هفته ی دیگر جشن عروسی آزاده است و هنوز اینـــــــــــــــــــــهوا کار مانده تا خانه ی عروس شکل خانه ی عروس به خود بگیرد. ظرفهای خریداری شده هنور از کارتن خارج نشده اند، ویترین همانگونه خالی و خاک آلود گوشه خانه مانده است، کف خانه باید آب و جارو شود تا بشود فرشها را پهن کرد، مبلمان خریداری شده است اما هنوز انگار یک چیزی کم است. هرچه خانه را بالا و پایین میکنیم بیشتر به این نتیجه میرسیم که باید یک نیم ست دیگر خریداری شود تا فضای خالی پر شود و خانه کاملا خانه شود اما امروز روز شهادت حضرت علی است و به احتمال قریب به یقین همه جا تعطیل است ولی با این وجود من کوتاه بیا نیستم طبق قرار نانوشته ای که با طبیعت دارم معمولا اگر قصد چیزی را بکنم حتما به دستش می آورم، پس به همه بیدار باش می دهم تا بلند شوند و برویم دنبال هر مبل فروشی که باز بود اما با اینهمه کاری که داریم آقا لم دادهاند مقابل تلویزیون و از جایشان جُم نمیخورند! هرچه میگوییم بابا مغازهها میبندند از کارمان عقب میفتیم اگر امروز نشود دیگر کسی وقت ندارد به دنبال مبل برود امروز هم اگر قرار باشد برویم خرید باید هم الان برویم؛ ایشان اما همانگونه خونسرد لم دادهاند روی مبل و مشغول گپی دوستانه هستند با اخوی گرامشون! یکباره خونم به جوش میآید دستش را در دست میگیرم و یک نیشگون ریز دردناک از دستش میگیرم تا کمی دلم خنک شود؛ صدای فریاد دردناکش فضای خانه را پر میکند و بعد شروع میکند به دعوا کردن من اما همچنان سر جای خودش لمیده است! معمولا اینگونه است که اگر بخواهم از جایش بلندش کنم و او بلند نشود یک نیشگون از دستش میگیرم و او بلافاصله برای تلافی بدنبالم میدود و وقتی بلند شود دیگر به حالت قبل برنمی گردد و ما می توانیم برویم به کارمان برسیم اینار ولی ظاهرا تنبلی خیلی بر او مستولیست! حالا، از جایش که تکان نخورده است هیچ، تازه آنهمه هم دعوایم کرده! آنهم کجا منزل مادرشوهرجان و مقابل قوم شوهر! اینگونه است دیگر نه؟ نشانت می دهم حضرت آقا! قهر گونه پشت به او می کنم و وارد آشپزخانه می شوم. بطری آب یخ را از یخچال خارج کرده در لیوان آبجو خوری می ریزم، وارد هال شده و نهایتا لیوان آب یخ به آن گندگی را چپه می کنم در حلق همسر گرام! اینبار عین فنر از جایش بلند می شود!!! صدای قهقه ی همگان دیگر مجالی برای عصبانی شدن به او نمی دهد و حالا دیگر خودش هم همراه بقیه می خندد!
پ.ن1. بعد از سه ساعت گشتن بالاخره یک مغازه ی باز پبدا کردیم و یک نیم ست زیبا خریدیم برای عروس خانم؛ نهایتا ساعت 10 شب دوشنبه منزل عروس خانم دیگر خیلی شبیه منزل یک عروس خانم شده شده است. همه وسایل جای خود نشسته اند و تنها کمی خرده کاری مانده که آنهم جمعه دوباره قرار است همگی بسیج شویم و انجامشان دهیم.
پ.ن2. از امروز تا شنبه ی دیگر شاید دیگر نتوانم بیایم پیشتان و بهتان سر بزنم... درست تو این هاگیر واگیر مامان جان هم برنامه مسافرتی برایش پیش آمد و همراه دوستانش (صدالبته که با اصرار فراوان ما) عازم سفر شد حالا باید با بهنام نوبتی مراقب بهزاد و بابا باشیم. از طرفی کارهای خودم، اداره ام و خانه ام از طرفی کمک به خانواده همسرم و از طرفی بهزاد و بابا کاملا وقتم را پر کرده اند... انصاف بدهید که خیلی سرم شلوغ باشد... پس اگر نیامدم به دیدنتان ناراحت نشوید لطفا. شنبه (۱۲ شهریور) ایشالا بعد از مراسم از خجالت تک تکون در خواهم آمد. تا 10 روز دیگر مراقب خودتان باشید و امیدوارم ایام به کامتان باشد
ایشالا به خیر و خوشی همه کارات انجام شه و کلی هم تو عروسی بهت خوش بگذره
منتظرم بعد عروسی حتما بیام پیشت
ایشالله به سلامتی عروسی برگزار بشه...
