ماشین لکنته (همان لگن خودمان) ماشینی است که لزوما نباید متعلق به عهد شاه وزوزک باشد، این ماشین می تواند مدل 1387 باشد مثلا ولی به لطف رانندگی ماهرانۀ (!) جناب راننده، ظرف سه سال تبدیل به ماشینی درب و داغان و به قول امروزی ها لگن شده است؛ نمونه اش را همین امروز صبح خودم با همین دو چشمان شهلایم دیدم! البته در بیشتر موارد این نوع ماشین متعلق به همان زمان شاه وزوزک می باشد ولی از آنجا که خدا یکی، زن یکی و ماشین هم یکی، جناب صاحب ماشین هیچ جوه راضی به تعویض ماشینش با یک ماشین جدید نمی شود و همواره در خیابانها همی گازد و انواع و اقسام سرب و مواد آلاینده را به انضمام آلودگی صوتی همی ول دهد در هوا و نه انگار که با این دلبستگیِ بی منطقش به اوتل خود، باعث آزار و اذیت تنفسی و شنوایی همشهریانش می شود؛ اصلا انگار نه انگار که نه انگار! از این مدل ماشینها پیکان جوانان ۴۲ و فولکس قورباغه بسی بسیار زیاد رو بورس هستند و مورد توجه!
همانگونه که این نوع ماشینها اسم لکنته، لگن یا قراضه را به دنبال خود یدک می کشند، رانندگان محترم این ماشینها هم به زاقات (ذاقاط؟ ضاقاط؟ ذاقات؟ذاغاط؟) (!) معرف حضور همگان هستند که البته همانگونه که یک ماشین لکنته می تواند ماشین مدل بالای درب و داغان باشد، یک زاقات هم لزوما نباید همسال هیتلر و رضاشاه باشد، وی میتواند جوانکی بیست و هفت- هشت ساله بلکه هم جوانتر باشد که در خیابانها با سرعتی آنچنان همی گازد، صدای ضبطش را همی بالا برد، آدامس همی جود به صورتی بسیار حال به هم زن، یک اسکلتی چیزی را هم آویزان کند زیر آینه و در صورتی که اتولوش پیکان جوانان باشد باهاس حکما حکما رنگش قرمز گوجه ای باشد و شیشه هایش آبی تیره رنگ و حتما حتما آهنگی که گوش می کند با صدای بلند یا باید جواد یساری باشد و یا رضا صادقی! (ناگفته نماند که در اصطلاح امروزی به ایشان جواد یا خز هم گفته میشود) ایشان هرآینه که تشخیص دهد کسی مقابلش پیچیده و حقی ازش زائل کرده، میتواند گوشهای جنابعالی را هم همراه فرد خاطی با الفاظی بیب بیب بیب مورد عنایت قرار دهد! خدا نصیبت نکند که این جناب از راننده خطیها باشد و تو برای راحتی رفته باشی نشسته باشی در جوار آقا روی صندلی شاگرد که در آنصورت ظرف سیم ثانیه تمام اجداد و نیاکان هفت نسل پیشت فیالفور احضار میشوند مقابلت ازیرا که با چشمانی از حدقه بیرون زده شاهدی که جناب راننده با 120 تا سرعت چنان میگازد این اتوبان ستاری را که هرآینه ممکنست از پشت بکوفاند به ماشین روبرویی ولی درست لحظه آخر با یک جاخالی مشتی ماشین جلویی، هیچ تصادفی رخ نمیدهد! از همه مسخرهتر اینکه درست در همان لحظات ترس و وحشت تو به نظرت میآید که اوتل روبرویی چنان هول میکند و میزند بغل تا شما بروید که نوع در رفتنش همانند یورتمه ی اسب به نظرت میآید به این دلیل که ماشین انگار که ریپ بزند هی بالا و پایین میپرد و در همان حال کنار میکشد! در صورتی هم که جناب ذاقاط همسن و سال هیتلر و رضاشاه باشد... فرمان را سفت گرفته و با سرعت 20 یا حداکثر 40 کیلومتر، سیخ به روبرو مینگرد و میراند برای خودش، نه به این کار دارد که تو دیرت شده است و نه به این کار دارد که با این سرعت کم ممکن است ایجاد تصادف کند! او به هیچ چیز کار ندارد جز اینکه مسیر 10 دقیقهای را تا 50 دقیقه طولش دهد و کفر کائناتت را دربیاورد، خدا را شکر گوشهایش نیز سنگینند و نمیشنود بدوبیراههایی را که همشریان عزیز حواله ی روح خودش و امواتش میکنند! البته گوشش نمیشود ولی زبانش که کار میکند، او میتواند تا به مقصد برسیم مخ تو را آبپز نماید با پند و اندرزهای آموزندهاش! اگر از من میپرسی همان زاقات اولی شرف دارد به این دومی از این رو که تو سیم ثانیهای به مقصد رسیدهای و دیگر نیازی به حرص خوردن نیست اما اگر گیر دومی بیفتی حالا حالاها باید حرص بخوری و همچون گوجه فرنگی صورتت قرمز شود از عصبانیت و نهایتا مجبوری خیلی مانده تا مقصد، از ماشین پیاده شوی و ماشین دیگری بگیری!
