هیچی بدتر از این نیست که احساس خوش تیپی و مرتب بودن بکنی، بروی اداره و با نصف بیشتر همکاران سلام و علیک بکنی، وسط روز بروی از مغازۀ دم اداره خرید کنی و در برگشت تو آسانسور با لگشری دیگر از همکاران همسفر شوی، نهایتا بعدازظهر بروی خانه و درست لحظه ای که در حال درآوردن جورابهایت هستی، درست در همین لحظه در کمال تعجب ببینی که از صبح تا به حال تو با جورابهای لنگه به لنگه در اداره و حومه در حال مانور دادن بوده ای! تازه همۀ اینها به کنار آنچه که باعث شرمساری و خجالت است این است که تو در کمال پررویی نهتنها خجالت نکشی و احساس ناراحتی نکنی بلکه در عوض هر هر هم بزنی زیر خنده و حالا نخند و کی بخند! واقعا که پررو و بی حیایی دخترم بود دخترای قدیم!
یکی دیگر از کتابهای نمایشگاه نیز خوانده شد==> شاه ماهی! نمیدونم از کتابهای عاطفه منجزی کدومها رو خونده اید و اصلا آیا میشناسیدش یا نه؟ کتابهای تیه طلا، مسافر کوچه های عاشقی، لبخند خورشید و پرنده بهشتی اثر این خانم هستند... همه شون در حد یک کتاب رمان عاشقانه معمولی بودند و طبیعتا با موضوعاتی جذاب و گیرا. ولی در شاه ماهی یک کار جدید و جالب انجام داده که اصلا شبیه هیچکدوم از آثار فبلیش نیست... با نثر اصیل تهرونی داستان را نوشته و هرچند زمان داستان خیلی قدیمی نیست ولی جملات و اصطلاحات همه قدیمی هستند در واقع به نظر من اگه زمان داستان یه 20-30 سالی عقب تر بود خیلی بهتر می بود... ولی در کل میشه گفت کتاب خوبی بود... شاید بهتر بود این کتاب را نشر ققنوس یا چشمه منتشر کنند تا انتشارت علی! برعکس کتابهایی که آدم تند تند میتونست چند صفحه چند صفحه رد کنه و بره جلوتر، اینو نمیشد تند تند رد کنی و همینجوری بری جلو! من 4 روز طول کشید تا تمومش کردم. به نظر منکه شخصیتهای داستان خیلی خوب پرداخت شده بودن البته بجز شخصیت ماهنوش (قهرمان داستان). البته خوب خوش اومدن یا خوش نیومدن از یه کتاب یه چیز سلیقه ایه ولی اگه دنبال یک رمان عاشقانه خوب می گردید، این کتاب بدگزینه ای نیست. لااقل برای یه بار خوندن بد نیست. من البته نظرم رو در سایت خود نشر علی زیر کتاب شاه ماهی دقیقتر نوشتم
یادم باشه یا ازت بگیرمش یا بخرم...
من بالاخره یکتا رو تموم کردم دوستم...
لنگه به لنگه...؟؟
حتما دوستم بهت میدم بخونیش
چطور بود؟ خوشت اومد؟
بهاره جونم کتاب شاه ماهی به نظر من هم خیلی جالب بود. شخصیاتش پخته بودند و دیالوگ های جالبی بین افراد رد و بدل می شد. پاورقی های زیر متن هم برام خیلی جالب بود.اما واقعا در طول مدتی که داشتم این کتاب رو می خوندم مدام داشتم از دست ماهنوش حرص می خوردم با این عادت های مسخره ای که داشت و خجالتی و بی زبون بود نمی تونست از حقش دفاع کنه . آخه دخترم این قدر شفته؟!
.
.
.
راستی جوراب هاتم منو یاد یه لطیفه انداخت. به طرف می گن جوراب هات چرا همچینی یکیش قرمزه یکیش آبی؟! می گه والا نمی دون یک جفت هم همین مدلی خونه دارم...
باهات موافقم دوستم... شخصیت ماهنوش رو خیلی دست و پا چلفتی و خنگ جلوه داده بود که به نظر من از یه آدم تحصیلکرده و به قول کامران مهندس بعید بود اینهمه زبونی.