راستی عروس می شه خواهرشوهر یا جاریت؟؟؟....
مرسی عزیزم
عروس خواهر شوهرمه دوست جون
خب مبارک باشه از قول ما هم تبریک بگو
من فقط نگران اون سرویس مروارید هستم که قرار بود واسه عروسی آزاده جون بخری... خریدی یا نه؟؟؟
.
.
آخی این ها رو گفتی یهو یاد خونه تر و تمیز و نو و نوار دم عروسی خودم افتادم... عجب حال و هوایی داشت!!!
مرسی عزیزم
خریدم دوست جون هم یه سرویس مروارید گرفتم هم یک سرویس فیروزه
راستشو بخوای ها منم دارم به یاد تکاپو و بدوبدوی اون روزا اینهمه دوندگی میکنم و لذتشو می برم
خونه عروس چیدن خیلی لذت داره دوستم...
خوش بگذره عزیزم...
آره دوست جون خیلی لذتبخشه
مرسی عزیزم
باد عکس سرویس مروارید و فیروزه ات رو بزاری اینجا... عید فطر هم پیشاپیش مبارکت باشه ... عروسی حسابی بهت خوش بگذره...
خدا هرچی از دنیا میخوای بهت بده به پاداش نگهداری از برادرت...
می بوسمت دوست مهربونم
چشم میذارم برات عکسشونو دوستم
ممنون از دعای خیرت ف ف ی گل و نازنین
همیشه به شادی بهاره جون .
خوش بگذره
به به به سلامتی و مبارکی دوست جونم
انشاالله به مامانت خوش بگذره و تو هم به راحتی از عهده ی همه ی کارات بربیای عزیزم
به سلامتی! چه عروس خوبی دوستم! البته من هم خیلی دلم میخواست خواهر شوهر داشتم.
امیدوارم خوشبخت باشند.
امیدوارم که همه زوجهای جوان خوشبخت بشن.
عروسی خیلی خیلی بهت خوش بگذره. حسابی قر هم بدی یا.
آره دوست جون همونیه که دانشجو بود و پیش ما میومد
سلام بهاره ی عزیز
یعنی خدائیش اگه من جای محمد بودم عمررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا" از جام جم می خوردم.
تو این مواقع اگه نخوام کار کنم عمرا" تکون نمی خورم.البت این موردی که گفتی استثناست و مربوط به خانواده ی شوهر جان می باشد نه؟
در هر صورت عروسی خوش بگذره.
فکر نکنم میتونستید جم نخورید

البته محمد هم اگه نخواد از جاش جم بخوره بولدوزرم بیاد نمیتونه بلندش کنه ولی ایندفعه هم حق با من بود و هم من دست تنها نبودم مامانشو خواهراشم بودند که به کمکم اومدند
چهارمین سالگرد ازدواجتون مبارک... ایشالله همیشه شاد باشین...
ممنون دوست خوبم
به به ... همیشه به شادی و خوشی ... سالگردتون حسابی مبارک ... عروسی هم حسابی خوش بگذره :))
ممنونم ازت دوست جون
سال لحظه هایی متفاوت سرشار از شادی وانرزی مثبت به من هدیه دادی با آرزوی بهترین ها برایت
چهارمین سالگرد آغاز زندگی مشترکمان را صمیمانه تبریک میگم
اه تو از این حرفا هم بلد بودی و رو نمی کردی؟
منم بهت تبریک میگم چهارمین سالگرد ازدواجمون رو
خیلی ممنونم عزیز دلم
سالگرد ازدواجتون مبارک
به سلامتی و خوشی
ایول خوشم اومد خوب رگ خواب همسرت دستته
واییییییییییییییییی مبارکه بهار گلییییییییییی. به سلامتیییییییییییییی ایشاله.... عکس یادت نره هاااااااااااا