خلاصه که ببم جان امیدوارم نه گیر هیچ ذاقاط بیفتی و نه گیر هیچ لکنتهای!
پ.ن. بنده امروز صبح گیر زاقات نوع اول افتادم!
سلام عزیزم
چه بامزه توصیف کرده بودی . آره والا شهر پر این ماشینا شده.
مراقب خودت باش.
البته این ماشین که شما عکسشو گذاشتی همین جوری با 2 تا از ماشین ما عوضش نمکنن
کتابش ماله مهرنوش صفاییه...نسل نو اندیش...
خلوتگاه من رو هم چون تو توصیه کرده بودی خریدم عزیزم...
ای کاش صاحبان ماشین های فرسوده بفهمن که با استفاده گاه و بیگاه از این وسیله به قول شما لکنته چه قدر راحت سلامت همه رو به خطر می اندازن...
حیف ما و بچه های ما که توی این شهری که حتی گیاهانش هم دارن از آلودگی هوا گریه می کنن هر روز صبح تا شب نفس بکشن
.
.
خوشا به حالت ،ای روستایی
چه شاد و خرم، چه با صفایی
در شهر ما نیست، جز دود و ماشین
دلم گرفته، از آن و از این
ای کاش من هم، پرنده بودم
با شادمانی، پر می گشودم
می رفتم از شهر، به روستایی
آنجایی که دارد،آب و هوایی
وای به اینا می گن ابو قراضه دوستم...!چه زجری آدم باید برای سوار شدن بهشون متحمل شه...
کتاب یکتا چه خوبه!! یه جوریه...راس گفتی که خاصه!
قلم شوخی داری !
بعد می دونی جالبش چیه. این ماشینا که پر از آلودگی و مریضی و هزار تا چیز دیگه هستن توی خیابونا میرن و میان انگار نه انگار که جرمی مرتکب شدن. مثلا معاینه فنی هم دارن
:-)))))))
روزم با خنده شروع شد دوستم!
بهار جونم فکر کنم زاقارت باشه ها . یعنی من این جوری شنیدم تا حالا البته شایدم اشکال از شنوایی من بوده که یه ر اون وسط اضافه می شنیدم همیشه
عزیز جان بنده حامله شم کل وبلاگستان رو خبر می کنم خیالت راحت
دوستم منم زاقارت شنیدم ولی یکی می گفت درستش زاقاته ر نداره ولی اینکه ز چه ز ای باشه و ق یا غ و ت یا ط کدوم درسته رو اصلا نمی دونم
گلبونت برم شوخلوخ گردم باهات
ممنون از اینکه تو بازی شرکت کردی اره منظورم از بهار خودت بود ...
اینهمه درباره ماشهین زاقارت نوشتی چه حوصله ای همینقدر که می نویسی حرف هم می زنی یا کم صحبتی ؟؟؟!!!
نوچ... من فقط می نویسم دوستم زیاد حراف نیستم
محمد که میگه خیلیم ساکت و کم حرفم
من موندم این جور ماشینا چه جوری هنوز سرپا هستند... هم ترمزشون خوب کار می کنه و هم گاز دادنشون...
آخ نگو که من عاشق این پیکان گوجه ایی ها هستم که حتما عکس های نیکی کریمی هم بزررررررگ رو درش باشه
خوبه دیگه بهار. اول صبحی کلی خز بازار بوده
پس نتیجه میگیریم پیکان قدیم رو عشق است
بهاره جان اونوقت تو حالا حالت خوبه ؟؟!!
خیلی بامزه تعریف کرده بودی .
ماجرای کتاب خوانی ات را هم خواندم . دقیقا درکت می کنم . چون منم همیشه دنبال سکوت می گردم . اغلب نیمه شب و با نور کم وقتی همه ی خانه ساکت شده می خوانم.