سراینده ی این ابیات خودم هستم.
خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید برای شعرم و تشکر بابت نظرتون.
راستش قرار بود این ابیات به جای نظم به صورت نثر نوشته بشوند ولی کلمات خودشون خودبه خودانتخاب کردن که چه جور کنار همدیگه قرار بگیرند وگرنه که من متاسفانه قریحه شاعری ندارم به آن صورت که شاعر خطابم کنند شاید به همین دلیله که سروده هام خام و نپخته هستند... ولی به قول شما مهم انتقال احساسم بود که اتفاق افتاد.
ممنونم از لطفتون.
شما نیز به همچنین.
برقرار باشید.
خاله بهاره شعرت خیلی دلنشین بود. خوش به حال آقا محمد با این خانوم شاعری که داره!! دوست دارم اینجا شعرهای بیشتری ازت بخونم...
البته موضوعش این قدر مثل موضوع شعر تو عشقولانه نبود یه خرده حسودیم گل کرد!
شعرتو که خوندم یاد یه شعر خودم افتادم که اون هم یه جورهایی تقسیم ارازی بود
همه اش رو یادم نیست ولی یه خرده اش رو واست می ذارم:
مهمانی زنانه یلدا از آنِ من
شبهای شعر پر زمعّما! از آنِ تو
تاروت و قهوه و مُلّا از آنِ من
کاوُش درونِ روان ها از آنِ تو
فریاد و سیلی و تی پا از آنِ من
منطق میان کُنِشها از آنِ تو
اِگزیس،تانسیالیسما از آنِ من
اجبار فلسفی، ناتوریسما از آنِ تو
پرسه رویای شبانه از آنِ من
وان ترسِ مبهمِ والا از آنِ تو
خوب بید؟؟
WOW خاله شعر تو که خیلی خیلی خوشگلتر بید... خیلی زیبا و دلنشین بود مخصوصا دو بیت اولش... دوسش داشم... مرسی که برام گذاشتیش عزیزم

مرسی دوستم لطف داری... راستش من زیاد شعر نمیگم یعنی اون حس شاعری کمتر به سراغم میاد... امروز مدیریت وبلاگم رو باز کردم که متن بنویسم ولی دستم و دلم باهم دست به یکی کردند و به جای متن، این شعر سروده شد
یکی دیگه از نیمچه شعرام رو تو وال فیس بوکم گذاشتم خاله
چقدر قشنگ و لطیف بود دوست جونم
عشق و خوشبختیتون جاودان باد
مرسی شاذه جونم لطف داری عزیزم
خاله خیلی خوبه که این قدر مسلطی که مدیریت وبلاگ رو باز می کنی و بعد شروع می کنی به شعر گفتن...
واقعا از تعجب شاخ در آوردم....
من که باید یکی دو ساعت وقت بذارم تا بتونم شعر بگم... تو خیلی روون تر از من شعر می گی و این خیلی خوبه...
خاله می رم امشب خونه حتما حتما اون یکی شعرت رو هم می خونم
مرسی خاله جونم چقدر انرژی مثبت دادی بهم

خاله جون یکی دو باری سعی کردم اول فکر کنم و بعد شعر بگم ولی راستشو بخوای اصلا ار نتیجه اش راضی نبودم برای همین از هر ده باری که یه کم حسش میاد که شعر بگم فقط یک بار جدیش میگیرم ولی اعتراف میکنم حس امروزم نسبت به دفعات قبل خیلی خیلی قویتر بود
آره خاله گاه گداری یه حس و حالی میاد سراغم و خودشون دو تا (حس و حال و میگم) چیزایی پشت سر هم ردیف می کنند که نتیجه شون میشه شبه شعر
بهاره جون بیشترین چیزی که من از این شعرت حس کردم حس عشق خالصی بود که درش جریان داشت . عشق بی توقع . راستش یه جورایی فکر کردم برای بچه ات این شعر رو گفتی . بچه ی نیامده ات !
مرسی الی جونم از لطفت... تمام حسی که بهت منتقل شد درست بود با این تفاوت که این شعر و برای همسرم گفتم
برای نی نی نیامده ام تو این پست شعر گفته بودم:
http://rouzmaregiha.blogsky.com/1389/11/16/post-489/
بهاره جان ، یک جمله از چند پست قبل ترت آن قدر به دلم نشست که دلم خواست در وبلاگ خودم ، البته از زبان خودت ، نقلش کنم . ممنون که می نویسی و خوشحالم از آشناییت .
خواهش میکنم عزیزم... خوشحالم که بخشی از حرفهایم برایت دلنشین بود
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند دیگه آقاجان ...
به به بهاره خانوم شاعر خیلی قشنگ بود اول میخواستم بپرسم حالا این من و تو کی هست که جوابش رو فهمیدم .
دوستم قرار نیست همو ببینیم پس چی شد؟
میبوسمت.
چرا دوستم قراره... میخواستم این ۵ شنبه قرار بذارم ولی خودم دعوت شدم جایی ولی برای هفته ی بعد دیگه حتما حتما حتما قرار میذاریم با هم

منم میبوسمت عزیزم
امیدوارم همیشه از این حس های قوی بیاد سراغت..
) می گه فلسفه شعر گفتن همون فلسفه حس داشتنه...
یه آدم نه چندان معرف (خودمو می گم
قربانت خاله جان مرسی
دم این خاله خوبم گرم با این جمله خوشگلش
ممنون بهاره جون. دلنشین بود.
خیلی قشنگ بود
خودتون گفتین؟
ممنون و بله