دوست داشتم یک خونه قدیمی بزرگ تو یکی از محلات خوب و قدیمی تهران داشتم با حیاطی بزرگ که باغچهاش عریض و پر گل بود و یک درخت آلبالو، یک درخت گیلاس، یک درخت شاه توت و یک درخت خرمالوی بار ده داشت. بعداز ظهرای گرم تابستون میرفتم به حیاط و تا میتونستم به درختا و گلا آب میدادم و اجازه میدادم وزش باد از لابهلای برگای درختانم هوای اطراف خونهام رو خنک و دلنشین کنه بعد تو بالکن بزرگ خونم یه فرش خوشگل پهن میکردم، روشو خوب جارو میکردم، ظرف میوه رو که پر بود از گیلاس، هلو، زردآلو، انگور یاقوتی و خیار رو میذاشتم رو فرش، بعد ظرف هندونه رو از تو یخچال خارج میکردم و نهایتا اهل خونه رو صدا میکردم که بیان تو ایوون و به من ملحق بشند.
دوست داشتم خونم نزدیک امامزاده صالح بود تا هر وقت که اراده میکردم میرفتم زیارت و بعدش از اون بازارچه ی محشر گذر میکردم و برای خودم تنقلات میخریدم یا اینکه نه زیارت هم نمیرفتم عوضش میرفتم دربند و اون هوای پاک کوهستانی رو با تموم وجود نفس میکشیدم.
دلم میخواست با مردم شهرم همسایه دیوار به دیوار بودم نه اینکه مجبور باشم با نه خونواده مختلف با نه مدل اخلاق و روحیه متفاوت تو یک ساختمون زندگی کنم!
دلم میخواست هر وقت که هوس میکردم میهمانیهای زنانه تو خونهام بر پا میکردم و نه خودم و نه هیچکدوم از زنان مهمونم نگران تنها موندن یا بیغذایی هیچ مردی نمیشدیم! (پارازیت... خدایا چرا مردا رو اینقدر وابسته به زنا کردی؟ در کودکی و نوجونی وابسته مادرشون و در جونی و پیری هم وابسته به همسرشون؟! انکار نکنید آقایونا که دارم عین واقعیتو میگم!)
دلم میخواست هر وقت که اراده میکردم دور و برم خالی از هر نوع انسانی میشد و میتونستم تا هر وقت که دلم خواست، تک و تنها بمونم و کسی رو با من کاری نباشد که نباشد! گاهی وقتها بدجور دلم تنهایی و سکوت میخواد، بدجورا!
دلم میخواست هوای تهران یک بار دیگه تمیز میشد و بازهم مناطقی داشتیم که مردمش میتونستند هوای پاک و تمیز رو استنشاق کنند و آبی آسمونش همچنان آبی و درخشان بود و مثل رنگ آسمون این روزهای تهران آبی رنگ پریده ی خاکستری نبود.
و راستی... دوست داشتم نمای خونهام آجر سه سانت قرمز رنگ بود با پنجرههای چوبی سفیدرنگ، پشت پنجرههای خونهام هم پر بود از گلدونای شمعدونی!
پ.ن. دیگه به این نتیجه رسیدم که دست به قلم شدن من مستلزم اینه که هوا خنک و پاییزی باشه و هوا سوز داشته باشه زیاد و برگای درختا کمی تا قسمی نارنجی شده باشند... این هوای گرم و داغ تابستونی با روحیات من هیچ جوره سازگار نیست
آخی الهی چه قشنگ
منم میخوام
به به ... چه خواسته های رویایی واقعا!!!
خاله بهاره بهونه نیار گرمای هوا رو باید بیایی اینجا هر روز واسمون بنویسی... من یکی که هر روز بهت سر می زنم... نمی تونم هم تا نارنجی شدن برگ ها صبر داشته باشم... اگه قبول نکنی آبرنگمو برمی دارم راه می افتم توی کوچه های تهرون تمام برگهای سبز رو زرد و نارنجی می کنم ها!!!
منم از این خونه ها میخوام
تازه استخر هم داشته باشه
عزیزم لینکت میکنم
بهاره دقیقا تموم اون چیزهایی که منم دوست دارم توصیف کردی
مخصوصا اون خونه حیاط داره . من گل و گیاه خیلی دوست دارم وهمیشه ارزومه که تو حیاطم گل و باغچه داشتم و میرفتم ابشون میدادم
راستی تو همیشه واسه پستهات عکسهای قشنگی میگذاری
وای بهاره جون منم دقیقاْ همین چیزا رو می خوام...چقدر دلچسب بود اگه اینطوری بود...
چقدر قشنگ و دوست داشتنی!!! منم می خواممم
می دونی دارم فکر می کنم من و تو یه سی سال دیر به دنیا اومدیم دوستم!
به به! چه آرزوهایی...با هم هم سلیقه ایم! اما آجرای دیوار خونه من باید گلی یا کاهگلی باشه که وقتی روش آب می پاشی بوی کاهگل بلند بشه...
سلام عزیزم
چه آرزوهای خوشگلی کردی. آره همهمون از این چیزا دلمون میخواد رامان من که از این هوا جوری مریض شده که سنگو به گریه در میاره دارم از این شهر متنفر میشم.
مراقب خودت باش عزیزم
آخ که چه آرزویی... همچینی دلم خواست..
ولی نمی خواد نزدیک امامزاده صالح باشه... آخه اونجا یکی از مناطق الوده تهرانه...
وای بهار حرف دل منو زدی
من به خصوص هر وقت می رم از این خراب شده بیرون و یه چند روز زندگی بدون استرس و با آرامش شهرستان رو می بینم دلم بی تاب می شه
چه حس و حال خوبی بهم دادی آخر شبی
چه حال و هوای خوبی
منم همه اینا رو دلم میخواد به خصوص حیاط بزرگ با آجرهای قرمز
خیلی تصور زیبائی بود
از نوع نوشتنتون خوشم اومد با اجازه لینکتون کردم
از این دوست داشتنه نگو
می درکمت دوست جون
دوست دارم به اونایی که دوست داری برسی.
آی گفتی منم دلم لک زده برای اینجورخونه هاکه صفا از درودیوارش میریزه ممنون که با این نوشته ماروبردی تواون حال وهوا
آی گفتی منم دلم لک زده برای اینجورخونه هاکه صفا از درودیوارش میریزه ممنون که با این نوشته ماروبردی تواون حال وهوا