جوکتم بامزه بود دوستم
سلام بهاره جونم
هیچی دیگه مجبور شدیم براش کفش بخریم 
ما هم دیروز رفتیم بازار. دخترم تا از ماشین پیاده شد دید به جای کفش دمپایی صورتیاشو پوشیده. حالا خودش ناراحت بود من خنده ام گرفته بود
کتاب تیه طلا رو خوندم. بقیه رو یادم نیست. شاید یکی دو تاشو خونده باشم. از نثر قدیم تهرونی خوشم میاد. البته به قول تو زمان قدیم باشه بهتره.
از نشر علی هرچی خوندم خوشم اومده! البته شاید سر جمع سه چهار جلد باشه. نمی دونم.
خوش باشی دوستم
سلام دوستم
طفلکی حتما چقدر خجالت کشیده ولی عوضش کلی خوش به حالش شد که صاحب یه جفت کفش نو شد، نه؟
معمولا کتاباش خوبند البته فقط رمانهای عشقولانه چاپ می کنه و اهل رمان سنگین چاپ کردن نیست این انتشارات.
مرسی عزیزم تو هم همینطور
جوراب که چیزی نیست کی میاد به جوراب نگاه کنه خوبه که مقنعتو چپکی نپوشیدی عکسای برفی وبلاگمو دیدی ؟؟؟مطمینم خوشت میاد
نه بابا مقنعه رو که زود میفهمم از بس که روزی شونصد دفعه خودم و تو آینه میبینم
الان میام میبینم
سلام
خنده بهترین کاری بود که کردین..
همیشه خندون باشین.
ممنونم شما هم همینطور امیدوارم
خوب حالا جوراب که تو کفشه.. زیاد مشخص نیست.. البته اگه رنگش فرق کنه که دیگه واقعا خنده هم داره...
آخه من کفشم جوریه که روی پام کاملا مشخصه و بنابراین هر جورابی که بپوشم کاملا معلومه
به به خانم خوش تیپ وکتابخون؟ خوبی شما؟
قربونت برم سمیه جانم... من خوبم تو چطوری؟
عزیزم
بهار نگو که جوراب هات یکیش صورتی بوده و یکیش طوسی

بهار هایپر رفتی جدیدا؟ کتبخونه زدن توش. کتاباشم بدک نیست.
بخش کتابفروشیش که از اولم دایر بود دوستم یا اینکه منظورت یه مغازه ی کتابفروشی مجزاست اونجا؟ من خیلی وقته نرفتم
دو بار نوشتم
چی شد پس؟
یه بار نوشتی دوستم
عکس مربوط به رابر کرمان هست
واقعاْ خیلی خوبه که کتاب میخونی ولی من اصلاْ زیاد اهل کتاب خوندن نیستم حالا بگو بلند شو ساعت ۱۲ شب برو آرایشگاه با کله میرم باورت میشه
حالا من برعکس تو خیلی سخت میرم آرایشگاه
اصلا از معطلی زیادش خیلی فراریم
ولی بگن تو تا یه هفته فقط کتاب بخون... با جون و دل قبول میکنم
بد تر از این قضیه اینه که با مقنعه ی پشت و رو بری سر کار! بعد بری بانک! جلوی باجه بفهمی مقنعه رو پشت و رو سر کردی! یعنی تحویل دار با لبخند و چشم و ابرو بهت بفهمونه!!!! اما هیچ همکار خانومی بهت نگفته باشه! اونوقته که می خوای بری زیر زمین!
خدایی این دیگه بدتر از مورد منه
ولی دوستم چه همکارای بدجنسی داری ها... چرا یکیشون دهن باز نکرد حرف بزنه؟
سلام بهاره جونم
عیبی نداره ممکنه برای هر کسی پیش بیاد یه بار مدیر مستقیم من هم جورابهاش لنگه به لنگه بود که کلی سرش با هم خندیدیم البته اون آدم خیلی باجنبه ایی هستش.
مراقب خودت باش عزیز دلم .
می تونی امیدوار باشی که کسی ندیده جورابهات رو !
امیدوارم دوستم
بهاره جان
از این اتفاقا که زیاد میفته
بهترین کار هم اینه که بهش بخندی دوستم